یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

طعم چای داغ


طعم چای داغ

نگاهی به نمایش ” سوگ سیاوش” نوشته صادق هاتفی و کارگردانی سیاوش تهمورث

سیاوش در مجموعه حماسه‌های حکیم فردوسی از وضعیت کاملا تراژیکی در سراسر زندگی‌اش برخوردار است. برای همین است که در زمانه معاصر بارها توسط داستان نویسان، فیلمنامه نویسان و نمایشنامه نویسان تبدیل به آثار امروزی شده است.

هنوز هم این قابلیت در این شخصیت هست که از زمانه ما نیز به آینده‌ای دورست نفوذ کند تا به محکمی بیانگر یک انسان والا باشد که در ترفندها، تمهیدات، دروغ و زورگویی‌های ناروا دچار سقوط و زوال تراژیک می‌شود. البته این سقوط شامل حال سیاوش نمی‌شود که خود همچنان والاست و در این بین ضد قهرمانان با تداوم حیات خود بر زوال انسان در این هبوط‌کده‌ فانی دست و پنجه نرم خواهند کرد. بنابراین اگر نقصی هست، از انسان نوعی است و سیاوش هم در این قاعده مستثنا نیست. او هم همین انسان است که راه نجات را یافته و از کژ راهه می‌پرهیزد. او بر نقص درون آگاه و مسلط است و در مسیری قرار می‌گیرد که عروج دوباره‌ای را برایش ممکن سازد. مظلومیت و معصومیت سیاوش بسیار است و آدمی دوست دارد از ته دل به بهانه این همه پاکی و زیبایی برای نداشته‌های خود بگرید. همان تزکیه نفس که باید در تراژدی ممکن شود و از شنیدن داستان سیاوش این حالت در هر مخاطبی شکل می گیرد. فرق هم نمی کند که در چه ژانر و قالبی اجرا شود. چنانچه متن صادق هاتفی و اجرای سیاوش تهمورث نیز از این حالت مستثنا نیست. اما در این چون و چرایی هست که به راحتی نمی توان از آن گذشت. اینکه این دو هنرمند خواسته‌اند بومی و ملی و ایرانی باشند؛ دست مریزاد دارد و اجر و مزدشان باقی است.

● تکرار دلپذیر

هر تکراری بایسته نیست. شاید تعزیه را تکرار دلپذیر بدانیم و آن را در شنیدن سیاوش هم تعمیم دهیم. اما این هم به لحاظ میزان تاثیر و دامنه درک و دریافت رد شده است. تعزیه هم در درست ترین اجراهایش به چنان تاثیری می‌رسد که مابقی اجراهای پایین‌تر از آن به حسرت بدل خواهد شد. شنیدنی ترین اجرای سیاوش هم در نوشتار فردوسی به وقوع می پیوندد. او به زیبایی و خردمندانه شفاف‌ترین آدم‌ها را در یک وضعیت تلخ و تراژیک برایمان به نمایش می گذارد. حالا اگر قرار باشد که ما هم سیاوش دیگری را به بیان و زبان متفاوتی تعریف کنیم، باید به چه عناصری توجه داشته باشیم که از آن تکرار نیز کاملا پرهیز شود؟ در اینجا تئاتر به مفهوم غربی آن غالب می شود تا تراژیک ترین داستان ایران باستان تبدیل به روایت تازه‌ای شود.

پس تئاتر تازگی و طراوت را بر پیکره این داستان می‌تند؛ اما در اینجا چگونه تنیدن ملاک و معیار می‌شود. عده زیادی روایت خود را در قالب داستان ( سووشون سیمین دانشور و سیاوش محمد قاسم زاده ) و تئاتر ( سوگ سیاوش پری صابری ، "سووشون" منیژه محامدی و ابریشم بانو عزت مهرآوران ) پیاده کرده‌اند. در این بین سووشون دانشور اسم و رسمی ماندگار در رمان معاصر گرفته است. البته فریدون رهنما نیز در دهه ۴۰ خورشیدی بر آن شد تا با زبان سینما این رادمرد ایرانی را تصویر کند و به همین منظور فیلم سینمایی سیاوش در تخت جمشید را ساخت. او با آن که در فرانسه تحصیل کرده بود و حتا به زبان فرانسه ۴ مجموعه شعر چاپ کرده بود اما همه هم و غمش پرداختن به هنری بومی و ملی بود تا همگان بدانند که هنوز هم هنر نزد ایرانیان است و بس!! این ادعایی قابل اثبات است و به احتمال قوی به عزم و عظمت هنرمندان معاصر بر می‌گردد. چنانچه بهرام بیضایی در مجموعه آثار تئاتری و سینمایی خود بر این داشته های موجود اصرار ورزیده و متاسفانه هنوز صدا و راه او برای دیگران عمومی نشده است. بیضایی هم سیاووش خوانی را نوشته که هنوز اجرایش نکرده‌اند! البته نمونه‌های دیگری هم در باب سیاوش شده که اسم و رسمی پیدا نکرده‌اند؛ جز نمونه‌های بالا که هر یک با نگاهی قابل تامل و حتا منتقدانه روبرو شده‌اند.

● در باب تکرار

در باب تکرار کتاب‌های زیادی را تورق کردم تا اینکه در کتاب "تراژدی چیست؟" کلیفورد لیچ با ترجمه هلن اولیایی نیا از زبان مارسل پروست، رمان نویس نابغه فرانسوی خواندم:

چنین است که وقتی با آدم اهل مطالعه‌ای درباره یک کتاب خوب جدید سخن می‌گویند، از ملال شروع به خمیازه کشیدن می‌کند، زیرا او از تمام کتاب های خوبی که قبلا خوانده و می شناسد تصویر مرکبی در ذهن دارد، در حالی که یک کتاب خوب چیز ویژه‌ای است، چیزی غیر قابل محاسبه، و نه از حاصل جمع شاهکارهای پیشین، بلکه از چیزی ساخته شده که تشابه کامل هر کدام از آن‌ها او را قادر به کشف آن نخواهد کرد، زیرا آن اثر نه در حاصل جمع همه آن ها بلکه فراتر از آن قرار دارد. به محض این که این آدم اهل مطالعه با این اثر جدید آشنا شود، او که تاکنون با آن همدلی نداشت، احساس می‌کند که علاقه او نسبت به واقعیتی که آن اثر به نمایش می‌گذارد، بیدار شده است.( صفحه ی ۴۰ )

بنابراین نیروی خلاقه ما را به بیانی تازه رهنمون خواهد کرد تا به هر طریق ممکن از تکرار بپرهیزیم و به عبارتی امضا و اعتبار خود را پای اثرمان بگذاریم. اقتباس و بازخوانی و دراماتورژی آثار کلاسیک ایرانی فرآیند مطلوب‌تری را به فرهنگ و هنر ایرانی تزریق خواهد کرد و در اینجا شناخت عناصر بیانی تئاتر و در عین حال مختصات به روزشدن و کارآمدی اثر نیز دخالت خود را خواهند داشت تا مطلوبیت یک اثر به راحتی ممکن شود.

● سیاوش و دوپارگی

صادق هاتفی سوگ سیاوش را دو نیمه کرده است. نیمه اول کاملا معاصر است و درگیر با حس نوستالژیکی است که با اندوه ناشی از گمگشتگی یک سیاوش امروزی گره می‌خورد. ای کاش همین گره‌خوردگی در نیمه دوم نیز به بازگشایی گره‌ها و رازهای همین شخصیت منجر می شد که باید قهرمان تراژیک زمانه حاضر باشد؛ اما او به پستوی فکر و خیال می‌رود تا برای همگان سیاوش شاهنامه احیا شود. این احیا شدگی با تمام زیبایی های خود به تکرار و ملال منجر می شود چون با نیمه اول بیگانه است و با آن یکی نمی‌شود. تماشاگر نمی خواهد سیاوش کلاسیک را ببیند بلکه بر آن است تا او را در زمانه امروز بیابد. فقط نوعی قیاس و تطابق دو شخصیت باید صورت می‌گرفت.

بنابراین سیاوش امروزی اصل و محور است. چرا که از خود می پرسیم: واقعا زمانه ما هنوز هم دارنده چنین پاکی و شکیبایی خواهد بود؟ پرسشی که هاتفی به آن پاسخ نمی‌دهد. یک استنباط، ممیزی درونی نویسنده است که همه شخصیت‌ها را به بیانی خاکستری و نسبی نزدیک نمی‌کند و گویی همه باید تمثیل‌وار حاضر بشوند و ما نبینیم که اینان با چه مختصاتی پدر و مادر و دوستداران سیاوش امروزی شده‌اند. خود سیاوش کیست؟ چیستی این قهرمان برایمان گنگ می‌ماند. متن پایه و اصالت یک اجراست. همه شاعر مسلک شده‌اند و اهل آواز و دل! اشکالی نیست! اما قرار است که اتفاق مهم‌تری به وقوع بپیوندد. مهم در اینجا مهندس سیاوش است که در "سیاوش گرد" گم شده است. چرا؟! پاسخی نداریم. پس تراژدی شکل نمی‌گیرد. با بازی کردن و نقل سیاوش شاهنامه که تراژدی اتفاق نمی‌افتد. ما تئاتر می‌بینیم و باید ببینیم که طرف ما کدام سیاوش است. اگر سیاوشی را لمس و باور نکنیم، چیزی ندیده‌ایم که برایمان دل‌انگیز باشد. سوگ هم برایمان دیگر سوگ نیست. نمی‌توان به تمثیل دلبسته شد.

● مختصات معلوم

تراژدی به نمایش می‌گذارد آنچه باید را. آنتیگون جانش را از دست می‌دهد چون که مقابل کرئون می ایستد تا جسد برادرش را بر خلاف نظر پادشاه باید به خاک بسپارد. ادیپ شهریار چشمانش را درمی‌آورد چون بر خلاف میل درونی اش پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده و از او صاحب فرزند شده است. او سر به بیابان می گذارد.آنتیگون یا ادیپ با مختصات معلوم در قلمرو تراژدی جولان می‌دهند و تمام شخصیت‌های کلیدی دیگر نیز از این ویژگی برخوردارند. اما در سوگ سیاوش تمام آدم ها با حس و حال نوستالژیک گرد هم می‌آیند تا در قهوه‌خانه سوگ سیاوش را نقل کنند. این هم باید به سوگ سیاوش سر قهوه چی گره بخورد. اما نسبتی برقرار نمی‌شود تا به باوری درست و نزدیک به یقین مبدل شود. خیلی راحت می توان این نمایش را کنار گذاشت برای آن که ضد قهرمانش معلوم نیست.

اگر بخواهیم بهانه بیاوریم که کار مدرن است و در آن قهرمان و ضد قهرمان نداریم، پاسخ به اشتباه داده‌ایم چون که هنوز هم در اینجا هاتفی با تاکید مسیر منطقی را در نظر گرفته است. هر چند از یک خط راست پیروی نمی‌کند و بر آن است تا در یک منحنی یا دایره همه چیز را بهم پیوند دهد. چنانچه در پایان مادر سیاوش امروزی و همسر قهوه‌چی خبر از سیاووشون در حیاط منزل می‌دهد. این مناسبت‌های تصادفی است که ما را با احتمالات ضعیف مواجه می‌کند زیرا ما انتظار دقایق محکم و ادله‌های ظریف را داریم تا همه چیز هنوز هم بر اصالت‌های انسانی تاکید کرده باشند. منظور همان رعایت اصول انسانی است که لازمه سیاوش شدن است. در عین حال مختصات این شخصیت در باور کردنش بسیار اهمیت دارد. سیاوش امروز از آتش زمانه خود می‌گذرد و بر هوس‌های سودابه دلفریب معاصر چیره می‌شود. او پهلوان دگرگون شده است. مطمئنا زمانه ما پهلوانان فکری خود را دارد که در برخورد با تاریکی و جهل جان فشانی خواهند کرد. بنابراین دوره و زمانه ما خیلی متفاوت خواهد بود با دوره سیاوش باستانی که فردوسی او را از قلمرو حماسه و تاریخ به شاهنامه آورده است.

بنابراین فردوسی هم دراماتورژی خود را در القای این شخص در قالب مثنوی و به زبان و بیان نظم به کار گرفته است. ما نیز چاره‌ای نداریم که در زمانه خود این دراماتورژی آفرینشگر را بیابیم تا بر تازگی داستان و سخن خود تاکید کنیم. زیبایی هنر نیز در تازگی آن است؛ گویی که بار اول است یک اثر دیده می‌شود. آسمان اگر تکراری شود برای یک نفر، او جز مرگ چیز دیگری نخواهد خواست! اما آسمان هر دقیقه و ثانیه‌اش در تمام عمر آدمی یکی نخواهد بود با آن که به کمترین واژگان حال و هوایش توصیف می‌شود.

● اصالت و شیوه نوین

تمام این حرف و حدیث‌ها برای آن است که هاتفی و تهمورث اصالت دارند و هویت و حس نوستالژیکشان برایمان بیانگر درد و دریغ است از داشته‌های فرهنگی‌مان که به مانند نداشته‌ها در چنبره فراموشی غرق شده اند. اما باز هم این انتقاد باقی است که باید با ظرافت چگونگی بیان کردن را پیدا کرد تا همچنان بتوان قلب‌ها را تسخیر کرد و ارزشمندی این آثار با همین شیوه‌های نوین متجلی خواهد شد.

بی انصافی است که از طراحی صحنه زیبای تهمورث یادی نشود، چون در آنجا به هر تماشاگری یک استکان چای داغ دیشلمه داده می شود. آغازی گرم که تو را با مفهوم قهوه‌خانه سنتی آشنا می‌کند. بعد آدم‌هایی که غزل حافظ می‌خوانند و صائب تبریزی. و مردمانی که دلبسته نقل شاهنامه هستند. مردی که بر تنبک ضرب می‌گیرد و به شیوه زورخانه شاهنامه می‌خواند و مردی دیگر نقال است و قهوه‌چی. و یک مرد هم شاهنامه‌خوان است. بنابراین همه آمده‌اند تا هنرهای خود را در دل این نمایش بگنجانند تا زیبایی‌های هنر ایرانی نیز مطرح شود. اما نحوه حضورشان بر منطق شخصیت پردازانه می‌چربد و مسیر حقیقی یک نمایش یا درام را به انحراف می‌کشاند. این آدم‌ها باید با ویژگی های درونی و بارز خود می‌آمدند تا هریک گره گشا یا گره افکن مسیر پر تلاطم سیاوش در زمان اکنون می‌بودند. فقط تعریف و روایت که درام ایجاد نمی‌کند. سیاوش کیست؟ در شاهنامه هم این شخصیت فقط در اتکای به روایت مفهوم نمی‌شود بلکه تصویری از او هست که چهارچوب های شخصیتی اش را بر هر ذهنی منعکس می‌کند. درام در حال و اکنون و با ستیز و تنش آدم‌ها مسیر خود را می‌پیماید. هر چند اتکای ما هم شیوه‌های ایرانی نمایش باشد، وقتی سراغ تئاتر می‌آییم دیگر آن تکیه‌گاه از هم می‌پاشد تا ساختار نوینی برپا شود که منطق خود را برای رویارویی با مخاطب پیدا کند.

● آواز خوش

مصطفی عبداللهی آواز خوش و دلنشینی دارد و سیاوش تهمورث با غرور و تعصب در صحنه جولان می دهد تا عرق ریزانش گواهی بر دغدغه هایش باشد. او می‌خواهد در صحنه تک تازی کند و عرق ملی‌اش را با ارائه یک اثر ایرانی و اصیل نشان دهد. اما متن هاتفی قدرقدرت نیست و نیمی از آن متکی به اصل شاهنامه است و نیمه مستقلش که ۴۵ دقیقه اول را در برمی گیرد، به لحاظ شخصیت پردازی از دایره معلومات و مختصات عینی به دور است. اگر جامعه و روان شناسی شخصیت‌ها روشن می‌بود،‌آنگاه همه چیز بر آن اصالت‌های الزامی سوار می‌شد و به قول معروف یک تراژدی امروزی در صحنه متجلی می‌شد.

● حرف آخر

ناگفته نماند که هاتفی ایده این تبدیل را هم پیدا کرده اما از چگونگی شرح و بسطش ناتوان مانده است. او می‌خواهد تا در یک بستر غیر رئال و ذهنی به روانکاوی آدم‌ها بپردازد و تئاتر روانشناختی این اتفاق را در صحنه ممکن می‌کند. اما در زیر و بم دادنش غفلت کرده است. شاید هم نظرگاه کارگردان با آنچه در متن بوده، نمی‌خواند. به هر تقدیر سوگ سیاوش با تمام ایده های قابل اعتنا و احترامش نمی تواند در تئاتر ما جایی باز کند و ما را با روحیه ای بشاش و خوش به بیرون روانه کند اما طعم چای داغش می‌ماند زیر دندان هایمان که آن ها هنرمندانی گرم بوده اند و تلاش بسیار کرده‌اند. شاید در همکاری بعدی این اتفاق بیفتد که هنوز هم می‌توان با فرهنگ و هویت ایرانی به بیانی جهان شمول رسید. چنانچه در دهه ۷۰ تهمورث با نمایش "معرکه در معرکه" مثال زدنی شد و حتا توانست در خارج از ایران هم اسم و رسمی پیدا کند.

رضا آشفته