سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

دیالکتیک حقیقت


دیالکتیک حقیقت

یادمانی برای شهید اهل قلم

● آوینی و انقلاب اسلامی

در بستر ظهور و تداوم انقلاب اسلامی ایران، اندیشه ناب اسلامی، ذهن سید مرتضی آوینی را تسخیر کرد. در حقیقت، آوینی از آنجا که به درستی دریافته بود که اسلام ناب در هیئت انقلاب اسلامی و آرمان‌هایش و نیز گفتار و کردار رهبر انقلاب حضرت امام خمینی، به منصه ظهور رسیده است، اندیشه خود را به طور کامل، وقف عمق بخشی و گسترده سازی شناخت خویش درباره انقلاب اسلامی کرد و از این رو، اندیشه اسلامی در منظومه فکری آوینی، در قالب و چارچوب درک آوینی از انقلاب اسلامی، بروز یافت. نکته جالب توجه در درک آوینی از ماهیت انقلاب اسلامی و اندیشه ناب اسلامی این است که او توانست به فهمی دقیق و مطابق با واقع از معارف و اندیشه اسلامی دست یابد که سخنگوی آن امام خمینی بود. در این فهم، نه تنها نشانی از انحراف و اعوجاج مشاهده نمی‌شود بلکه اگر نظرات او با دقت و تأمل نگریسته شود، روشن می‌شود که آوینی تا حد زیاد و اعجاب انگیزی به عمق و لایه‌های زیرین اندیشه اسلامی دست یافته است به نحوی که شاید بتوان گفت دیدگاه‌ها و سخنان آوینی، بازتابی حقیقی و کلی از مضمون نظری انقلاب و آرمان‌های آن می‌باشد.

در درک و شناخت آوینی از انقلاب اسلامی، اندیشه‌های بنیادینی حضور فعال دارند که در اینجا به اختصار به برخی از آنها اشاره می‌شود.

▪ اول. در اندیشه آوینی، انقلاب اسلامی، حرکت و جریانی است برای تحقق عملی و نظری کامل اسلام در تمامی ابعاد حیات اجتماعی و فردی انسان و از این رو انقلاب اسلامی به مثابه «تحقق حقیقت فطری انسان» در «صورت جمعی اش» دیده می‌شود. به عبارت دیگر، اندیشه‌ها و اهداف اسلامی که مؤدی به وقوع انقلاب در ایران شده‌اند و نیز در جریان فعال سازی بخش‌های گوناگون آن عمل می‌کنند، ناظرند به آینده‌ای که در صورت تحقق، ذات و هویت واقعی انسان که همان عبودیت محض و مطلق در مقابل احکام خداوند است، صورت واقعیت به خود می‌گیرد و در پرتو آن، نه تنها انسان به جایگاه حقیقی و مطابق با سرشت متعالی انسانی خویش می‌رسد بلکه پایه گذار تمدن و عالمی می‌شود که هویت بارز آن را، عدالت و سعادت دینی و مطابق با فطرت انسانی تشکیل می‌دهد که متضمن بارورسازی ابعاد اجتماعی فطرت انسان است و این جامعه همان است که مرتضی آوینی آن را «بهشت مثالی» می‌داند که انسان از آن هبوط نموده است و این بهشت مثالی در حقیقت، صورت تحقق یافته کمال انسانی است. بنابراین از دیدگاه آوینی، تعهد و التزام به انقلاب اسلامی عین پایبندی و استقامت در راه تحقق بخشی به سطوح و ابعاد اسلام است.

▪ دوم. در اندیشه آوینی، انقلاب اسلامی قبل از هر چیز یک «فرهنگ» و تداوم و یا ظهور سنت دینی است که بعد از چندین قرن فترت، سرانجام توانسته است راه خود را در مسیر ناهموار تاریخ جدید باز نماید. در حقیقت «انقلاب به مثابه فرهنگ» بدین معناست که انقلاب صرف یک تحول اجتماعی نیست بلکه ظهور تفکری است که قرار است با بسط آن، وضعیت و شرایط تاریخ سیر بشر در افق متفاوتی نگریسته شود. از آنجایی که این انقلاب و حیات اش به نوعی صورت اجمالی و مبهم حقیقت تفصیلی آینده تاریخ بشر جدید می‌باشد، دغدغه آوینی در قبال انقلاب این است که بتواند نسبت انقلاب اسلامی را به لحاظ ماهوی و نظری، با مسائل گوناگون خارج از این انقلاب به درستی تبیین کند تا از این طریق هم وجوه مختلف و مجمل انقلاب، به روشنی در معرض دید و شناخت همگان قرار گیرد و هم انقلاب اسلامی از طریق تعیین نسبت‌های مختلف و دقیق خود با ابعاد گوناگون تاریخ و فرهنگ و تمدن و انسان معاصر، بتواند امکان‌ها و مسیرهای پیش روی خویش را هموار کند و با حفظ خلوص خویش، دچار انحراف و اغتشاش نظری نشود.

▪ سوم. در اندیشه آوینی، انقلاب اسلامی که ماحصل قرنها حیات و پویایی سنت اسلامی است، از آنچنان نیرو و غنای معرفتی برخوردار است که می‌تواند در دوران سیطره تجدد غربی، انسانی را پرورش دهد و بسازد که با هیچ یک از معیارهای جهان مدرن نتوان او را فهم نمود و درباره اش به قضاوت نشست. و این چیزی است که آوینی، بارها از آن ابراز شگفتی می‌کند. چنین انسان‌هایی در واقع هر چند در جهان مدرن تنفس می‌کنند اما نیروها و ابزارهای جهان متجدد قادر نیست درون آنها را تسخیر نماید و اعتبارات و اقتضائات خود را بر آنها تحمیل نماید بلکه از آنجا که این انسانها در سپهر معنوی انقلاب اسلامی، دارای حیات و عمل هستند در ذیل همین سپهر، به جهان نظر می‌کنند و دارای ارزش‌ها و آرمان‌هایی کاملاً متفاوت با اعتباریات جهان مدرن هستند و به حق، این سخن درستی است که گفته‌اند مرتضی آوینی خود مصداق بارز انسان‌هایی است که انقلاب اسلامی به جهان عرضه نموده است.

● آوینی و مقابله با تمدن غرب

بخش دوم و یا جزء دیگر تفکر دیالکتیکی آوینی، تفکر و یا فلسفه هیدگریسم ایرانی است. این عنوان ممکن است در ظاهر، هراسناک جلوه کند اما شاید توضیحی کوتاه، از نامأنوس بودن آن بکاهد. هیدگریسم ایرانی، نوعی تفکر و جریان فکری است که تقریباً از دهه چهل شمسی به این طرف از سوی برخی از اندیشمندان ایرانی مطرح شد و به تدریج نضج گرفت به گونه‌ای که در حال حاضر به عنوان یکی از مهمترین نحله‌های فکری فلسفی در ایران معاصر است. مفاد کلی هیدگریسم ایرانی، که اندیشه‌ورزانش به آن حکمت انسی می‌گویند، این است که اولاً مبانی اصلی آن بر مبنای بخش‌هایی از فلسفه مارتین هیدگر بنا شده است که این فلسفه عمدتاً ناظر به «وجود» بویژه وجود انسان در عالم می‌باشد. ثانیاً متفکران این جریان، این مبانی هیدگری را بر اساس تقریری از عرفان اسلامی خصوصاً عرفان نظری محی الدین ابن عربی تفسیر و صورتبندی کرده‌اند. و ثالثاً صاحبان این تفکر هر چند تحت تأثیر نظرات و دیدگاه‌های فلسفی هیدگر قرار دارند اما چون فلسفه هیدگر را در بستر خاص فرهنگ و علوم اسلامی در ایران تقریر می‌کنند و خود نیز دارای آرا و اندیشه‌هایی بدیع و بسیار قابل تأمل به لحاظ فلسفی هستند که در فلسفه هیدگر یافت نمی‌شود، این امکان برای آنها فراهم شده است که به سمت تأسیس یک نظرگاه و تفکر جدید برای فهم مسائل و امور وجودی و انسانی گام بردارند و به نظر می‌رسد در این راه تا حدودی موفق بوده‌اند.

مرتضی آوینی به علل گوناگون از جمله مشترکات فراوان حکمت انسی با اندیشه رایج اسلامی، با متفکران این جریان فکری، دارای نزدیکی‌ها و قرابت‌هایی شد که موجبات پذیرش برخی از اندیشه‌های هیدگریسم ایرانی را برای وی فراهم نمود. البته همراهی آوینی با هیدگریسم ایرانی دقیقاً در نقاطی قابل لمس و آشکار است که این فلسفه معرف نظراتی می‌باشد که توجه و عدم توجه بدان‌ها ممکن است در فهم و حرکت جریان انقلاب اسلامی و تعین اصول اسلامی آن حیاتی و سرنوشت ساز باشد. در اینجا ما برخی از اندیشه‌های آوینی را ذکر می‌کنیم که حضور هیدگریسم ایرانی در آنها غیرقابل انکار است.

▪ اول. در اندیشه آوینی، تمدن غربی اکنون سیطره مطلقی بر جهان دارد. به عبارت دیگر، «حوالت یا تقدیر تاریخی» ما چنین رقم خورده است که در تمامی شئون حیات از علم و فلسفه گرفته تا نحوه تفکر درباره موجودات دیگر و دین و فرهنگ، ما شاهد حضور غرب و اعتبارات غربی باشیم. گسترش و بسط تاریخ غرب در جهان، چیزی نیست که معلول اراده و خواست ما باشد بلکه نحوی تغییر و چرخش در نوع نگاه انسان به عالم به وجود آمده که تقریباً همه مردمان چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه آن را تلقی به قبول کرده‌اند. در حقیقت، آنچه اتفاق افتاده این است که تمدن غربی توانسته است از طریق علم و تکنولوژی، علاوه بر اینکه جهان و طبیعت فیزیکی را تسخیر نماید، از طریق غالب کردن اعتبارات نیهیلیستی خویش بر سراسر عالم، حیات تاریخی فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر را منقطع نماید و آنها را به عنوان فرهنگ‌ها و جوامع مرده به عنوان بخشی از ماده تاریخ جدید خویش قرار دهد. غایت نهایی تمدن غرب، در پیشرفت نامحدود مادی و نیز در آزادی به معنای هگلی آن خلاصه می‌شود و از نظر آوینی، این غایات به طور کلی در مقابل غایاتی قرار دارند که انقلاب اسلامی ایران در جهت تحقق آنها، خیزش تاریخی خویش را آغاز نموده است.

▪ دوم. در اندیشه آوینی و هیدگری‌ها در ایران، ما با نوعی فلسفه تاریخ روبه‌رو هستیم که زمینه‌ای کاملاً دینی دارد. در این فلسفه تاریخ، تاریخ به دوره‌های مختلف تقسیم می‌شود و هر دوره‌ای در حقیقت مظهر اسمی از اسما خداوند است. این دور تاریخی که ما در آن قرار داریم و به قولی در چند صد سال پیش و به قولی دیگر با ظهور فلاسفه یونانی از سقراط به بعد آغاز شده است، دوره مظهر قهر الهی است و زمانه ما، زمانه عسرت و رنج است؛ رنجی عظیم که رنج آخرین مرحله هبوط انسان می‌باشد. در این دوره، درهای آسمان و عالم قدس بر روی بشر بسته شده است و تقدیر و حوالت انسان معاصر این است که ظلمت و عسرت این دوره را تا اعماق جان خویش دریافت کند.

▪ سوم. در اندیشه آوینی، در چنین زمانه سیاه و ظلمت باری، وقوع انقلاب اسلامی در ایران، در حقیقت «نوعی انکشاف وجود» به معنی هیدگری آن است چرا که «در زمانی که تاریکی سراسر عالم را فراگیرد، آنگاه است که نوری خواهد درخشید.» در واقع انقلاب اسلامی ایران که در ماهیت و غایات ذاتی اش رو به سوی تمدن غرب ندارد و چرخشی عظیم و حرکت برگشتی به سوی عالم قدس و معنا می‌باشد، به مثابه نشانه و آغازی است روشن که دریابیم دوره غلبه جانکاه زمانه عسرت و تمدن غرب، رو به افول نهاده است و این آغازی است بر پایان قرن‌ها دوری انسان از حق و حقیقت.

در اندیشه آوینی، هر چند نفس وقوع انقلاب اسلامی، آمادگی بشر را برای ورود در دوره جدید که مظهر رحمت الهی خواهد بود، آشکار می‌کند اما گذر از این دوره به دوره بعد کار آسان و دفعی‌ای نیست.

هنوز هم غرب و نیروهای عظیمش که پایه‌های خود را بر ضعف‌ها و ترس‌های بشر امروز، استوار نموده است، قدرتمند می‌نماید و در تلاش است با مستحیل نمودن انقلاب در درون اعتبارات و چارچوب‌های معرفتی خویش، آن را به عنوان حادثه‌ای عادی و قابل پیش بینی بشناساند که در ذیل تاریخ غرب و به علل فعالیت تغییرات و نیروهای تاریخی غرب روی داده است.