دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
عشقی که از یاد رفته بود
اونشب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است، دستشو گرفتم و گفتم: ”باید راجعبه یک موضوعی باهات صحبت کنم.“ اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرفهای من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم.
اصلاً نمیدونستم چهطوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمیشد. هرطور شده بود باید بهش میگفتم و راجعبه چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت میکردم.
موضوع اصلی این بود که من میخواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالیکه از اتاق غذاخوری خارج میشد فریاد میزد: ”تو مرد نیستی.“
اونشب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دائم گریه میکرد و مثل باران اشک میریخت، میدونستم که میخواد بدونه که چه بلائی بر سر عشقمون اومده و چرا؟ اما به سختی میتونستم جواب قانعکنندهای براش پیدا کنم، چراکه من دلباخته یک دختر جوان به اسم ”دوی“ شده بودم ودیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدتها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم.
بالاخره با احساس گناه فراوان موافقتنامه طلاق رو گرفتم، خون، ۳۰ درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگهها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از ۱۰ سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعاً متأسف بودم و میدونستم که اون ۱۰ سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانیاش رو صرف من و زندگی با من کرده، اما دیگه خیلی دیر شده بودو من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش رو داشتم. بهنظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. بالاخره مسئله طلاق کمکم داشت براش جا میافتاد.
فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته!
به او توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همونجاست، وقتی او رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمیخواست بهجز اینکه در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.
اون درخواست کرده که در این یک ماه تا جائیکه ممکنه هر دومون بهصورت عادی کنار هم زندگی کنیم، دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمیخواست که جدائی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود، اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که به یاد بیاورم که روز عروسیمون من اون رو روی دستهام گرفته بودم و به خانه آوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقیمانده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دستهام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود، با خودم فکر کردم حتماً داره دیوونه میشه!
اما برای اینکه آخرین درخواستشو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای ”دوی“ تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: ”به هر حال باید با مسئله طلاق روبهرو میشد، مهم نیست داره چه حقهای به کار میبره.“
مدتها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعیین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دستهام گرفتم. هر دومون مثل آدمهای دست و پا چلفتی رفتار میکردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه میرفت و دست میزد و میگفت: ”بابا مامان رو تو بغل گرفته و راه میبره.“
جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده میکرد، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اونجا تا در ورودی حدود ۱۰ متر مسافت رو طی کردیم.
اون چشمهاشو بست و به آرومی گفت: ”راجعبه طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!“
نمیدونم یکدفعه چرا اینقدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در او رو زمین گذاشتم، رفت و سوار اتوبوس شد و بهطرف محل کارش رفت، من هم تنها سوار ماشینم شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دومون کمی راحتتر شده بودیم، میتونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم، انگار سالهاست که ندیدمش، من از او مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهرهاش نشسته، لابهلای موهاش چند تار خاکستری ظاهر شده بود و اینها همه آثاری بود که در طول مدت ازدواجمون ظاهر شده بود!
برای لحظهای با خودم فکر کردم: ”خدایا من با او چه کار کردم؟!“
روز چهارم وقتی او رو روی دستهام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن، زنی بود که ۱۰ سال از عمر و زندگیاش رو با من سهیم شده بود.
روز پنجم و ششم احساس کردم، صمیمیت داره بیشتر و بیشتر میشه، انگار دوباره این حس زنده شده و داره شاخ و برگ میگیره. من راجعبه این موضوع به ”دوی“ هیچی نگفتم.
هر روز که میگذشت برام آسونتر و راحتتر میشد که همسرم رو روی دستها تحمل کنم و راه ببرم، با خودم گفتم حتماً عضلههام قویتر شده.
همسرم هر روز با دقت لباسش را انتخاب میکرد. یک روز در حالیکه چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند. با صدای آروم گفت: ”لباسهام همگی گشاد شدند.“ و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چهقدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من او رو راحت حمل میکردم، انگار وجودش داشت ذره ذره آب میشد. گوئی ضربهای به من وارد شد، ضربهای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه او چهقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود، انگار جسم و قلبش ذره ذره آب میشد. ناخودآگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم همون موقع وارد شد و گفت: بابا وقتشه که مامان رو بغل کنی و راه ببری. برای پسرم این منظره که پدرش، مادرش رو در آغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگیاش شده بود.
همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو بگردوندم، ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیمم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و شروع به حرکت کردم. همون مسیر هر روز، از اتاق خواب به اتاق نشیمن و در ورودی. دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و به نرمی اون رو حمل میکردم، درست مثل اولین روز ازدواجمون.
روز آخر وقتی اون رو در آغوش گرفتم به سختی میتونستم قدمهای آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی میگفت ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمیشد. پسرمون رفته بود مدرسه، من در حالیکه همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگیمون توجه نکرده بودم.
اون روز با سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم، وقتی رسیدم بدون اینکه در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم، نمیخواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم، تردید کنم.
”دوی“ در رو باز کرد، و من بهش گفتم متأسفم، من نمیخوام از همسرم جدا بشم!
اون حیرتزده به من نگاه میکرد، به پیشانیم دست زد و گفت: ”ببینم فکر نمیکنی تب داشته باشی؟“
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست