سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

روایت های چندگانه از یک زن مجهول


روایت های چندگانه از یک زن مجهول

نگاهی به مجموعه داستان «مراثی یک روایت ساده»

از نظر فرم و شکل می‌شود گفت بهاء‌الدین مرشدی در اثر خود شعر، نمایشنامه و داستان را دستمایه قرار می‌دهد و کتاب را آمیخته‌ای از هر سه شکل می‌کند.

شکسته‌شدن‌های پیاپی جملات و ستونی‌نوشتن عبارات (که تمام کتاب را در برمی‌گیرد و حتی گاه از یک سطر به سطر دیگر معنا هم وارد حوزه‌ای دیگر می‌شود)، آن‌را به شعر نو نزدیک می‌کند.

از طرف دیگر توضیحات یا روایتی که ذیل یک کلمه یا جملات می‌آیند داستان را سمت نمایشنامه می‌برد. با توجه به فعالیت نویسنده در هر سه حوزه داستان، شعر و نمایشنامه باید گفت انتخاب فرم تلفی

تاکنون ۱۵ عنوان کتاب از مجموعه «قصه نو» که نشر افکار آن‌را منتشر می‌کند روانه کتابفروشی‌ها شده است. نگاهی هر چند گذرا به این کتاب‌ها نشان می‌دهد دبیر این مجموعه، محسن فرجی، به دنبال سبک یا نگاهی خاص نیست و قرار را بر آن نگذاشته تا کتاب‌هایی یکسان به خوانندگان عرضه کند.

مجموعه داستان «مراثی یک روایت ساده» از بهاء‌الدین مرشدی داستانی متفاوت است که با معیارهای داستان‌نویسی مرسوم مطابقت ندارد. بنابراین در گام اول در معرفی و بررسی کتاب «مراثی یک روایت ساده» باید گفت خواننده با کتابی روبه‌روست که شباهت اندکی با داستان‌های موجود و منطبق با تعاریف داستان مدرن دارد. این امر یک نتیجه جبری به همراه دارد: اگر کسی به دنبال داستانی سر‌راست و روایتی خواندنی و پرکشش است بایدسراغ کتاب‌های دیگری برود.

این کتاب به هیچ روی رضایت خواننده‌ای را که می‌خواهد داستانی خواندنی و کم‌پیچ‌و‌تاب بخواند برآورده نمی‌کند و نه تنها برآورده نمی‌کند که او را از خواندنش خسته می‌کند. در عوض اگر کسی در پی یافتن تجربه‌های جدید در داستان‌نویسی است و در پی آن است تا فرم‌ها و محتواهای جدید داستان‌نویسی ایران را بشناسد بی‌هیچ تردیدی باید کتاب «مراثی یک روایت ساده» را بخواند. چنین خواننده‌ای حتما درس‌هایی از کتاب خواهد گرفت و الگوهایی نو در ذهن به‌دست خواهد آورد.

از نظر فرم و شکل، می‌شود گفت بهاء‌الدین مرشدی در اثر خود شعر، نمایشنامه و داستان را دستمایه قرار می‌دهد و کتاب را آمیخته‌ای از هر سه شکل می‌کند. شکسته‌شدن‌های پیاپی جملات و ستونی‌نوشتن عبارات (که تمام کتاب را در برمی‌گیرد و حتی گاه از یک سطر به سطر دیگر معنا هم وارد حوزه‌ای دیگر می‌شود)، آن‌را به شعر نو نزدیک می‌کند. از طرف دیگر توضیحات یا روایتی که ذیل یک کلمه یا جملات می‌آیند داستان را سمت نمایشنامه می‌برد. با توجه به فعالیت نویسنده در هر سه حوزه داستان، شعر و نمایشنامه باید گفت انتخاب فرم تلفیقی، تجربه‌ای است که نویسنده در دست خود دارد و با آنها کار کرده است.

اما مهم‌تر از فرم، این معنا، مفهوم و دنیای داستان است که در مجموعه داستان «مراثی یک روایت ساده» خلق می‌شود. داستان‌ها بیشتر اندیشه‌محورند و آنچه درک این اندیشه را در کتاب، دشوار می‌کند تمثیلی بودن شخصیت‌ها و فضاهاست.

موضوع اصلی داستان، خطابه‌ای است که راوی بیشتر با شخصیتی به نام «ماری‌یتا» دارد. این خطابه نشان می‌دهد که راوی می‌تواند حس‌های گوناگون و متضادی با ماری‌یتا داشته باشد؛ می‌تواند عاشقش باشد یا از او نفرت داشته باشد، می‌تواند در کنارش باشد یا از او فاصله بگیرد، می‌تواند او را درک کند یا از درکش عاجز باشد و... اما هر چه هست راوی وابستگی شدیدی به ماری‌یتا شخصیت اصلی داستان دارد.

این ماری‌یتا چه ویژگی‌هایی دارد؟ مار‌ی‌یتا در دادگاهی که قضاوت درباره راوی و ماری‌یتا را برعهده دارد مدام محکوم می‌شود اما دوباره انگار که از محکومیت گریخته باشد پا به عرصه زندگی راوی می‌گذارد، در عین حال و مهم‌تر از همه، اینکه ماری‌یتا مدام می‌میرد و زنده می‌شود:

«ماری‌یتا همیشه یک موجود محکوم بوده است/او را محکوم می‌کنیم/اعدام می‌کنیم و فردا دوباره زنده می‌شود/او یک تسلسل است/یک حرکت مداوم میان تولد، بلوغ، مرگ و زندگی دوباره»

اما این ماری‌یتا کیست یا چیست؟ در اینکه او در داستان در قالب یک زن ظاهر می‌شود شکی نیست: «ماری‌یتا یک زن عبوس بود که وقتی می‌خندید دنیا محشر می‌شد.»

«ماری‌یتا مادر دختر هشت‌ساله‌ام بود که هیچ‌وقت به‌دنیا نیامد.»

«آی از ماری‌یتا! هیچ‌وقت نمی‌توانستم/نه می‌توانستم و نه می‌خواستم ببینم که ماری‌یتا،آن دخترک با موهای سیاه/سیاه و بلند/خیلی بلند/ دارد در باد می‌رقصد.»

اما این زن در جای‌جای داستان معانی مختلفی می‌گیرد. او یک تمثیل است. ماری‌یتا می‌تواند «هستی» باشد؛ هستی‌ای که انسان را در برگرفته و بر او درد و رنج مستولی می‌سازد؛ هستی‌ای که انسان عاشق زیستن در آن و با آن است. ماری‌یتا می‌تواند یک عشق ساده باشد با همه حسادت‌ها و نفرت‌هایش:

«ماری‌یتا و باد هر دو می‌رقصیدند/تفنگم را برداشتم/به باد شلیک کردم/باد فرار کرد./آی باد!باز هم شلیک کردم/ ماری‌یتایی که مال من بود/ آی ماری‌یتا که مال من بود/ مال من نبود»

با این همه ماری‌یتا می‌تواند مفهوم عشق با تمام گستردگی‌اش هم باشد که انسان را در رنجی دائمی قرار می‌دهد و برای همین مدام محکوم می‌شود، عشقی که می‌میرد و باز زنده می‌شود، عشقی که می‌رود و باز می‌آید. ماری‌یتا می‌تواند همه آن‌چیزی باشد که از نظر دادگاه و نه راوی، به جنایت ختم می‌شود:

«حکم قطعی:آی ماری‌یتای محکوم من! که تمام جنایت‌ها به تو ختم می‌شود.»

این ماری‌یتا گاه نیز به دلیلی دیگر محکوم می‌شود:

«دادگاه ماری‌یتا را به دلیل تحریک عواطف انسانی مجرم شناخته و محکوم می‌کند.»

اما دادگاه (یا اندیشه، فکر، نگاه و بینش) که به محکومیت ماری‌یتا رای می‌دهد دادگاهی نیست که راوی، آن را بپذیرد: «تو، ماری‌یتا محکوم تمام دروغ‌های این قرنی.تو محکوم تمام حق‌هایی که زیر پا گذاشته می‌شود.تو محکوم تمام دادگاه‌هایی هستی که هیچ‌گاه تشکیل نمی‌شود. تو اما محکوم می‌شوی و به آسمان‌ها پرواز می‌کنی.ما همه تماشا می‌کنیم.این ماه است، ماه.»

آنچه اهمیت دارد تغییر نگاه راوی است. داستان‌های «مراثی یک روایت ساده» مفهوم ثابت و لایتغیر ندارد. مفاهیم، همسان با ذهن سیال راوی بی‌وقفه تغییر می‌کنند تا جایی که در مواردی خواننده به هیچ‌روی نمی‌تواند فکر خود را سمت و سویی خاص بدهد.

این نگاه به ماری‌یتا نگاهی آرمانی است. انگار ماری‌یتا بی‌جهت محکوم می‌شود. او حق است اما محکوم می‌شود! کسی که از نظر دادگاه، همه جنایت‌ها به او ختم می‌شود، آرمانی می‌شود که بی‌جهت محکومش می‌کنند. پس ماری‌یتا با این همه شکل‌ها و هویت‌های متضاد چه می‌تواند باشد؟ پیدا کردن پاسخ این پرسش چندان ساده نیست و به ذهن نویسنده که وضع ثابتی ندارد و مدام در پیرامون جهان می‌چرخد بستگی پیدا می‌کند.

این همان چیزی است که برخی نویسندگان نسل «بیت‌» هم در همان راه قدم برداشتند. به نظر آنها لازم نیست یک داستان لزوما به یک معنا و مفهوم مرتبط باشد چه، داستان‌هایی می‌توان دید که بی‌معنا می‌شوند و در همان بی‌معنایی معنا می‌یابند. «مراثی یک روایت ساده» گاه به این نوع داستان نزدیک می‌شود. گرچه ماری‌یتا یک تمثیل است اما این تمثیل چیزی نیست که به راحتی بتوان برایش مصداق یا مصداق‌های بیرونی پیدا کرد. او را چهار عنصر سازنده جهان یعنی باد،‌ آب، خاک و آتش می‌خواهند با خود ببرند. در نهایت هم آتش آن‌را با خود همراه می‌کند و می‌سوزاند:

«ماری‌یتا /دیگر ماری‌یتا نبود/ موجودی سوخته در آتش/با بوی خوش خاکستر»

اما وقتی ماری‌یتا توسط یکی از چهار عنصر هستی یعنی آتش برده و خاکستر می‌شود عناصر دیگر از خاکستر او هم نمی‌گذرند و دوست دارند آن را از آن خود کنند:

«باد خاکسترش را برداشت/ می‌خواست به هوا ببرد/در خاک و آب پخش کند/ باد بود که زوزه می‌‌کشید»

ماری‌یتایی که گویی معشوقِ عناصر اصلی‌ای است که جهان را می‌سازند در احساس و اندیشه راوی جای گرفته و با آنکه دادگاه‌ها به محکومیت او رای می‌دهند و می‌میرد و زنده می‌شود، راوی حاضر به از دست دادن او نیست:

«خاکسترش را برداشتم/ ماری‌یتا/ماری‌یتای من بود/ و تنها برای من بود/خاکسترش را برداشتم/ و خوردم/ من ماری‌یتا را نوشید/ آن‌وقت بود که ماری‌یتا توی دل من بود»

آیا این ماری‌یتا جز عشق می‌تواند مفهوم دیگری داشته باشد؟ ممکن است. همانگونه که قبلا گفته شد او یک تمثیل است و می‌تواند خود هستی باشد یا حتی یک انسان در پیرامونمان.

اما داستان‌های به‌هم پیوسته «مراثی یک روایت ساده» علاوه بر شکل در ارائه مفاهیم نیز شاعرانه ارائه می‌شوند. زبان داستان هم گاه محاوره است و گاه مکتوب. محاوره است مثل داستان «لعنت از دهان سگ» و مکتوب است مثل خیلی از داستان‌های مجموعه. علاوه بر آن جملاتی که بار اندیشه دارد در جای جای کتاب چهره نمایان می‌کند. «مراثی یک روایت ساده» مجموعه‌ داستانی است که تجربه‌ای تازه را پیش روی خواننده می‌گذارد و بی‌تردید از دل همین تجربه‌هاست که راه‌های نو رخ می‌نماید.