جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ذهن دیگری به مثابه موضوعی فلسفی


ذهن دیگری به مثابه موضوعی فلسفی

ما با یک مشکل مواجه هستیم علم به پی جویی حالات عینی و عام امور محدود می شود یک حالت عینی از امور می تواند از طریق چند چشم انداز و چند مشاهده کننده فهم شود با وجود این محتوات ذهنی ما تنها از طریق خودمان قابل مشاهده است اگر این مشاهده وجود داشته باشد مسیر ما به سوی آن محتویات از مشاهده آن چه می گوییم و انجام می دهیم می گذرد

دوآلیسم، یا در هر صورت دوآلیسم دکارتی، آشکارا به دو شقه شدن پژوهش در مورد عامل های هوشمند ره می سپارد. می توانیم پژوهش مربوط به زیست شناسی و فیزیولوژی چنین عامل هایی را انجام دهیم اما با انجام چنین کاری اذهان آنها را از قلم انداخته ایم. یا اینکه اذهان آنها را مورد پژوهش قرار می دهیم اما ترکیب مادی شان را از قلم می اندازیم.

با این همه ما با یک مشکل مواجه هستیم. علم به پی جویی حالات عینی و عام امور محدود می شود. یک حالت عینی از امور می تواند از طریق چند چشم انداز و چند مشاهده کننده فهم شود. با وجود این محتوات ذهنی ما تنها از طریق خودمان قابل مشاهده است. ( اگر این مشاهده وجود داشته باشد). مسیر ما به سوی آن محتویات از مشاهده آن چه می گوییم و انجام می دهیم می گذرد.

این امر اذهان را خارج از گستره پژوهش علمی قرار می دهد. ما می توانیم مغزها را مورد پژوهش قرار دهیم و نتیجه بگیریم که انواع مشخص پدیده های عصب شناختی با انواع پدیده های ذهنی هم بسته هستند. این امر ما را قادر می سازد تا با اطمینان با مشاهده فعالیت مغز به حالات ذهنی اشاره کنیم. اما نباید خود آن حالات ذهنی را جز در مورد خود مشاهده یا برآورد کنیم.

هنگامی که پا به این وادی می گذاریم ممکن است شک کنیم که حالات ذهن که متمایز از هم بسته های فیزیولوژیکی هستند موضوع مناسبی برای پژوهش علمی باشند. در نهایت اینکه این ایده درست که ما در موضعی هستیم که حتی هم بستگی های میان پدیده ها و رخدادهای ذهنی را در نظام عصبی برقرار کنیم می تواند مورد تردید قرار گیرد.

این گونه تجسم کنید که هر زمان که نوع خاصی تجربه را واجد هستید هر زمان که سایه قرمز روشنی را می بینید، به طور مثال قرمزی گوجه فرنگی رسیده مغز شما به حالت مشخصی دست می یابد. علاوه بر این هر زمان که مغز شما به حالت مشخصی دست می یابد شما سایه واقعی قرمز را تجربه می کنید. به نظر می رسد گویی باید هم بستگی میان تجربیات از این نوع و حالات عصب شناختی نوعی وجود داشته باشد.

حالا فرض کنید که شما مغز را در حالتی مشاهده می کنید. من اظهار می کنم که در حال تجربه سایه مشخصی از قرمزی هستم و این سایه ای است که قرمزی گوجه فرنگی رسیده است. به نظر می رسد این ]مورد[ برهان بیشتری را برای هم بستگی پیشاپیش دیده شده در مورد شما ارائه می کند.

اما آیا مطلب از این قرار است؟ در مورد خود شما، هم به حالت ذهنی و هم هم بسته عصب شناسانه آن دسترسی دارید. با این همه، هنگامی که مرا می بینید شما فقط به موقعیت عصب شناسانه من دسترسی دارید. چه چیزی این اجازه را به شما می دهد که فرض کنید حالت ذهنی من شبیه حالت ذهنی شما است؟

حق آن است که من تجربه ام را همان گونه که شما تجربه تان را شرح می دهید توصیف می کنم. اما این البته کیفیتی است که هر یک از ما برای شناسایی تجربیات مربوطه مفروض می گیریم. هنگامی که یک گوجه فرهنگی رسیده را در نور خورشید درخشان مشاهده می کنم نوع خاصی از تجربه بینایی را واجد هستم. من این تجربه را به عنوان نوعی از تجربه که هنگامی که گوجه فرهنگی رسیده ای را در نور خورشید درخشان می بینم واجد هستم در نظر می گیرم.

شما هم هنگامی که آن گوجه فرنگی را در همان شرایط مشاهدتی مشابه مشاهده می کنید همان تجربه خاص را دارا هستید. آموخته اید تا این تجربه را به عنوان نوعی تجربه هنگامی که گوجه فرنگی رسیده را در آن نور مشاهده می کنید داشته باشید. اما چه چیز هر یک از ما را محق می سازد بگوییم تجربیاتی که این چنین شرح داده می شوند دقیقا مشابه و هم سان هستند.

شاید تجربه ای که شما دارید شبیه تجربه ای باشد که من هنگام دیدن لیمو در نور خورشید به دست می آورم. توصیفات ما در اینجا بر هم منطق هستند اما حالتی ذهنی که من شرح می دهم از جهت کیفی از حالت کیفی شرح داده شده توسط شما بسیار متفاوت است.

● ذهن دیگری از نگاه ویتگنشتاین

ما چه چیز در مورد اذهان دیگر می دانیم؟ این پرسشی است که بسیاری از فیلسوفان ذهن آن را سرلوحه مسائل فلسفی خود قرار داده اند. در این زمینه، ویتگنشتاین هم تشبیه جالبی دارد که این مثال در این مقال مرور می شود.

درست است که شما می توانید از ذهن خودتان مطلع باشید چگونه می توانید اذهان دیگر را بدانید؟ در واقع هنگامی که ما مطلب را بدین طریق برقرار می کنیم می توانیم ببینیم که این مساله عمیق تر آن چیزی است که انتظار داشته ایم. چگونه می توانید بدانید که دیگران اذهانی را واجد هستند؟ آنها به روش هایی مشابه روش شما رفتار می کنند و تاکید می کنند که رنج ها، تصورات، احساسات و تفکراتی را واجد هستند. اما شما چه دلیلی برای تایید آنچه انجام می دهند دارید؟ نمی توانید حالات ذهنی دیگران را دریابید. شما مبانی استنتاجی کافی برای اشاره به اینکه آنها از زندگی ذهنی بهره مندند که از آن می توانید درباره آنها بدانید دارا نیستید.

یک چرخش از این معمای قدیمی، امکان "آدمهای ماشینی" را معرفی می کند و این آدمها موجوداتی هستند که از هر جبنه مادی شبیه ما هستند اما همگی از فقدان تجربیات آگاهانه در رنجند. امکان آشکار آدم های آهنی پاره ای از فیلسوفان را قانع کرده است که یک " شکاف تبیینی" پرنشدنی میان کیفیات مادی و کیفیات تجربه آگاهانه وجود دارد.

ویتگنشتاین (۱۹۵۱- ۱۸۸۹) در کتاب "پژوهش های فلسفی" (۱۹۶۸/۱۹۵۳) خود (ص ۲۹۳) یک مثال جالب توجه را پیشنهاد می کند:

فرض کنید هر انسان جعبه ای با چیزی در آن داشت: ما آن را یک "سوسک" می نامیم. هیچ کس نمی تواند به جعبه فرد دیگر نگاه کند و تنها با نگاه به سوسک جعبه خود می داند که سوسک چیست. در اینجا برای هر فرد این امکان وجود دارد تا در جعبه اش چیزی متفاوت داشته باشد. فردی حتی ممکن است چیزی را که همیشه تغییر می کند به جای آن چیز تصور کند. تصویر ارائه شده در اینجا شبیه تصویر ارتباطی است که ما به حالت ذهنی خودمان و دیگران که مدعی آن شده ایم به حساب می آید. ویتگنشتاین علیه این تصویر بحث می کند اما نه با ارائه تاملاتی که به خطا بودن آن اشاره می کند بلکه با نشان دادن اینکه با پذیرش آن ما به نتیجه ای تناقض نما رهنمون می شویم. اگر این ارتباطی است که ما برای حالات ذهنی خود و دیگران در نظر می گیریم نباید هیچ روشی برای اشاره به آنها واجد باشیم.

"فرض کنید که واژه "سوسک" یک کاربرد در زبان این افراد داشته باشد. اگر اینگونه باشد آن واژه به عنوان نام شیئی به کار نمی رود. شیئی داخل جعبه به هیچ عنوان جایگاهی در بازی زبانی ندارد; و حتی اصلا به عنوان شیئی به حساب نمی آید: چراکه این جعبه حتی ممکن است خالی باشد. شما حتی نمی توانید شی» داخل جعبه را "تقسیم" کنید; این ]واژه[ بین هرچه هست تعادل و توازن ایجاد می کند. این بدان معنا است که باید گفت: اگر ما دستور زبان تعابیر احساسات را به شکل "شی» و عنوان" بسازیم شی» به صورتی نامناسب مورد توجه قرار می گیرد."

چه چیز مدنظر ویتگنشتاین است؟ شما اینگونه گزارش می کنید که جعبه تان شامل یک سوسک است. این گونه فرض شده است که کاربرد واژه "سوسک" دقیقا این نوع است. حالا تصور کنید که این شی» درون جعبه من بسیار از شی» درون جعبه شما متفاوت باشد. اگر می توانستید این دو شی» را مقایسه کنید این امر آشکار بود هرچند ما هرگز در این موقیعت که آنها را مقایسه کنیم نیستیم. حال فرض کنید من این گونه گزارش می دهم که جعبه من شامل یک سوسک است. با انجام این کار من واژه "سوسک" را دقیقا به همان نوع به کار می برم که فرض شده است به کار می برم. بیان من مانند بیان شما البته کاملا درست است. باز فرض کنید که هر یک از ما گزارش می کند که جعبه مربوط به ما شامل یک سوسک است. آیا هیچ یک از ما برخطا است؟ نه در این موقعیت مفروض ویتگنشتاین از این نکته بحث می کند که واژه "سوسک" به نحوی به کار می رود که تفاوتی در آنچه داخل جعبه است به وجود نمی آورد. "سوسک" در گفت وگوی مورد نظر ما تقریبا هر آنچه داخل جعبه است معنا می دهد. پرسیدن اینکه آیا سوسک جعبه شما شبیه سوسک جعبه من است یا نه؟ فهم اشتباهی در کاربرد واژه "سوسک" را در بر می گیرد. این ] مشی[ با ]واژه[ سوسک چنان رفتار می کند گویی به نوعی از شی» یا ماهیت، نام و لقب اعطا می کند. اما واژه سوسک به گونه ای به کار می رود که "شی» به صورت نامناسب مورد توجه قرار می گیرد". موضوع مورد نظر ویتگنشتاین البته صرف موضوعی زبان شناسانه نیست. تمام اندیشه هایی که ما ممکن است در سر داشته باشیم که به کار بردن واژه "سوسک" را بیان کنیم به یکسان محدود می شوند. این اندیشه ها بدان جهت ابراز نمی شوند که نوع خاصی از ماهیت را مدنظر داشته باشند. به بیانی دیگر: اگر واژه "سوسک" به نوع خاصی از ماهیات اشاره نکند هیچ یک از اندیشه ها به صورت طبیعی قادر به کار بردن واژه "سوسک" نیست.