یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گمگشتگی


گمگشتگی

شادروان جلا ل آل احمد در مقدمه اثر پرآوازه خود غرب زدگی آورده است این درست است که مشخصات یک زلزله را از زلزله سنج دانشگاه باید پرسید, اما قبل از آنکه زلزله سنج دانشگاه چیزی ثبت کند اسب دهقان هر قدر هم نجیب باشد سر به بیابان گذاشته و رفته است

شادروان جلا‌ل آل‌احمد در مقدمه اثر پرآوازه خود <غرب‌زدگی> آورده است: <این درست است که مشخصات یک زلزله را از زلزله‌سنج دانشگاه باید پرسید، اما قبل از آنکه زلزله‌سنج دانشگاه چیزی ثبت کند اسب دهقان هر قدر هم نجیب باشد سر به بیابان گذاشته و رفته است>!یعنی حیوان با هوش ذاتی و احساس دقیق حیوانی‌اش تغییر اوضاع و احوال پیرامون خود را فهمیده و خطر را ادراک نموده و جهت حفظ وجود خود منطقه خطر را ترک کرده است و حال صاحب این قلم نیز همانند همه دردمندان این جامعه، درست مانند آن اسب دهقان در پیرامون خود خطری را احساس کرده ولی به‌دلیل انسان و مدنی‌بودنش فرار نکرده، بلکه خواسته ادراک و احساس خود را روی کاغذ آورده و در حد درک و بضاعت خود خطرات آن زلزله محسوس را به دیگران بازگویی و منتقل کند؛ زلزله‌ای که کیان جامعه را تهدید می‌کند ولی کسی به فکر پیش‌بینی آن و دوری جستن از خطراتش نیست.

اکنون بیماری بی‌تفاوتی، خودخواهی، بی‌عاطفگی و شقاوت نفس در جامعه ما فراگیر و منجر به چیزی شده که می‌توان آن را <گمگشتگی> نامید. گمگشتگی یعنی از خود تهی‌شدن و اصل انسانی خود را فراموش کردن و تبدیل شدن انسان نه به یک حیوان بلکه به یک <شیء> بی‌جان و بی‌احساس و بی‌تفاوت.

نمونه بارز <گمگشتگی> خودگم‌کردن است که هر فردی از آحاد در مثل، چون دانه تسبیحی در میان ریگ‌های بی‌شمار ساحل دریا گم شده است و نمی‌داند چرا؟! ما امروز، آیا از خود پرسیده‌ایم چرا زیبایی‌ها را نمی‌بینیم و چرا ارزش‌ها و خوبی‌ها را محترم نمی‌داریم، آیا حقیقتا فهمیده‌ایم که فضیلت‌ها و کرامت‌های انسانی گویا خارج از کتاب و ادبیات دیگر وجود خارجی ندارند؟ ما گل را در سوگ و عروسی با افراط تهیه می‌کنیم که از قافله پزمداران، عقب نمانیم اما مدت‌ها است که با تک گلدان خودمان و گلش، خلوت نکرده‌ایم!

ما انس و رابطه خود را از زیبایی‌های زندگی بریده‌ایم! ناهنجاری‌ها نشان می‌دهد، ما با زیبایی‌های حیات بشری قطع رابطه کرده‌ایم، خوی حیوانی بر خوی انسانی و روحانی ما چیره شده است. دیگر هیچ‌گاه هیچ غزلی ما را مشعوف و سرمست نمی‌کند و برخورد مضرابی به سیم تاری در اخلا‌ق و رفتار ما اثر نمی‌گذارد، صوت هیچ اذانی از ماذنه‌های تصنعی و الکتریکی زمانه‌مان به قلب ما حلا‌وت عشق و ایمان نمی‌بخشد!

در همین کویر <گمگشتگی> ما روییده و به گل نشسته ایم! انگار در این برهوت بی‌پایان ماشینیسم دیگر هیچ نی‌ای هم نمی‌روید و ناله‌ای از آن برنمی‌خیزد، که چه خوش فرموده مولا‌نا:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند ‌/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند

آتش است این بانگ نای ونیست باد ‌/ هر که این آتش ندارد نیست باد

سال‌ها پیش، جسارتی از همین قلم بر مثنوی رفت که می‌خوانید: ‌

ریشه نی‌ها دگر سوزانده‌اند ‌/ نی‌زن و نی‌خواه را ترسانده‌اند ‌

مولوی از جوهر عرفان سرود ‌/ روح والا‌یش زمن صدها درود

عهد او دوران عشق و بندگیست ‌/ عهد ما دوران رنج و بردگیست

شاعری در عهد ما سیافی است ‌/ نی، ز گل گفتن تخیل‌بافی است

مولوی از شمس پیرش شد جدا ‌/ یک جهان آدم کنون از هم سوا!

آتشی نی مانده از تندی باد ‌/ بانی این بادها نابود باد!

تنها نشانه ظاهری اخوت و هم‌کیشی، یعنی <سلا‌م> ساده نیز سلا‌مت خود را از دست داده! چون سلا‌م‌ها نیز، گزینشی شده‌اند، دیگر سلا‌م، برای <سلا‌م> و اخوت نیست! آداب و ادبیات سلا‌م و علیک‌ها نیز با ماشین‌حساب‌ها محاسبه می‌شوند که مثلا‌ به چه کسی به چه اعتباری و حساب و کتابی و در چه موقعیتی و مناسبتی سلا‌م باید کرد! و به چه کسانی، به چه علتی سلا‌م نباید کرد! و نیز چه کسانی باید ما را سلا‌م کنند! سورها و احسان‌ها نیز، مانند سلا‌م‌ها کاملا‌ گزینشی شده‌اند! احسان‌ها برای ثواب و حسنات نیست، چون نیت محسن، برای رضای خدا نیست. واژه احسان که در قرآن همیشه‌همراه واژه مقدس <صلوات>، یعنی نماز آمده و با حرمت خاصی معرفی و به انسان‌ها عرضه شده، کاملا‌ به سوژه تبدیل شده است.

تعاون از بین رفته و کلمه حیات‌بخش <عشق> که منجی انسان از منجلا‌ب مادی است - حتی دین و مذهب بدون عشق بی‌معنا است - در حال حذف کامل از فرهنگ و ادبیات ما است!

حتی از عشق مجازی نیز دیگر خبری نیست، چون مصرف قرص‌های روان‌گردان دشمن، به جوان امروز فرصت نمی‌دهد که خود و عشق و معشوق را ببیند و برای آینده خود و شخص مورد علا‌قه‌اش اندیشه کند.

اصلا‌ در جامعه ما جوان دیگر آن جوانی نیست که پیران حسرت جوانی‌اش را بخورند و امروزه دیگر <دردی> نیست که <مردساز> باشد. از آن دردهای انسان‌ساز و مددآفرین گذشته دیگر خبری نیست.

همه ما از رنج جسمانی‌ای فراری هستیم که ظاهرا امری طبیعی هم هست اما برای دردهای فراگیر اجتماعی مثل همین گمگشتگی که از فردگرایی افراطی به‌وجود آمده است به فکر درمان نیستیم. همه ما گمگشتگان هستیم. مگر گم‌شدن جز این است که افراد جامعه در خودبینی، خودخواهی و خودمحوری به جایی برسند که جز خود هیچ چیز و هیچ‌کس را نبینند؟ این در حقیقت یک فاجعه است که ۷۰ میلیون انسان به‌طور انفرادی هر کدامشان فقط خود را ببینند، وجود خود، درد خود، جان خود، یار خود. (اگر در دوزخ فردگرایی یاری هم داشته باشند) سوگمندانه ما با سرعت تمام به فراز قله بی‌تفاوتی و بی‌دردی در عزیمت هستیم! به همین علت هم هست که در شناخت دردمندان کبیر تاریخ که با پذیرش دردهای عمومی و بی‌توجه به جان و مال خویش از درد، دوا ساختند، آن هم دوایی که قرن‌هاست کهنه نشده است مثل ابا عبدالله ‌الحسین(ع) بی‌خبریم. ‌

در دوستی‌مان بی‌صداقتی، در خانواده‌هایمان عدم انس و الفت، در محیط کارمان ارتشا و کم‌کاری، در مسوولیت‌هایمان اختلا‌س و ناامانتداری، در اجتماع‌مان فاصله طبقاتی، در عبادت‌هایمان ریا، در همسایگی‌مان بی‌خبری و عدم تعاون، در مدیریت‌هایمان برنامه‌‌گریزی، در ارتباطات با فرزندان‌مان غفلت و بی‌عاطفگی و در دل‌هایمان قساوت و بی‌رحمی و در اجتماع‌مان ضابطه‌شکنی و خودسری بیداد می‌کند. گاهی نرخ ارزاق عمومی مانند برنج، پنیر و ... در ۲۴ ساعت چند برابر می‌شود. قیمت مسکن از محاسبه عقل خارج می‌شود و اجاره مسکن در ماه به حدی می‌رسد که در گذشته می‌شد با آن مبلغ یک خانه بخری. بلی همه این اتفاق‌ها می‌افتد و به‌تدریج ناهنجاری نهادینه شده و همه اینها عادی می‌شود و جامعه از درون دچار پس‌لرزه‌های خطرناکی است اما هیچ‌کس آن را درک و احساس نمی‌کند و هیچ‌کس به فکر درمان و راه چاره نیست چون گو اینکه همگان بیمار و بی‌تفاوت شده‌اند و تقصیر را به گردن دیگری می‌اندازند، چون دچار گمگشتگی هستند و از خود بیگانه شده‌اند و از احساس مسوولیت دورافتاده‌اند و نشانه آن همین‌ها است. ‌

احمدعلی راد



همچنین مشاهده کنید