پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ویرانی خودخواسته


ویرانی خودخواسته

درباره فیلم چه خوبه که برگشتی

«چه خوبه که برگشتی» در کارنامه فیلمسازی، با نزدیک نیم سده فعالیت هنری و ساخت ۲۱ فیلم، ادامه روندی نزولی است که از سال ۱۳۷۸ با فیلم «میکس» آغاز شد.

تنها دستاورد فیلم‌های این دوره بر باد دادن اعتباری بود که طی سال‌ها، ذره ذره جمع شده بود و «مهرجویی» را قطعا در جایگاه یکی از نام‌های ماندگار تاریخ سینمای ایران قرار می‌داد که نه‌تنها فیلم‌هایش همواره (غیر از چند استثنا) مورد ستایش منتقدان قرار می‌گرفت بلکه در گیشه هم با استقبال خوب عامه تماشاگران مواجه می‌شد. اما در این دوره اخیر با هر فیلمی با سرعت بیشتری به درون چاه ویل ناکامی و فراموشی سقوط می‌کند.

بی‌تردید مهم‌ترین دلیل این سقوط آزاد عاملی است که تا پیش از آن، مهم‌ترین نقطه قوت آثارش بود یعنی: فیلمنامه. به‌نحوی که بیشترین سیمرغ بلورین جشنواره فجر را در این رشته او برده بود. شخصیت‌های سطحی و تک‌بعدی (هر دو نقش حامد بهداد در نارنجی‌پوش و این فیلم)، شخصیت‌پردازی‌های ضعیف و بی‌منطق، شعارهای خیلی سطحی و رو (اهمیت حفظ محیط‌زیست در نارنجی‌پوش و نگهداری از پدر و مادرهای سالخورده در طهران، تهران)، داستان‌های بی‌رمق و کلیشه‌ای، استفاده افراطی و بی‌منطق از دوربین روی دست، دیالوگ‌های ضعیف و... از مهم‌ترین مولفه‌های مشترک فیلمنامه‌های این دوره از کارهای مهرجویی است.

به‌علاوه، دیگر از آن دقت و استحکامی که در میزانسن و کارگردانی شاهکارهایی همچون: دایره مینا، درخت گلابی، هامون، اجاره‌نشین‌ها و سارا، شاهدش بودیم کوچک‌ترین نشانه‌ای دیده نمی‌شود. کلا یک‌جور بی‌قیدی در همه ابعاد (فیلمنامه، کارگردانی، بازیگری و...) ویژگی اصلی تمام فیلم‌های این دوره او را (با تفاوت‌هایی اندک) تشکیل می‌دهد. البته برخی از هواداران افراطی مهرجویی شاید این دگرگونی در فیلم‌های سال‌های اخیر او را ناشی از حاکمیت دیدگاه«خیام»وارانه به زندگی و هستی، بر ذهن او بدانند (همچون بیتی از خیام که در آغاز این فیلم آمده است) اما شاید آنها یک نکته را فراموش کرده‌اند که خیام پیش از آنکه شاعر باشد ریاضیدان و ستاره‌شناسی بسیار برجسته بود بنابراین با دیدگاه او به دنیا نگریستن هرگز به معنی بی‌برنامه زندگی‌کردن نیست و بالطبع آن دلیلی بر آشفتگی همه‌جانبه فیلم‌های این دوره اخیر مهرجویی هم نمی‌تواند باشد.

«چه خوبه که برگشتی» هم گام بزرگ دیگری در ادامه سیر قهقرایی سال‌های اخیر فیلمساز کهنه‌کار ماست. فیلم، ماجرای دیدار دوباره دو دوست قدیمی پس از ۲۰ سال است که یکی از آنها از خارج بازگشته است و به‌وجودآمدن اختلاف و دشمنی بین آنها بر سر تصاحب شیئی عتیقه‌، شبیه سفینه‌های فضایی، که در ادامه رقابت عشقی بر سر به‌دست‌آوردن دل دختری به نام «حوری» هم آن را تشدید می‌کند. داستان یک‌خطی فانتزی ساده‌ای که به نوعی مانند کارهای اصغر فرهادی درباره ازهم‌گسیختگی و فروپاشی زندگی بخشی از طبقه متوسط است اما برخلاف آن، ساختار به شدت آشفته و وارفته‌ای دارد. البته شاید درست‌تر این باشد که بگوییم اصلا ساختاری ندارد و هیچ‌چیز سر جای خود نیست.

از سویی فیلم ظاهرا روایتگر ماجرایی کمیک است اما کمدی آن نه از نوع آثار کمدی کلاسیک است نه کمدی بزن بکوب، نه طنز است نه فانتزی و نه رئال. در عین اینکه از هرکدام اینها مایه‌هایی را در خود دارد. از سوی دیگر، داستان آشکارا کشش لازم را برای یک فیلم بلند سینمایی ندارد. بنابراین مهرجویی سعی کرده ریتم کند فیلم را که طبیعتا نتیجه این نقیصه خواهد بود با استفاده از شوخی‌های بی‌نمک بعضا از جنس شوخی‌های فیلم‌های شونه تخم‌مرغی، داستان‌های فرعی بی‌مزه‌ای مانند ماجرای بشقاب‌پرنده و استفاده از ستاره‌ها برای تضمین فروش فیلم (که هدف اصلی مهرجویی در فیلم‌های اخیرش است) پر کند. ستاره‌هایی که بعضا بازی‌های بسیار ضعیفی هم از خود ارایه می‌دهند از جمله حامد بهداد که صرف‌نظر از اینکه اصلا هیچ تناسبی با این نقش نداشت نشانه‌ای از هنر و خلاقیت در بازی رها و کنترل‌نشده‌اش به چشم نمی‌خورد و این ناتوانی بهداد با توجه به اینکه در مقابل مطرح‌ترین بازیگر کمدی این روزهای سینمای کشورمان (که تنها نقطه قوت فیلم هم هست) قرار گرفته بود بیشتر هم به چشم می‌آمد. پرداختن به مفهوم سنگ‌درمانی در این فیلم، در راستای گرایش مهرجویی به شبه‌عرفان‌های شرقی است که پیش‌تر در نارنجی‌پوش هم این دغدغه را با توجه به فنگ‌شویی (که به صورت خیلی سطحی و با مطالعه دو ساعته یک کتاب اساس تحول شخصیت اصلی قصه می‌شود) دیده بودیم. اما معلوم نیست علاقه حوری به این مساله واقعا چه اهمیت و نقشی در داستان دارد. به‌عبارت دیگر اگر حوری به سنگ‌درمانی علاقه‌ای نداشت چه لطمه‌ای به داستان می‌خورد.

آشفتگی کارهای اخیر مهرجویی را عده‌ای واکنشی از سوی او به سخت‌شدن شرایط فیلمسازی و پرداختن به دغدغه‌هایش (به ویژه پس از اتفاقاتی که برای سنتوری افتاد) می‌دانند. سخنان اخیر او هم در رسانه‌ها مبنی بر اینکه مثل نجاری شده است که هر سفارشی را بدهند می‌سازد این گمان را تقویت می‌کند. اما حتی اگر این فرض را هم یقینا درست بدانیم باز نمی‌تواند دلیل محکمی بر گرایش یکی از پایه‌گذاران موج نوی سینمای ایران از ساخت فیلم‌های روشنفکرانه‌ای همچون: گاو، پستچی، هامون، بانو و... . به سینمای فیلمفارسی با کارهای اخیرش باشد. مهرجویی تنها فیلمسازی نبود و نیست (چه در دنیا چه در ایران) که به هر دلیلی امکان پرداختن به دغدغه‌هایش را پیدا نمی‌کند. او می‌توانست دیگر فیلم نسازد تا لطمه‌ای به جایگاه رفیعی که در طول سال‌ها با سختی آن را به دست آورده بود نخورد. اما به‌جای این کار، او بدترین انتخاب ممکن را انجام داد. یک ویرانی خودخواسته.

سیدمحمدرضا فهمیزی