شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نخستین رمان مدرن


نخستین رمان مدرن

برای فلوبر به كار گرفتن موضوعات زندگی روزمره در رمان با دقتی تاب سوز در قلمرو زبان همراه است او در نامه های متعلق به این سال ها از تكرار این مطلب خسته نمی شود و هدف خود را كه همانا بركشیدن نثر روایت تا جایگاه هنری است كه تا آن زمان خاص شعر بوده در عبارات زیر خلاصه می كند

● نقد یوسا بر كتاب مادام بوواری

اگر رمانی كه در نوشتن آن این همه مشكل دارم، خوب از كار دربیاید، من به صرف نوشتن آن دو حقیقت را كه برای خودم بدیهی است، اثبات كرده ام: اول، اینكه شعر به طور كامل ذهنی است و در ادبیات هیچ موضوع زیبایی نداریم و بنابراین ایوتوت به خوبی قسطنطنیه است؛ دوم، بنابراین آدم می تواند به همان خوبی درباره فلان چیز بنویسد كه درباره بهمان چیز. هنرمند باید هر چیز را به سطحی بالاتر ارتقا بدهد. او مثل تلمبه است، درون وجود او لوله بزرگی است كه تا احشای چیزها و تا ژرف ترین لایه ها می رسد. هنرمند هرچه را كه زیر سطح نهفته می مكد بالا می آورد و آن را به صورت پاشه های بزرگ بیرون می ریزد.

(نامه به لوییز كوله، ۲۶-۲۵ ژوئن)

● تولد ضدقهرمان

روز ۲۶ مه ۱۸۴۵ فلوبر به پوات ون چنین می نویسد: «می دانی كه چیزهای زیبا به توصیف درنمی آیند.» این حرف دروغی آشكار است. رمانتیك های آن روزگار كاری نداشتند جز توصیف زیبایی تا حد ملال. بی تردید در چشم آنان زیبایی بر گرد دو قطب واقعیت جمع شده بود: كازیمودو و آن دختر زیبای كولی (اسمرالدا).۱ در رمان رمانتیك آدم ها و چیزها و رویدادها یا زیبایند یا زشت یا جذاب یا نفرت آور. چیزهای والا، هیولاوار، متعالی، نفرت آور در زندگی و استحاله آنها به چیزی كه حیثیت دارد و جادویی هنری از خود می پراكند از دستاوردهای بزرگ رمانتیك ها است. چیزی كه در رمان رمانتیك ها فراموش شده آن ناحیه از هسته بشری است كه چهره ها و چیزها و كنش ها در آن نه چون كازیمودو نفرت آورند و نه چون اسمرالدا زیبا، یعنی آن درصد بالایی كه هنجار اصلی را تشكیل می دهند، آن زمینه هر روزی كه چهره های نمونه قهرمانان و هیولاها بر متن آن جلوه گر می شود، در مادام بوواری كه هر چیز در فاصله ای یكسان از این دو حد افراط قرار گرفته و با هستی ملال آور، ساده و غم انگیز مادی همخوانی دارد، این برزخ میانی به «زیبایی» استحاله می یابد.

مراد این نیست كه فلوبر نخستین نویسنده ای بود كه خرده بورژوازی را وارد رمان كرد و رمان رمانتیك توصیف كننده دنیای فئودال ها و اشراف بود. رمان های بالزاك سرشار از شخصیت های متعلق به تمام لایه های بورژوازی- از جمله بورژوازی روستایی ولایتی- است و با این همه این ویژگی مانع از آن نمی شود كه قهرمانان بالزاك (دست كم بسیاری از آنها) از همان شخصیت های قطبی [افراطی] كه خاص رمان رمانتیك بوده برخوردار باشند. فلوبر دنیای بورژوازی را دستمایه اصلی مادام بوواری نمی كند، مصالح او چیزی گسترده تر است كه تمام طبقات اجتماعی را دربرمی گیرد، یعنی قلمرو و میان مایگی و دنیای ملال انگیز آدم هایی بی بهره از هر ویژگی یا كیفیت خاص. پس بنابر همین یك دلیل، شایسته است این رمان را اولین نمونه رمان های مدرن بدانیم كه كم وبیش تمام آنها بر گرد سیمای زار و نزار ضدقهرمان بنا شده اند.

فلوبر چند سال قبل از نوشتن مادام بوواری به این نتیجه رسید كه میان مایگی به گونه ای ژرف [وجود] آدمی را تصویر می كند. این موضوع در نامه هایی كه از سال ۱۸۴۶ به بعد نوشته پیوسته به چشم می خورد: «انكار وجود عواطف ولرم، به این دلیل كه ولرم هستند، مثل انكار خورشید در ساعتی غیر از صلاه ظهر است.

در رنگ های سایه روشن همان قدر حقیقت نهفته كه در رنگ های تند. (نامه به لوییز، ۱۱دسامبر ۱۸۴۶) چیزی كه مایه شوربختی می شود بداقبالی های بزرگ نیست، چیزی كه سبب خوشبختی می شود اقبال بلند نیست، بلكه رشته ای ظریف و لمس ناشدنی از هزاران اتفاق ناچیز، هزار نكته كوچك پیش پا افتاده است كه زندگی را قرین آرامشی دلپذیر یا آشوبی جهنمی می كند.» (نامه به لوییز، ۲۰ مارس ۱۸۴۷) او پنج ماه بعد باز به همین موضوع برمی گردد و فكر خود را با همان واژه ها بیان می كند: «در واقع چیزی كه در زندگی باید از آن بترسیم بداقبالی های فاجعه بار نیست، بلكه بدبیار ی های پیش پا افتاده است. من از گزش سوزن بیشتر می ترسم تا ضربه شمشیر. به همین ترتیب، ما به ایثار و فداكاری مداوم احتیاج نداریم، چیزی كه هماره به آن نیازمندیم دست كم نشانه های ظاهری دوستی و محبت دیگران است، در یك كلام توجه و ادب دیگران.» (نامه به لوییز، ۲۶ اوت ۱۸۴۷) این اعتقاد كه زندگی صرفاً از دو حد افراطی ساخته نشده و در اكثر موارد نیكبختی و فلاكت صرفاً انباشت تدریجی و درك ناشدنی وقایع ناچیز و معمولی است و هر چیز ناچیز و كدر بیشتر از پدیده های بزرگ و پرزرق وبرق به ماهیت انسان می خورد، بدین معنی است كه وقتی بوئیه و دوكان بعد از خواندن وسوسه به فلوبر پیشنهاد كردند موضوعی «معمولی» برای رمانش انتخاب كند، چیزی را بیان می كردند كه پیش از آن به ذهن دوست شان رسیده بود. زیرا از همان اول كار، این فكر- مثل هر چیز دیگر در زندگی فلوبر- با ادبیات پیوند خورده بود. در سال ۱۸۴۷ او به لوییز كوله گفته بود: «موضوع زیبا كار را میان مایه می كند.» بی گمان این گفته اغراق آمیز است، چون موضوع زیبا، اگر خوب به اجرا درآید ممكن است به اثری فوق العاده بینجامد، اما باید توجه كرد كه چهار سال پیش از مادام بوواری فلوبر از موضوعات عادی دفاع می كرد. اما در این تردیدی نیست كه او با این كار مفهوم واقع گرایانه رمان را مطرح می كرد. هرچیز پست و پیش پاافتاده در چشم او موضوعی مشروع است از آن روی كه حقیقت دارد و از آن روی كه نماینده تجربه بشری است. زمانی كه سرگرم نوشتن مادام بوواری است این عقیده را با كلامی روشن و با تصویری بیان می كند كه یادآور سخن مشهور فاكنر است كه آدم های روی زمین را به مشتی حشره بر پشت ماده سگی تشبیه می كرد كه ممكن است هر لحظه خود را بتكاند و از شر آنها خلاص شود.

«آیا جامعه همان رشته بی پایان این همه حقارت، دوز و كلك موذیانه و ریاكاری و فلاكت نیست؟ آدم ها بر این كره خاكی وول می خورند مثل یك مشت شپش كثیف بر زهاری پت وپهن.» (نامه به لوییز، ۲۶- ۲۵ ژوئن ۱۸۵۳) در واقع مادام بوواری دنیای موجوداتی است كه هستی شان سراسر حقارت است و ریاكاری، فلاكت و رویاهای مبتذل. این گفته جدا از آنكه بریدن از دنیای رمان رمانتیك را خبر می دهد آغازگر دوران رمان مدرن نیز هست كه در آن قهرمانان، بی بهره از تعالی اخلاقی، تاریخی و روانی، سراپا غرقه در میان مایگی می شوند و با گذشت زمان، در روزگار ما كه این فرآیند به اوج خود می رسد در آثار نویسندگانی چون ساموئل بكت و ناتالی ساروت بدل به تفاله می شوند و موجوداتی در مرحله كرم وارگی [لارو] زائده ای نباتی و حتی فروتر از این، در رمان های فیلیپ سولرز چیزی بیشتر از نجوای كلمات نیستند. این روند فروكاستن شخصیت- كه برخلاف تصور برخی بدبینان به مرگ رمان نمی انجامد، بلكه به احتمال زیاد، در روندی متضاد با آن، به بازگشت دوباره قهرمان رمان، اما بر بنیانی دیگر، می انجامد- بی تردید با اولین رمان چاپ شده این مرد آغاز شد كه در سال های آخر عمر به این می نازید كه روایتی براساس «هنجارمندی»۲ بنا كرده است: «من همواره تلاش كرده ام به دل چیزها نفوذ كنم و بر فراگیرترین حقیقت ها انگشت بگذارم، تعمد داشته ام كه از هر چیز تصادفی و نمایشی بپرهیزم. نه هیولایی و نه قهرمانی.»۳


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید