جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

روش حکومتی پیامبر ص


روش حکومتی پیامبر ص

مراد ما از عضویابی در نظام اداریِ حکومتِ رسول اکرم ص لزوماً مطابقِ تعریف فوق نیست, زیرا ممکن است در اطلاعاتی که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و انفعالی را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضای آن زمان دقیقاً پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد بنابراین مراد ما شناسایی منابع نیروی انسانی است که رسول خدا ص کادر حکومتی اش را از آن ها تأمین می کرده است

یکی از مباحث بسیار بحث انگیز در قرن حاضر مسئله نظام سیاسی و نظام اداریِ حکومت پیامبر اکرم(ص) بوده است. دیدگاه برخی این است که حکومت پیامبر اکرم(ص) اساساً نظام خاص اداری و سیاسی نداشته است. به این دیدگاه از جنبه های گوناگون ـ خصوصاً کلامی ـ پاسخ گفته اند, اما از زاویه طرح عینیِ نظام سیاسی و اداری پیامبراسلام(ص) کم تر بدین ساحت درآمده اند. نگارنده از کسانی است که به وجود نظامِ اداریِ کامل و پیشرفته ای در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد, در جهت اثبات این اعتقاد, با روی کردی تاریخی به شیوه نظام اداری پیامبر اکرم(ص) پرداخته و با کاوش در لابه لای صفحات تاریخِ سیاسیِ پیامبر اکرم(ص) نمودهای نظام مستحکم اداری را به دست آورده است. این نوشته به اجمال به یکی از مهم ترین ارکان در نظام اداری یعنی عضویابی از دیدگاه اسلام اشاره دارد.

● منابع نیروی انسانی(عضویابی)

هر نظام اداری ارکان گونه گونی دارد که یکی از آن ها عضویابی است. علمای مدیریت عضویابی را چنین تعریف می کنند:

(عملیات کاوش در منابع انسانی و کشف افراد شایسته و ترغیب و تشویق آنان به قبول مسئولیت در سازمان.)۱

مراد ما از عضویابی در نظام اداریِ حکومتِ رسول اکرم(ص) لزوماً مطابقِ تعریف فوق نیست, زیرا ممکن است در اطلاعاتی که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و انفعالی را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضای آن زمان دقیقاً پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد. بنابراین مراد ما شناسایی منابع نیروی انسانی است که رسول خدا(ص) کادر حکومتی اش را از آن ها تأمین می کرده است.

شناسایی این منابع به ما کمک می کند که در انتخاب معیار برای عضویابی و برای منابع انسانی توفیق یابیم تا مدیران سازمان های حکومت اسلامی در هر عصر و نسلی بر اساس آن معیارها به عضویابی بپردازند.

در آن شرایط, منابع نیروی انسانی پیامبر اکرم(ص) این ها بودند:

۱) منابع نژادی عرب و عجم;

۲) منابع سرزمینی مانند مکه و مدینه و یمن;

۳) منابع قبیله ای مانند قریش;

۴) منابع ارزشی مانند مهاجرین, انصار, مجاهدین و تابعین;

۵) منابع بومی;

۶) منابع سرزمینی ـ اعتقادی مانند دارالکفر و دارالاسلام;

۷) منابع اعتقادی مانند مسلمین, یهود و نصاری.

۱) منابع نژادی

قرآن به زبان عربی نازل شده, پیامبر اکرم(ص) عرب است, اسلام در عربستان طلوع کرده است, اولین حکومت اسلامی در مدینه ـ که از شهرهای عرب است ـ تشکیل یافته و عمده نیروهای پیامبر اکرم(ص) در کادر اداری و حکومتی عرب بوده اند, ولی با این همه, عربیت یک اولویت نبوده است.

قرآن می فرماید:

(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم۲; ای مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفریدیم و شما را به شکل ملت ها و قبیله ها در آوردیم تا یکدیگر را بشناسید.)

پیامبر اکرم در روز فتح مکه می فرماید:

(انّ اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم ولیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی۳; پدر شما یکی است و آن, آدم(ع) است و آدم از خاک, با تقواترین شما نزد خدا گرامی ترین شما است, عرب را بر عجم برتری نیست مگر به تقوا.)

بعضی از اعراب معاصر از تمدّن اسلامی با نام(تمدّن عربی) یاد می کنند و می گویند:(مسلمانِ غیر عرب اگر پیش رفت کرده است به خاطر روح عربی بوده است که در همه ملت ها پیدا شده بود و همه این ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربیت) یک حرکت هم آهنگ به وجود آورده بودند).۴ این نظریه, به طور آشکار تحریف تاریخ است, در حالی که ملت های مسلمان بر روی ملیّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان می دانستند.

محور نبودن عربیت به صورت یک ارزش اسلامی باقی بود حتی خلفای راشدین بر آن پای فشرده اند ولی امویان سلسله جنبان تفکر تفوّق عرب شدند۵ و سیاست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غیر عرب پایه گذاری شد, معاویه به صورت بخش نامه به همه عمّال خویش دستور داد که برای عرب, حق تقّدم قائل شوند. این عمل ضربه مهلکی به اسلام زد و منشاء تجزیه حکومت اسلامی به صورت حکومت های کوچک بود, زیرا بدیهی است که هیچ ملّتی حاضر نیست تفوق و قیمومت ملّت دیگر را بپذیرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ نژادی و قومی نداشت.۶

(آجری) در اربعین از رسول خدا(ص) نقل می کند که:(همانا خدا اختیار کرد مرا و اختیار کرد برای من اصحابی پس قرار داد برای من از آنها وزرائی.)۷ در(استیعاب) از قول علی(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده می شوند:(حمزه, جعفر, ابوبکر, علی, حسن, حسین, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن یاسر, حذیفه, اباذر, بلال و مصعب).۸ جالب است اگر این مجموعه را به منزله کابینه فرض کنیم(هر چند حسنین کم سن بوده اند.) در این جمع دو نفر غیر عرب دیده می شوند: سلمان فارسی و بلال حبشی. این دقیقاً همان عدم اولویت نژاد عرب را تأکید می کند در شرایطی که زمین و زمان و زمینه اقتضای عرب گرایی داشت حضور این دو نفر در سطح بالای مسئولیت معنای خاص دارد. و وقتی هم پیامبر(ص) به سلمان لقب می دهد نمی گوید سلمان عربی بلکه می فرماید(سلمان محمّدی).

پیامبر(ص) به همین دو اکتفا نکرد,(صهیب بن سنان) ملقّب به(ابو یحیی), رومی بوده است, وحشی ـ که بعد اهلی شد و به او مأموریت داده شد ـ حبشی است که شیعه و سنی او را صحابی می دانند. ابن هشام در سیره خویش(ابو کبشه) را فارسی و(زیدبن حارثه) را حبشی می داند.۹ که در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضی(ذو مخبر) را از صحابه پیامبر, که حبشی است, شمرده اند.۱۰ در این میان, نقشِ سلمان فارسی که سلمان الخیر و سلمان السلام و سلمان محمدی است, بسیار برجسته و کلیدی است, وی در جنگ خندق, خندق می سازد و در جنگ طائف منجنیق می سازد۱۱ و بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن می شود۱۲ و امیرالمؤمنین(ع) وی را پس از مرگ تجهیز کرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.

در فروغ ابدیت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوایِ عربستان در آخرین قرن قبل از اسلام به طور کلّی تحت نفوذ سه دولت بزرگ یعنی ایران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقی این منطقه زیر حمایت ایران و شمال غربی تابع روم و قطعات مرکزی و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اینان سه دولت عرب به نام های حیره, غسان و کنده هر کدام تحت نفوذ یکی از سه دولت نامبرده(ایران, روم و حبشه) قرار داشتند.)

جالب است که پیامبر سلاطین هر سه قدرت را به اسلام دعوت کرد خسرو پرویز که پیامبر او را به نام(کسری عظیم فارس) در نامه اش یاد کرد قبول نکرد,۱۳ ولی نجاشی سلطان حبشه اسلام آورد۱۴ و هرقلِ عظیم روم معروف به(قیصر) اسلام آورد.۱۵ آن چه برای ما مفید است آن که طبق مدارک یاد شده پیامبر به کسری§ و قیصر نوشت:(اسلم تسلم; اسلام بیاور تا سالم بمانی). و در بعضی نامه هایش می افزود:(اسلم تسلم فاجعل لک ما تحت یدیک)۱۶ و یا می فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشریک له یبقی ملکک).۱۷ این جملات به آن معنا است که اگر اسلام بیاورید به حکومت ادامه می دهید.

اگر عربیت در کارگزاری حکومت رسول خدا(ص) اولویت داشت چنین وعده ای به حکّام غیر عرب نمی داد. این وعده ها گویای نفی عرب محوری در حکومت است و این آن چیزی است که ما در این مبحث به دنبال آنیم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقای او در حکومت با تأیید رسول خدا(ص) نشان می دهد که کادر غیر عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشی مثل بلال و وحشی و ذومخبر نمی شود بلکه مَلِک حبشه هم در این حلقه وارد است و نه تنها صهیب رومی که برده است بلکه خود قیصر روم هم به نوعی در حکومت فراگیر و جهان گیرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.

آن چه منظور ما را بیش تر تقویت می کند اسلام آوردن دسته جمعیِ(باذان) حاکم یمن و تمام کارمندانش که ایرانی بودند می باشد,۱۸ زیرا سرزمین حاصل خیز یمن که در جنوب مکّه قرار دارد و حکمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانی بودند۱۹ و تمام کارمندانشان ایرانی بودند با نامه پیامبر و وعده ای که داد مبنی بر این که(اگر مسلمان شوی حکومتت دوام دارد)۲۰ با لبیک به پیامبر و مسلمان شدنشان ایرانیان زیادی به کادر حکومتی رسول خدا(ص) اضافه شد.

این روحیه حتی در حکومت امیرالمؤمنین هم مشاهده می شد که فردی به نام(شنسب) را که ایرانی و از نسل غوریان است به عنوان فرمان دار ناحیه(غور) هرات منصوب فرموده بود.۲۱ خلفای دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب کرده بودند, که ذکر آن رفت. همه این ها نشان می دهد که نفیِ عرب محوری از دید کتاب و سنت و سیره, مسلّم است و پیامبراکرم(ص) در عضویابی, هیچ گاه به نیروهای عرب به عنوان یک منبع نیروی انسانیِ دارای اولویت, تکیه نکرده است.

۲) منابع سرزمینی

مکّه با همه اهمیتش هیچ گاه برای حکومت اسلامی به یک منبع اولویت دار تبدیل نشد, زیرا ارزش های مکه مخصوص اهل آن نیست و یک سرزمین عمومی و متعلق به همه است.

حتی پس از این که مکه فتح شد و پیامبر به وطَنِ اصلی خود بازگشت آن جا را پایتخت قرار نداد و به مدینه بازگشت. در تاریخ حکومت های اسلامی هم هیچ گاه مکّه پایتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.

آری, مکه نه تنها پایتخت نشد بلکه با همین عمل پیامبر(ص) عملاً(هم شهری گری) و (هم وطن گرایی) نفی گردید.

بسیاری از یاران اوّلیه پیامبر(ص), که مرتباً آزار می شدند, مثلِ بلال, عمّار, صهیب, سلمان, اویس قرنی, معاذبن جبل, اباذر غفاری, مقداد, عدی بن حاتم و عبدالله بن مسعود, مکی الاصل نبودند. در میان وزرایی که قبلاً شمردیم, شش نفر غیر مکی اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّی و غیر مکّی, مساوی است.

در بین هفده استان دار ده نفر آن ها اهل یمن و یک نفر از مدینه و شش نفر مکّی هستند که یک نفر از آن ها(عتاب بن اسید) است که والی مکه است از طرف رسول خدا(ص)۲۲ نه به خاطر این که مکّی است بلکه به خاطر بومی بودنش. پنج نفر باقی مانده که قرشی هستند یکی(ابوسفیان) است که به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران۲۳ نه به عنوان مکّی و سایرین هم به خاطر شایستگی و صلاحیت. و مکّی بودن هیچ دخلی نداشت.

پس بنابر آمار وزرا که ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشکیلات حکومتی رسول خدا(ص) برتری با عنصر مکّی نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شیبه) که به طور موروثی کلیددار کعبه بودند پیامبر او را ابقا کرد,۲۴ ولی نه به خاطر مکّی بودنش بلکه برای ردّ امانت, زیرا این آیه نازل شد که:(انّ اللّه یامرکم ان تؤدو الامانات الی اهلها;۲۵ خداوند به شما امر می کند تا امانات را به اهل آن بازگردانید.)

حضور حجم عظیمی از یمنی ها در بین استان داران و یک نفر به نام(حذیفه) در بین وزرا حاکی از این است که مکه اولویت ندارد.

ب مدینه(پایتخت گرایی ـ مرکزگرایی)

مدینه الرسول(ص) که قبل از هجرت(یثرب) نام داشت مرکز اسلام و حکومت اسلامی و مدفن بسیاری از نیکان و پاکان است. رسول خدا(ص) این شهر را برای مرکزیت بر مکه مکرّمه هم ترجیح داد و حتی بعد از فتح مکه پایتخت را عوض نکرد.

ولی آیا مدینه اولویت دار است; یعنی اهل مدینه به خاطر این که در این سرزمین و در مرکز و پایتخت هستند مزیتی بر دیگران دارند. و(مرکزگرایی) و(پایتخت گرایی) که در زمان رسول خدا تحت عنوان مدینه گرایی تبلور داشت, آیا معیاری برای عضویابی در حکومت اسلامی است؟

پاسخ این سؤال هم منفی است, زیرا در لیست وزرایی که دیده شد تنها یک نفر مدنی است و آن,(زیادبن لبید انصاری) است و نیروهای یمنی که نه مکی اند و نه مدنی آمار بالایی را در بین استان داران رسول خدا(ص) داشتند.

نیروهای مهاجر هم که مکی و غیر مکی داخل آن ها بود پست های حکومتی را اشغال کرده بودند.

در یک جمع بندی باید گفت: سرزمین, معیار نیست حتی مکه و مدینه و یمن و هیچ حاکم اسلامی نمی تواند فردی را چون هم شهری او است یا مقیم پایتخت است یا مقیم یکی از استان های مهّم است(مثل یمن) اولویت دهد.

۳) منابع قبیله ای(قریش و…)

قریش نام قبیله ای است پدر این قبیله(نضربن کنانه) است, این قبیله را از آن جهت قریش نامند که گرد حرم فراهم آمده اند.

امویان و علویان و عباسیان از قریش هستند, محمد(ص) هم قرشی است و بزرگ ترین افتخار برای یک نفر این بوده که شاخه ای از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به این که جامعه عرب دچار دردی ریشه دار و مزمن به نام تفاخر به فامیل و خانواده و قبیله بود لذا زمینه برتری این طائفه ممتاز فراهم بود. پیامبر که خود قرشی بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخیم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن کریم رسماً شعوب و قبائل را مایه تعارف و شناخت یک دیگر و نه سرمایه تفاخر می داند:(جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا)۲۶.

رسول خدا(ص) وقتی مکّه را فتح کرد برای پیش گیری از بیماری قریش گرایی با قدرت می فرماید:(ایها الناس انّ اللّه قد اذهب عنکم نخوة الجاهلیه و تفاخروها بآبائها الاوانکم من آدم و آدم من طین اِلاّ خیر عباداللّه عبدا تقاه)۲۷.

در جای دیگر می فرماید:(اشراف امّتی حَمَلةالقرآن و اصحاب اللیل۲۸; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و یا آن جا که با کشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شیبه و امیّه که در چاه بودند صحبت می کند, می فرماید:(دیگران مرا تصدیق کردند…, دیگران مرا جای دادند, دیگران مرا کمک کردند).۲۹ این دیگران چه کسانی هستند که این همه در کلام رسول خدا(ص) تکرار می شود; یعنی غیر قریش که ترکیبی از مهاجر و انصار و مکّی و غیر مکّی اند. معلوم می شود اکثر قریش مانع راه بودند که پیامبر این گونه با چاه سخن می گوید. البته بعضی از قریش, پیامبر(ص) را هم کمک کرده اند قبلاً خواندیم که از هفده استان دار, شش نفرشان قرشی بوده اند و هم چنین در میان وزرای آن حضرت, هشت نفر از قریش هستند: پنج نفر از بنی هاشم و سه نفر دیگر یعنی ابوبکر, عمر و مصعب از قریش هستند. قریشی ها در بین قضات و نیز در همه ارکان حکومتی حضور داشته اند, ولی نه به خاطر قرشی بودن بلکه ملاحظات دیگری در نظر بوده است.

البته روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده که می فرماید:(قدموّا قریشا ولاتقدمواها و تعلموا من قریش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قریش لاخبرتها مالخیارها عنداللّه تعالی)۳۰ و در نقلی دیگر از امیرالمؤمنین(ع) آمده است:(قدموا قریشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قریش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالی)۳۱ و در نقل سوم دارد که(قدمواّ قریشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)۳۲.

این روایات از طریق اهل سنت است و به قول(مناوی) در شرح جامع صغیر بعضی برای تقدیم قول شافعی بر غیر شافعی به این روایات استناد کرده اند,۳۳ زیرا شافعی نسب به(مطّلب) فرزند هاشم می رساند و جالب است که خیلی از فقهای ما, در این که مطلبی را در احکام بنی هاشم وارد کنند تردید دارند.

در کتاب(ذکری§) آمده است که برخی از فقها مثل شیخ مفید و شیخ صدوق و پدرش و غیرهم در بحث نماز میّت برای این که اولویتی به هاشمی بدهند راهی ندارند جز این که به چنین روایاتی استناد کنند, در حالی که در روایات ما اثری از آن ها مشاهده نمی شود.۳۴

ما می گوییم اولاّ: این روایات از حیث سند معتبر نیست, زیرا از طریق شیعه اثری از آن نیست.

ثانیاً: از همان طریق اهل سنّت هم اگر قبول کنیم این روایات به مقدّم داشتن(حذیفه یمانی) غیرقرشی توسط پیامبراکرم(ص) در یک نماز, نقض می شود; در حالی که پشت سرش قرشی ها بودند; یعنی پیامبر او را امام قرشی ها کرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضی مثل(عیاض) با شتاب در حل این تناقض به این توجیه روی آورده اند که مراد از تقدیم قریش بر غیر قریش تقدم در خلافت و حکومت است نه تقدیم در نماز جماعت یا میّت!۳۵

ثالثاً: اگر قریش باید مقدم شود فقط بنی هاشم مراد است که ما این را قبول داریم, چرا که قریش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج کردند و با او جنگیدند و چگونه است که مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و کسی معلّم آن ها نشود!؟

رابعاً: از همه که بگذریـم دلالت آن, مقابـل فرمایـش رسول خدا(ص) اسـت که فرمود: (لاحسب لقرشی ولاعربی الاّ بالتواضع). و نیز با آیه سیزدهم سوره حجرات و خطبه پیامبر(ص) در مکه ـ که به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.

در مجموع این قبیل روایات عاجزند از اثبات تقدّم قریش مگر در بنی هاشم و آن چه در بحث حیض در جوامع فقهی ما آمده است که زنان قرشیه ده سال دیرتر به یائسگی می رسند۳۶ امری تعبدی یا تکوینی است و بعید است کسی آن را امتیازی برای قریش حساب کند, زیرا در این صورت باید برای(نبطیه) هم امتیاز قائل شود که در روایات هم دوشِ قرشیه است. شیخ مفید در کتاب(مقنعه) می گوید:(قد روی ان القرشیة من النساء والنبطیه تریان الدم الی ستّین سنه)۳۷. و در نبطیه اصولاً تردید هست که عرب مستعجم هستند یا عجم مستعرب.۳۸ هرچند از ابن عباس نقل شده است که:(نحن معاشر قریش حیّ من النبط).۳۹ ولی وضوحی ندارد و در نهایت این که در زمان ما شناخته شده نیستند و قرشیه هم جز بنی هاشم در زمان حال شناخته شده نیست, هرچند صاحب جواهر از قبیله معروف به قریش در زمان ما نام می برد۴۰ که برای ما شناخته شده نیست.

لذا راهی برای برتری قریش وجود ندارد نه آن روایات اهل سنت و نه این مسئله یائسگی قرشیه و نه اموری از این قبیل قادر به اولویت دادن به قریش نیستند و قریش گرایی به حکم کتاب و سنّت مطلوب نیست.

اما آن چه در بحث ما مفید است این که(قبیله گرایی) که در خصوص رسول خدا(ص) به شکل(قریش گرایی) تبلور داشت, یک معیار منفی است; یعنی حاکم یا مدیر اسلامی در عضویابی نمی تواند به قبیله خویش به عنوان یک منبع اولویت دار بنگرد. البته تشخیص قبیله در صدر اسلام بسیار آسان می نمود, زیرا نظام قبائلی حاکم آن چنان دقیق بودکه به قول قرآن یک عامل شناسایی و تعارف, قبایل بودند۴۱ و هر کس را به قبیله اش می شناختند و از امام صادق(ع) آموختیم که قبایل, کسانی اند که منسوب به آبا هستند۴۲ که در زبان ما چنین نسبتی را در یک خاندان یا دودمان می توان یافت یا آن چه که به(آل) معروف است; شبیه آن چه در کشورهای خلیج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود, آل نهیان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهیم و آل عمران معنایی اعم دارد, زیرا(آل ابراهیم) به بنی اسحاق و بنی اسماعیل تقسیم می شود که اوّلی یهود و دوّمی عرب را می سازد.۴۳ پس(آل) حتی معنایی فوق نژاد می یابد, اما آن چه در زمان ما از آل فهمیده می شود معنایی بسیار محدودتر است و شاید بهترین ترجمان آن(خاندان) یا(دودمان) باشد وگرنه مصداقی برای قبیله نخواهیم یافت. بر این

اساس وقتی قریش گرایی و قبیله گرایی در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معیاری که متناسب با همه زمان ها به دست می آید(عدم دودمان گرایی) و (عدم خاندان گرایی) است; به عبارت دیگر, دودمان و خاندان هیچ اولویتی به عنوان نیروی انسانی ندارند.

۴) منابع ارزشی

الف) مهاجرین

مراد از مهاجرین نیروهای فداکاری هستند که در صدر اسلام با پیامبراکرم(ص) و یا بدون ایشان از مکه به مدینه یا به شعب ابی طالب یا به حبشه مهاجرت کردند و خود و فعلشان در قرآن کریم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همین بس که امیرالمؤمنین(ع) در نامه های متعدد به معاویه و دیگران,(هجرت) را از ارزش های اصلی خویش, ذکر می کند, مثلاً می فرماید:(سبقت الی الایمان والهجره)۴۴, یا می فرماید:(لیس المهاجر کالطلیق)۴۵. بخش عظیمی از کادر رسول خدا(ص) بلکه حواریون و ربیّون او را مهاجرین تشکیل می دادند. در جنگ بدر ـ طبق آماری که ابن هشام می دهد ـ ۸۷ نفر از مهاجرین بوده اند.۴۶ قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسایی و اطلاعات عملیات را مهاجرین انجام می دادند, چون انصار فقط پیمان حفاظت از پیامبر(ص) را در داخل مدینه داشتند نه خارج آن.۴۷ بیش ترِ مسئولیتی که از طرف پیامبر با عنوان مکی یا قریشی یا بنی هاشم یا ذی القربی§ مسئولیت گرفتند هجرت هم کرده اند, مگر مؤلفه قلوبهم که بعد از فتح مکه, اسلام آوردند و یا برخی مثل عباس عموی پیامبر(ص) که عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) یک ارزش و یک اولویت قطعی است; یعنی مهاجرین در عضویابی دارای اولویت هستند.

امّا در این خصوص که عنوان مهاجر اکنون چه مصداقی دارد. بین مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مکه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامی که کفر باقی است۴۸. دلیل قول اول این سخنِ پیامبر(ص) است که فرمود:(لاهجرة بعد الفتح) و این که بعد از فتح مکه از دارالکفر تبدیل به دارالایمان شده است و آمدن از مکه به مدینه معنای هجرت ندارد.۴۹ دلیل دسته دوم آن است که مراد, هجرت از دارالکفر به دارالایمان است نه فقط از مکّه به مدینه. صاحب جواهر ادعای لاخلاف می کند.۵۰

سیدصمصام الدین قوامی

پی نوشت ها:

۱. حسن ستاری, مدیریت منابع انسانی, ص۹۱.

۲.حجرات(۴۹) آیه۱۳.

۳. بحارالانوار, ج۷۶, ص۳۵۰.

۴. مرتضی مطهری, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص۲۸۸ ـ ۲۸۹.

۵. همان, ص۴۰۶.

۶. همان, ص۴۱۲.

۷. تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۷.

۸. همان, ج۱, ص۱۷.

۹. سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۳۳.

۱۰. صحاح سته.

۱۱. فروغ ابدیت, ص۳۶۰ و ۱۲۶.

۱۲.شیخ عباس قمی, منتهی الآمال.

۱۳. بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۸۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۶۰; تاریخ طبری, ج۲, ص۲۹۵; کامل ابن اثیر, ج۲, ص۸۱; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۱۸.

۱۴. سیره حلبی, ج۳, ص۲۷۹; طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۹.

۱۵. طبقات کبری§, ج۱, ص۲۵۹; سیره حلبی, ج۲, ص۲۷۷; بحارالانوار, ج۲۰, ص۳۷۹.

۱۶. همان, ج۲, ص۲۳۵.

۱۷. همان, ج۲, ص۲۲۲.

۱۸. فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۲۲

۱۹. همان, ص۲۲۰.

۲۰. همان, ص۲۲۲.

۲۱. مرتضی مطهری, خدمات متقابل اسلام و ایران, ج۲, ص۳۹۳.

۲۲. جعفر سبحانی, فروغ ابدیت, ص۳۵۲.

۲۳. اسد الغابه.

۲۴. فروغ ابدیت, ص۳۳۸.

۲۵. نساء(۴) آیه۵۸.

۲۶. حجرات(۴۹) آیه۱۳.

۲۷. جعفر سبحانی, همان, ج۲, ص۴۷۲ ـ ۴۷۳.

۲۸. بحارالانوار.

۲۹. فروغ ابدیت, ص۵۱۲; سیره ابن هشام, ج۱, ص۶۳۹; صحیح بخاری, ص۹۸; بحارالانوار, ج۱۹, ص۳۴۶.

۳۰. حدائق, ج۱۰, ص۳۹۶; سیوطی, جامع صغیر, ج۲, ص۸۵.

۳۱. همان.

۳۲. همان و کنزالعمّال, ج۶, ص۱۹۵.

۳۳. سیوطی, شرح جامع صغیر, ج۴, ص۵۱۲ به نقل از حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵.

۳۴. حدائق, ج۱, ص۳۹۵; جواهر, ج۱۳, ص۳۵۳.

۳۵. حدائق, ج۱۰, ص۳۹۵; سیوطی, شرح جامع(مناوی), ج۴, ص۵۱۲.

۳۶. جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.

۳۷. وسائل الشیعه, باب۳۱ من ابواب الحیض, ح۹.

۳۸. جواهرالکلام, ج۳, ص۱۶۱.

۳۹ و ۴۰. همان.

۴۱. حجرات(۴۹) آیه۱۳.

۴۲. منهج الصادقین, ج۸, ص۴۲۹.

۴۳. وسائل الشیعه, ج۴, باب۳۹; جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۱۵ ـ ۲۱۶.

۴۴. نهج البلاغه, خ۵۶, ص۱۴۶(فیض الاسلام).

۴۵. همان, نامه۱۷, ص۸۶۴.

۴۶. سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳.

۴۷. فروغ ابدیت, ج۱, ص۴۸۰.

۴۸. جواهرالکلام, ج۲۱, ص۲۶(مانند علامه و شهید اول و ثانی).

۴۹. همان, ج۱۳, ص۳۶۳; منهج الصادقین, ج۴, ص۲۱۷.

۵۰. همان, ج۲۱, ص۲۶.

۵۱. بحارالانوار, ج۱۱, ص۲۸; ج۶۷, ص۳۰۲; ج۶۷, ص۳۵۸.

۵۲. شهید ثانی, روضه البهیه, کتاب الصلواة, ج۱, ص۳۹۲(چاپ ۱۰جلدی).

۵۳. خطبه سجادیه.

۵۴. نساء(۴) آیه۱۰۰ .

۵۵. عنکبوت(۲۹), آیه۵۶.

۵۶. منهج الصادقین, ج۹, ص۲۲۸:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).

۵۷. فروع ابدیت, ج۲, ص۱۲۶.

۵۸. ر.ک: سیره ابن هشام, ج۲, ص۳۶۳ و ۶۱۵.

۵۹. توبه(۹) آیه۱۰۰.

۶۰. منهج الصادقین, ج۹, ص۲۳۴.

۶۱. انفال(۸) آیه۷۲.

۶۲. همان, آیه۷۴.

۶۳. نساء(۴) آیه۹۵.

۶۴. ابراهیم(۱۴) آیه۴.

۶۵. جمعه(۶۲) آیه۲.

۶۶. آل عمران(۳) آیه۱۶۴ .

۶۷. بقره(۲) آیه۱۵۱ .

۶۸. محسن الموسوی, دولةالرسول, ص۲۶۲.

۶۹. فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲ و ۴۵۲; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۰۰; تاریخ سیاسی اسلام, ج۱, ص۱۶۲; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۲۴۰; اسد الغابه, ج۳, ص۵۵۶.

۷۰. فروغ ابدیت, ص۱۲۲; دولةالرسول, ص۲۶۳; اسد الغابه, ج۳, ص۱۲۶.

۷۱. اسد الغابه, ج۴, ص۴۴۲ و ۲۱۴; الاصابه, ج۵, ص۲۶۴; فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۸۲.

۷۲. فروغ ابدیت; دولة الرسول, ص۲۶۲.

۷۳. دولةالرسول, ص۳۷۲.

۷۴. فروغ ابدیت, ص۳۶۷; سیره ابن هشام, ج۲, ص۴۹۱.

۷۵. همان, ص۴۵۲.

۷۶. همان, ص۴۱۶; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۴۴; اسد الغابه, ج۱, ص۲۱۶.

۷۷. همان, ص۲۶۳.

۷۸. طبقات ابن سعد, ج۱, ص۲۶۱; حلبی, ج۳, ص۲۸۶; فروغ ابدیت, ج۲, ص۲۳۵.

۷۹. فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.

۸۰. همان, ج۲, ص۳۳۸.

۸۱. نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه۶۷, ص۱۰۶۲.

۸۲. همان, نامه۷۰, ص۱۰۷.

۸۳. مرتضی مطهری, خدمات متقابل اسلام و ایران.

۸۴. شرایع الاسلام, ج۱, ص۱۴۹.

۸۵. جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.

۸۶. اصول کافی(چاپ جدید), ح۲, ص۴۱۱.

۸۷. منهج الصادیقین, ج۴, ص۲۷۵.

۸۸. جواهرالکلام, ج۱۵, ص۳۴۱.

۸۹. مستدرک الوسائل, باب اول, ح۱۱.

۹۰. فروغ ابدیت, ج۲, ص۳۵۲.

۹۱. همان, ج۲, ص۳۰۴.

۹۲.همان, ج۲, ص۴۲۰.

۹۳. همان, ج۲; بحارالانوار, ج۲۱, ص۴۱۳.

۹۴. همان و بحارالانوار, ج۲۲, ص۲۴۸; تراتیب الاداریه, ج۱, ص۱۲۰; اسد الغابه, ج۵, ص۲۰۹.

۹۵. آل عمران(۳) آیه۶۱.

۹۶. فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۱۰; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبی, ج۳, ص۱۶۰.

۹۷. همان.

۹۸. فروغ ابدیت, ج۲, ص۴۰۱; سیره ابن هشام, ج۲, ص۵۲۶; بحارالانوار, ج۲۱, ص۱۶۰; سیره حلبی, ج۳, ص۱۶۰.

۹۹.انفال(۸) آیه۷۲.

۱۰۰. اسدالغابه, ج۳, ص۱۶۵.

فصلنامه حکومت اسلامی شماره ۹


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید