دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
از رواندا تا نیویورک

ساعت ۸ بعدازظهر پنجشنبه در مجله تایم، نه روز پس از ویرانی مرکز جهانی تجارت جیمز نچوی عکسهای خیابان وال را ادیت کرده و بعد از استراحتی کوتاه تصمیم دارد به گفتوگو بنشیند. این نهمین روزی است که به کار روی این موضوع میپردازد و بسیار بسیار خسته به نظر میرسد. گرچه واژه «خوششانس» کاملا برای هر اتفاقی که مربوط به ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میشود نامناسب است،اما تایم (Time) و خوانندگانش این را از خوششانسی خود میدانند که نچوی عکاس قراردادی این مجله است و آپارتمانش در جنوب خیابان سیپورت (seaport) قرار دارد و به همین دلیل درست زمانی که حادثه رخ داد موفق شد خود را به محل برساند. او اغلب دور از خانه به سر میبرد. هر جایی که عجز و درماندگی بیحد و حصر انسانی برای زندگی با دیگران خشونت و سختی را گسترد جایی است که نچوی برای ثبت وقاع حضور دارد. این کار نچوی است که او را از شمال ایرلند به کره، از افغانستان به رواندا از جنوب آفریفا به بوسنی از چچن به اورشلیم و کوزوو میکشاند،راهی که همچنان ادامه خواهد داد.
اگرچه خسته اما با اقتدار و نفوذ مردی سخن میگوید که مرگ و ویرانی را بیش از هر انسانی در زندگی خود دیده و لمس کرده است.
«وقتی حمله شروع شد من جنوب خیابان سیپورت در آپارتمانم بودم. صدایی شنیدم که غیرعادی به نظرم رسید. خیلی دورتر از این بودم که هیبتش را درک کنم اما قطعا غیرعادی بود و از سمت مرکز جهانی تجارت آمده جلوی پنجره رفتم و دیدم که برج در آتش است.»
بعد از اینکه چند عکس از روی پشتبام خانه خود میگیرد با سرعت و کمتر از ده دقیقه خود را به برجهای دوقلو رساند. وقتی به محل رسید دومین برج مورد اصابت قرار گرفته بود و مردم از هر دو ساختمان خارج میشدند.
«بیرون هرج و مرج و آشفتگی آنقدر نبود که تو تصور میکنی. من فکر میکنم بیشترین آشفتگی داخل برجها بود جایی که مردم گیر افتاده بودند و راه فرار نداشتند. در خیابان مردم صدمه جدی ندیده بودند آنها بیشتر وحشتزده بودند برخی زخمهای سطحی داشتند، اما من فکر میکنم ترس و آشفتگی واقعی داخل برجها بود».
این شدت ترس و وحشت وقتی به خیابان کشیده شد که اولین برج و سپس برج دوم بر سطح خیابان فرو ریخت. افرادی که خود را به محل حادثه رسانده بودند حالا با وحشت در تلاشی بیهوده از ابر و خاک فرار میکردند، دقیقا زمانی که برج دوم فرو ریخت. نچوی در محل بود و بیانگر ضایعات و تلفات شد. او داستان را با آرامی و جز به جز تعریف میکند،مسئله همین لحن گفتار اوست:
«اول که برج فرو ریخت،مردم ناپدید شدند. یا در حال فرار بودند یا راهی برای فرار نداشتند و در جایی گیر افتاده بودند. خب صدای درونم گفت به محلی بروم که برج فروریخته، برایم غیرقابل باور بود که مرکز جهانی تجارت را خوابیده به سطح خیابان ببینم. عکس گرفتن از صحنهها لازم بود خب به آن سمت حرکت کردم. در میان دود و خاک میدیدم که همه چیز ویران شده است. شبیه یک فیلم علمی شده بود، بسیار اپوکلیپتیک (آخرالزمانی) فضای خارقالعاده از اشعههای پراکنده نور خورشید در میان غبار و خاک و ویرانههای برج خوابیده بر زمین. هنگامی که مشغول عکسبرداری از آوار برج اول بودم برج دوم فرو ریخت و من دقیقا زیر آن ایستاده بودم، درست زیر آن خوشبختانه برای من، و بدبختانه برای مردم که سمت غربی آن بودند برج به سمت غرب سقوط کرد. اما هنوز به خاطر فرو ریختن بهمن گونه ساختمان از پرتاب خرده شیشه و خاک در امان نبودم، اگر کمتر از چند ثانیه پناهگاهی پیدا نمیکردم میمردم».
«با سرعت به سمت لابی هتل میلنیوم (millennium) که دقیقا در زاویه شمالی برج قرار دارد رفتم، احساس کردم که هماکنون هتل و لابیاش از جا کنده شوند. تودههای خاک و خورده شیشه به سمت هتل پرتاب میشد انگاری که در یک لحظه میخواهند آن را ویران کنند، کلا هیچ مکان امنی وجود نداشت.
جای دیگری برای گریختن نبود، مسلما زمان هم نبود. هر لحظه امکان داشت اتفاق بدتری بیفتد. آسانسوری را با در باز دیدم، خودم را به داخل آن پرتاب کردم پشتم را به دیوار آن تکیه دادم، احساس میکردم پناهگاهی خوبی است، اینطور هم بود، چند ثانیه بعد لابی هتل هم ویران شد. دیدم یک نفر بیرون آسانسور ایستاده او کارگر ساختمان بود، او هم خودش را داخل آسانسور انداخت همه جا تاریک شد، مثل اینکه به منبع نور نزدیک شوی و ناگهان چشمانت بسته شود، همه جا سیاه شد، نمیتوانستم ببینم، نفس کشیدن بسیار مشکل شده بود. کلاهم را مقابل صورتم گرفتم، با هم سعی کردیم سینهخیز جلو برویم و راهی پیدا کنیم. اول احساسم این بود که ساختمان روی سرمان خراب شده یا اینکه ما را احاطه کرده چون همه جا خیلی تاریک بود ما فقط ادامه دادیم و سینهخیز روی زمین حرکت کردیم. تا اینکه نوری به چشمم خورد نورهای باریکی که چشمم را اذیت میکرد. ناگهان متوجه شدم که نورها از ماشینهای هدایتگر است و فهمیدیم که در خیابان هستیم. فضای خیابان آنقدر تاریک بود که ما تصور کردیم در لابی هتل هستیم. چیزی طول نکشید که غبار کمتر شد و ما راه خود را پیدا کردیم».
در میدان جنگ این احساس همیشگی است،که تو برای چه آنجاهستی عکس یا جنگ، آنهایی که کم تجربهترند بیشتر در انتظار مرگند. نچوی با خطر آشناست انس با شرایط خطرناک و سخت نقش مهمی در تداوم کارش بازی میکند. «همه عکسالعملها غریزی بود باید به سرعت تصمیم میگرفتم تا در کوتاهترین زمان خود را از مهلکه نجات دهم و فکر میکنم تصمیماتم درست بوده چون هنوز اینجا هستم؛ فکر میکنم که آدم خوششانسی بودم که شکست نخوردم. آنقدر این موقعیتها برایم تکرار شده تا ظرفیتم برای پیشبرد کار... برای پیشرفت شغلم، برای حرکت به جلو، افزایش یافته. هوا برای یافتن راه از میان آوار خاک برای یافتن سوژههای عکاسی یک مرتبه روشن شد، چشمهایم را پاک کردم و راحتتر نفس کشیدم، میدانستم که باید راه را پیدا کنم. راهی به سمت نقطه صفر (Ground zero) این به زمان نیاز داشت. مجبور بودم از مردمی که برای پیدا کردن راه جلوی من را میگرفتند دوری کنم. ناگهان به خود آمدم و دیدم تمام روز را در آنجا هستم و از آتشنشانها و گروههای نجاتی که مردم را از زیر آوار بیرون میکشند عکس میگیرم».
اگر فرو ریختن دومین برج سلامتش را تهدید کرد اما اولین صحنهای که از نقطه صفر دید بیشتر از هر چیز ذهن او را آشفت. « باورم نمیشد. دیدن چنین خرابی بزرگی در شهرم، کشورم بسیار آزاردهنده بود. چون با فضا آشنا بودم مکانها را خوب میشناختم. وقتی کروژنی توسط روسیه بمباران شد من آنجا بودم. دو سال را در بیروت سپری کردم زمانی که جای جای آن بمباران میشد و به هر شکلی در محاصره بود. بنابراین به دیدن چنین صحنههایی عادت دارم و در پس زمینه ذهنم جز به جز آنها را محفوظ کردهام. اما این سانحه متفاوت است. فکر میکنم مردم آمریکا از این اتفاق تلخ میآموزند که ما اکنون قسمتی از جهان محسوب میشویم. با نگرشی دیگر که در گذشته هرگز این چنین نگاه نکردهایم». وقتی مناظر و مکانها آشنا باشند مردم و موقعیت متفاوت است.
«در خط مقدم این جبهه نبرد آتشنشانها مستقر بودند. آنها تلاش میکردند. خود را به خطر میاندختند و جان خود را از دست میدادند. در این جبهه سربازان خط مقدم کسی را نمیکشتند. فقط برای نجات جان مردم تلاش میکردند. این تفاوت بزرگی ایجاد میکرد».
جنبه ناآشنای دیگر پنهان بودن قربانیان بود. نچوی با عکسهایی که از آنها گرفته احساس خود را بیان میکند. شماره هشتادم مجله لایف (life) از او خواست تا درباره وضعیت زنان در سودان صحبت کند. صدای نچوی ضبط شد تا احساسات او را ثبت کند. کلام او روی کاغذ آمد و ضمیمه عکاسی شد. او باز به سفر رفت و با عکسهای فوقالعاده بازگشت اما نوار کاست را خالی گذاشت. دلیل چیست؟ او نگران بود تفصیل گفتوگو درباره تجربیاتش خشم او را کمرنگ نشان دهد، میخواهد خشم در عکسهایش تیز و تند بماند. اما در مورد ویرانی مرکز جهانی تجارت آسان نیست به چنین احساسی پاسخ مثبت گفت و در مورد آن صحبت نکرد.
«فکر میکنم مرگ را ندیدم زیرا آنها زیر آوار بودند، مشخص نبود چند نفر زیر آن ویرانهها خفتهاند. رنج و عذابشان را نمیدیدم چون پنهان بودند. دهشت حادثه از وقتی که برای نجات انسانی از مرگ در اثر گرسنگی تلاش کردم یا هنگامی که شاهد سوختن انسانها در آتش بودم بیشتر بود. چون تا به حال خانهام را چنین ویران ندیدم. این حادثه برایم پر از شوک و ناباوری بود. اکنون خشم در وجودم در حال شکل گرفتن است. در ابتدا به این مسائل احساسی چندان فکر نمیکردم ذهنم درگیر کار بود. کامل جریان این حادثه را درک نمیکردم».
بعد نامانوس دیگر این شرایط برای نچوی کار در کنار عکاسان محلی بود، بسیاری از آنها را نمیشناخت عکسهای او طبیعتی داشت که ندرتا در نیویورک جایگاهی پیدا میکرد به همین دلیل این فضا در بسیاری از کالجهای شهرش شناخته شده نبود و همچنین آثار آنها از دید نچوی قابلیتهای لازم و تحسینبرانگیز را ندارند.
«چندان تصاویر زیبایی از عکاسان این حادثه ندیدم. نیویورک باید پر از عکاسان خلاق و با ذوقی باشد که شاید کمتر شانس نشان دادن توانایهای واقعی خود را در این سطح داشتهاند. احساس میکنم افراد زیادی در این عرصه فعالیت میکنند که آنها را نمیشناسم شاید چون خودم اینجا عکاسی نکردهام عکاسان محلی را نمیشناسم. اما برای ذوق و قریحه آنها احترام زیادی قائل هستم».
این عکاسان بسیار حرفهای هستند و آثارشان بیننده را بسیار محظوظ میکند اما تحت این شرایط جوشش خالقانه آنها فروکش کرده است.
«به نظر من سطح توانایی و حرفهای بودن در آن موقعیت با برخورد و همکاری آنها با گروه نجات ارزیابی میشود. آیا برای گشایش راه کمک میکردند؟ آیا با تمام نیروی خود همکاری میکردند؟ بر اعصاب خود کنترل داشتند؟ آیا کسی در مسیر عملیات نجات اخلال ایجاد کرد؟ نه من هرگز ندیدم کسی برای آتشنشانی نیروی پلیس و آمبولانس مشکلی ایجاد کند. همگی بسیار دلسوز بودند و کاملا نسبت به موقعیت خود آگاهی داشتند و میدانستند برای چه به آن محل خوانده شدهاند».
در نتیجه این برخوردها تصاویر کمی از گروههای نجات گرفته شده است.
«من فکر میکنم، اعضای گروه نجات اصولا بسیار مشغولتر از آن بودند که به ما توجه کنند؛ و همچنین به خاطر اینکه ما در مسیر آنها قرار نمیگرفتیم کمتر متوجه ما بودند، در غیر این صورت به هر دلیل شخصی ممکن بود به عکاسان توجه بیشتری داشته باشند. اما در مورد نیروهای پلیس مسئله فرق میکرد. تصور میکنم آنها به طور غریزی سعی داشتند ما را از همه چیز دور نگه دارند. با تاسف فکر میکنم طبیعت این رابطه به این گونه شکل گرفته است».
او همچنین تحت تاثیر برخورد رسانهها قرار گرفت. حجمی عظیم از فضا که نشریهها صرف عکسهای او کردند. مثل اینکه خبرنگاران ناگهان ریشه او را کشف کردند مردم استقبال کردند روزنامهها و مجلات در سراسر کشور به سرعت به فروش میرسید. رسانه نوین (اینترنت) بیانگر ارقام بالای بازدید تصاویر این واقعه بود. روز اولی که عکسهای نچوی time.com رسید بیش از دو میلیون صفحه نمایش معادل بیش از ۶۰۰ هزار نفر فقط در ۲۴ ساعت بازدیدکننده داشت. دیگر اینکه در اولین روزهای بعد از این تراژدی افرادی که از سایتهای خبری دیدن میکردند بیش از افرادی بودند که عکسهای پرنور را جستجو میکردند. باید منتظر بمانیم تا ببینیم آیا همانطور که برخی پیشبینی میکنند این آغازی بر تولد دوباره عکس خبری است یا خیر، اما نچوی به این رخداد بدبینانه مینگرد.
«امیدوارم انتشارات و سردبیران به این مسئله توجه داشته باشند زمانی قدرت تصویر پایدار است که در هیچ قالب دیگری نیروی آن یافت نشود. به عقیده من این مسئله الزامی است زیرا بسیاری از افراد به تصویر نگاه نمیکنند مگر آنکه نیازی حس کند. ۶۰۰ هزار نفر از سایت من دیدن کردند اما این در مقایسه با مخاطبین تلویزیون رقم ناچیزی است، اما باز هم قابل توجه است.» در طول گفتوگو لایههایی از نگرانی و تنفر را در صورت و اشارت نچوی دیده میشد. او مردی است که با محدودیتها کار خود را پیش برده است اما این محدودیتها و سختیها تا کی ادامه خواهند داشت. بعد از ۲۰ سال رویارویی با خطرات و مشکلات، ناامیدیها و دلتنگیها، آشفتگی و سختی تا به حال هرکس دیگری بود کنار میکشید. اما در مورد او چنین نیست.
«سالها پیش حس کردم که بسیار دیدهام و دیگر توانایی مشاهده تراژدیهای بیش از این را ندارم. اما متاسفانه دنیا به حرکت خود ادامه میدهد، تاریخ به جلو میرود تا تراژدیهای بیشتری بسازد و ثبت آنها در مسیر زندگی بشریت بسیار مهم است. من به دلیل فعالیتم در خبرگزاریها مسئولیت بیشتری در ادامه راه حس میکنم. اما باور کنید وقتی در این باره صحبت میکنم در ذهنم میگذرد که ای کاش هرگز چنین اتفاقاتی تکرار نشود تا من از سوژههای دیگری عکس بگیرم، یا اصلا عکاسی نکنم. اما عصر ما چنین نمیگذرد. میبینم که سلامت هستم و قدر آن را میدانم و فکر میکنم جایی در این دنیا اشغال کردهام و اشغال این فضا به معنای قبول مسئولیت در ادامه راهم است و نمیتوانم به عقب بازگردم و باید به راه خود ادامه دهم.»
به عقب نگاه کنید به جنایت جنونآمیز در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آثار نچوی از این واقعه بیانگر دور بودن زمان بازنشستگی اوست.
ترجمه: فراز حسامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست