شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

جنبش


جنبش

آگامبن فیلسوف سیاسی, زبان شناس و محقق صاحب نام ایتالیایی است كه پروژه سه جلدی او با نام «هوموساكر» تاثیر عمیقی بر مباحثات اخیر در زمینه هایی چون مفهوم حاكمیت, حقوق بشر و سرشت قانون نهاده است

مقاله زیر ترجمه درسگفتاری است كه آگامبن اخیرا ایراد كرده است و به مفهوم «جنبش» Movement می پردازد. آگامبن فیلسوف سیاسی، زبان شناس و محقق صاحب نام ایتالیایی است كه پروژه سه جلدی او با نام «هوموساكر» تاثیر عمیقی بر مباحثات اخیر در زمینه هایی چون مفهوم حاكمیت، حقوق بشر و سرشت قانون نهاده است.

تاملات من در اینجا نتیجه احساس مبهم كسالت و پرسش هایی است كه چندی پیش در جریان سمیناری همراه با آنتونیو نگری و لوكا كاسارینی۱ و دیگران در شهر ونیز از خود پرسیدم. در این سمینار یك كلمه بود كه پی درپی مطرح می شد و شركت كنندگان درباره اش بحث می كردند: جنبش movement. جنبش كلمه ای است كه در سنت ما پیشینه ای طولانی دارد و چنان می نماید كه در بحث ها و مداخله های نگری دارای بیشترین بسامد است.

در كتاب پرآوازه اش۲ نیز هرجا كه ضرورت تعریف مفهوم «انبوهه» multitude۳ احساس می شود، بنا به تدابیر نظری سروكله واژه جنبش پیدا می شود، مثلا هنگامی كه باید حساب مفهوم «انبوهه» را از گزینش كاذب میان حاكمیت و وضعیت بی سروری ] آنارشی، یا وضع جامعه ای كه در آن نشانی از دولت و قانون و دیگر سازمان های قدرت و زور نباشد جدا كرد. احساس كسالت من از این واقعیت سرچشمه گرفت كه برای اولین بار دریافتم آنانی كه مدام از این كلمه استفاده می كنند هیچ گاه زحمت تعریف آن را به خود نمی دهند. در گذشته، من در كنش فكری خویش از قاعده ای ضمنی پیروی می كردم: این ضابطه كه «وقتی می بینی جنبش در جایی هست وانمود كن آنجا نیست و وقتی آنجا نیست وانمود كن هست.» اما راست این بود كه معنای این واژه بر من روشن نبود.

جنبش جزء واژه هایی است كه برحسب ظاهر همه آنها را می فهمند ولی هیچ كس نمی تواند تعریف شان كند. مثلا می توان پرسید: این كلمه از كجا آمده است چرا یك حركت قاطع یا سرنوشت ساز سیاسی را جنبش می نامند پرسش های من نتیجه تشخیص این مهم اند كه دیگر نمی توان این مفهوم را تعریف ناشده به حال خود رها كرد، ما باید درباره «جنبش» فكر كنیم چرا كه این مفهوم جزء عناصر نیندیشیده تفكر ما است، وانگهی مادام كه این مفهوم را تعریف ناشده و نیندیشیده به كار بندیم با این خطر رودرروییم كه به گزینش ها و راهبردهایمان لطمه زند. این را صرفا وسواسی فیلولوژیك یعنی مربوط به حوزه زبان شناسی تاریخی و ناشی از این واقعیت نپندارید كه اصطلاح شناسی اساسا كنشی شعری است و بنابراین وجه مولد زاینده تفكر است، همچنین تنها بدین منظور خیال تعریف مفهوم جنبش را ندارم كه تعریف مفاهیم كار من یا عادت من است. راستش را بخواهید، من فكر می كنم به كار گرفتن مفاهیم بدون نقادی آنها علت بسیاری شكست ها و ناكامی ها می تواند باشد. از این روی است كه می خواهم نخستین گام های پژوهشی را بردارم كه درصدد است این كلمه را تعریف كند، پس به ذكر چند نكته اساسی به قصد تعیین مسیر پژوهش در آینده بسنده خواهم كرد.

ابتدا، تعدادی اطلاعات نه چندان مهم تاریخی: مفهوم جنبش یا همان حركت، كه در علم و فلسفه تاریخی طولانی دارد، در سیاست تازه در قرن نوزده بود كه معنایی دارای موضوعیت حقوقی و قانونی یافت. یكی از نخستین نمودهای آن در عرصه سیاست به انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ فرانسه بازمی گردد كه عاملان تحول خود را «هواخواهان جنبش» partie du movement و مخالفان خویش را «هواخواهان نظم موجود» partie du Lصorder نامیدند. تنها در كارهای لورنس فن شتاین۴، متفكری كه هم بر ماركس تاثیر نهاد هم بر اشمیت، این مفهوم دقت و صلابت بیشتری پیدا كرد و رفته رفته كاربردی استراتژیك یافت. فن شتاین در كتاب خود با عنوان «تاریخ جنبش اجتماعی در فرانسه» ۱۸۵۰ مفهوم جنبش را به صورت برابر نهاد دیالكتیكی مفهوم «دولت» به كار بست.

دولت عنصر ایستا و حقوقی جامعه است و حال آنكه جنبش جلوه گاه نیروهای پویای جامعه است جالب توجه است كه دولت state از «status» لاتین ریشه گرفته است و آن از مصدر «sto» به معنای ایستادن و بدین ترتیب، در لفظ هم دولت و ایستایی با هم گره خورده اند.م. پس جنبش همواره اجتماعی است و در مقام ستیز و مقابله با دولت جای دارد و بدین قرار جنبش نمایانگر تقدم پویای جامعه بر نهادهای قضایی و دولتی است. با این همه، فن شتاین تعریفی از جنبش به دست نمی دهد: او به جنبش خصلتی پویا نسبت می دهد و از كاركرد ویژه آن یاد می كند اما نه تعریفی از آن پیش می نهد و نه جایگاه آن را روشن می نماید.

سرنخ تاریخی جالب توجهی در تاریخ جنبش ها در كتاب آرنت راجع به رژیم های یكه تاز «سرچشمه های توتالیتاریسم» یافت می شود. او نیز جنبش را تعریف نمی كند اما نشان می دهد كه بلافاصله قبل و بعد از جنگ اول جهانی جنبش ها در اروپا در تقابلی استراتژیك با حزب ها كه پای در دوره ای بحرانی می گذاشتند، تحولی استثنایی و بی نظیر را از سر گذراندند.

در این دوره شاهد غلیان بی سابقه مفهوم و پدیده جنبش ایم، واژه ای كه هم در سخن پراكنی های «راست»ها به كار می رود هم در گفتار «چپ»ها: فاشیسم و نازیسم همواره در وهله اول خود را به عنوان جنبش معرفی می كنند و تنها در گام های بعدی است كه از حزب بودن خود دم می زنند.

از اینها گذشته، واژه جنبش مرز های قلمرو سیاست را درمی نوردد و پای در حوزه های دگر می گذارد: وقتی فروید در ۱۹۱۴ مقارن با آغاز جنگ اول جهانی بر آن می شود تا كتابی در توصیف مواضع خویش بنگارد، از قسمی «جنبش روانكاوی» نام می برد. در اینجا هم اثری از هیچ گونه تعریف مفهوم به چشم نمی آید، اما در پاره ای لحظه ها و برهه های تاریخ پاره ای كلمات رمزی آشكارا خود را تحمیل می كنند و كسی را یارای ایستادگی در برابر آنها نیست و بدینسان است كه افراد یا گروه هایی با آرا و عقاید متضاد آن كلمات را می پذیرند بی كه نیازی به تعریف آنها احساس كنند. از سیر پژوهش من لحظه مشكل آفرین و دستپاچه كننده، لحظه ای كه بی بصیرتی نسبت به این مفهوم از پرده برون می آید، لحظه ای بود كه دریافتم یگانه كسی كه در جهت تعریف مفهوم جنبش كوشیده و گام هایی برداشته حقوقدانی بوده كه داغ عضویت در حزب نازی را برجبین دارد: كارل اشمیت.

در ۱۹۳۳ مقارن با سقوط جمهوری وایمار و به قدرت رسیدن هیتلر در جستاری با عنوان «دولت، جنبش، مردم» و با عنوان فرعی «اركان سه گانه وحدت سیاسی»، اشمیت می كوشد كاركرد اساسی و سیاسی مفهوم جنبش را معین نماید. چیزی كه خاطر را می آزارد و آدم را دستپاچه می كند این است كه اشمیت در این مقاله سعی می كند ساختار قانونی و قانون سالار حكومت نازی ها را توضیح دهد. من فرضیه وی را به اختصار باز خواهم نمود، با این فرض كه می دانم این رابطه بی قید و بند با متفكری عضو حزب نازی نیازمند توضیح است.

بر وفق نظر اشمیت، وحدت سیاسی حكومت نازی ها استوار بر سه ركن یا عنصر اساسی است: دولت، جنبش و مردم. چفت و بست قانونی رایش سوم از پیوند و تمایز این سه عنصر مایه می گیرد. ركن اول دولت است كه بعد ایستای سیاست است: دم و دستگاه ادارات و وزارات، از طرف دیگر، مردم را داریم كه حواس تان باشد ركن غیر سیاسی ای است كه در سایه و در ذیل حمایت جنبش می بالد. جنبش عنصر سیاسی واقعی است، ركن سیاسی پویایی كه در نسبت با حزب ناسیونال سوسیالیسم و سمت و سوی حزب قالب معین خود را پیدا می كند، اما از دید اشمیت، پیشوا Fuhrer تنها یكی از مظاهر مجسم جنبش است و نه چیزی بیش از آن. به عقیده اشمیت این ساخت سه پاره در دم و دستگاه قانونی دولت شوروی هم حضور دارد.

نخستین نكته ای كه باید گوشزد كنم این است كه اولویت مفهوم جنبش از نقش غیرسیاسی شدن مردم نشٲت می گیرد یادتان باشد كه مردم آن عنصر یا ركن غیرسیاسی است كه در سایه و در ذیل حمایت جنبش می بالد. پس هنگامی كه مفهوم دموكراتیك مردم به منزله پیكره ای سیاسی در محاق می رود، «جنبش» به مفهوم تعیین كننده و محوری سیاست بدل می شود. جنبش ها هنگامی سر بر می آورند كه دموكراسی به آخر خط می رسد. اصولا هیچ جنبش دموكراتیكی در كار نیست اگر مراد از دموكراسی چیزی باشد كه بنا به سنت مردم را پیكره سیاسی مقوم دموكراسی می داند.

بر پایه این مقدمات سنت های انقلاب چپ با نازیسم و فاشیسم هم داستان اند. تصادفی نیست كه آن دسته متفكران زمانه ما كه می كوشند به پیكره های سیاسی تازه بیندیشند، كسانی چون تونی نگری را می گویم، از مردم فاصله می گیرند. از دید من این قضیه مهم و با معنا است كه دوروبر عیسی هیچ گاه اثری از «لائوس» یا «دموس» واژگان فنی برای مردم دیده نمی شود. آنچه هست «اكلوس» oclos است و بس توده، انبوهه، یا خلایق. مفهوم جنبش متضمن افول مفهوم كلی مردم در مقام پیكره سیاسی قوام بخش سازنده دموكراسی است.

مقاله ای از جورجو آگامبن

ترجمه: صالح نجفی

Giorgio Agamben: Movement, published in زmakewordsس Spring ۲۰۰۵.

یادداشت های مترجم:

۱ لوكا كاسارینی Luca Casarini فعال سیاسی ایتالیایی و از هواداران سابق جنبش «توته بیانكه» Tute Bianche یا «سفیدجامگان» است. كاسارینی در جنبش یاد كرده و در تحول و تكامل آن نقش چشمگیری داشت. «سفیدجامگان» جنبش اجتماعی پیكارجوی ایتالیایی بود كه در ۱۹۹۴ بنیاد شد و ۷ سال مبارزه كرد. بنیاد كار جنبش بر نافرمانی مدنی و اجتماعی بود و اعضای جنبش روپوش هایی سرتاپا سفید بر تن می كردند و عملا مانع و سدی سفید در برابر حملات پلیس می ساختند و به صورت بلوك هایی گویی ساخته از پنبه و پوشال تظاهرات برپا می كردند. ریشه این جنبش تظاهراتی بود كه فعالان جنبش ضدجهانی سازی در ایتالیا به راه انداختند.

۲ آگامبن به كتاب مشهور و پرفروش «امپراتوری» نوشته آنتونیو نگری و مایكل هارت اشاره می كند. این دو در سال ۲۰۰۴ پروژه خود را با انتشار كتاب «انبوهه: جنگ و دموكراسی در عصر امپراتوری» تداوم بخشیدند.

۳ «انبوهه» را در ازای multitude آورده ام، انبوهه در فارسی به گروهی ناهمگون از مردم گویند كه در یك جا گرد آمده باشند نك: فرهنگ سخن. Multitude به معنای «فراوانی» و نیز «توده» یا «جمعیت» است. نگری و هارت این اصطلاح را از اسپینوزا برگرفتند و به نحو جدلی در تقابل با تعبیر «مردم» و مفاهیم متناظر آن مانند «طبقه» در مقام فاعلیت سیاسی به كار بردند. نگری و هارت و تنی چند از متفكران سیاسی ایتالیایی و فرانسوی با استعمال «انبوهه» به جای «مردم» می خواهند از ظهور پدیده تازه ای از جمعیت سخن بگویند در جهانی كه دم به دم شبكه ای تر می شود به عقیده این گروه، «انبوهه» به خودی خود پتانسیل براندازی امپراتوری و برقراری دموكراسی راستین را دارد.

۴ Lorenz von Stein ۱۸۹۰ ۱۸۱۵. متفكر آلمانی كه كارهای پرشماری در زمینه «اداره امور عمومی» و «دستگاه دولت» در نیمه دوم قرن ۱۹ منتشر كرد. او از نخستین كسانی بود كه دریافتند دولت مدرن در عمل نهادی اداری است. تلاش او در راه پی ریزی تحقیقی جامع درخصوص اداره امور عمومی و نهاد دولت مایه الهام متفكران بسیاری شد كه پس از او این پروژه را پی گرفتند. او خطوط كلی تفسیری اقتصادی از تاریخ را ترسیم كرد كه مفاهیم پرولتاریا طبقه كارگران صنعتی و مبارزه طبقاتی را دربرداشت. با وجود شباهتی كه بین ایده های او و خطوط اصلی ماركسیسم به چشم می آید، نمی توان با قطعیت گفت ماركس به چه میزان از آرای او تاثیر پذیرفته است. لازم به ذكر است كه فن شتاین تنها ۳ سال از ماركس بزرگ تر بود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.