شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
فلسفه خودی
خانه موزه دکتر شریعتی در پی برگزاری جلسات ماهانه نقد و بررسی زندگی شخصیتهای جهان اندیشه با عنوان «تفکر از نمای نزدیک»، دومین نشست این برنامه را با موضوع بیداری اسلامی به نقد و بررسی شخصیت، آراء، نظرات و تفکرات و زندگی اقبال لاهوری اختصاص داد.
● بقایی: اقبال و شریعتی؛ دو روشنفکر دینی یا روشنفکر و دینی
همیشه در طول تاریخ، معنویت تحتالشعاع دین بوده، در هر جامعهای که معنویت متعالی وجود داشته، برداشتهای دینی خوبی پشت آن بوده است و برداشتهای دینی خوب، سبب تقویت دین میشود.
این معنویت سبب تحکیم جامعه هم میشود، اما اگر معنویت در جامعه سطحی بود، مطمئن باشید که در آن جامعه، دین نیز امری ویترینی بوده است، پس اگر روشنفکری را در دین خاص محصور کنیم، آن جامعه هیچ وقت پیشرفت نمیکند.
اقبال روشنفکری بود که به جامعه جهانی میاندیشید، اگر روشنفکر را درست تعریف کنیم همین امر میشود، یعنی انسان آگاهی که ذهنی پر از اندوختههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و دینی دارد؛ کسی که سعی میکند با این اندوختهها، جامعه خود را آگاه کند و مایه تسلی خاطر جامعه خودش شود.
روشنفکر کسی است که آگاهیهای ذهنی خود را برای جامعه خودش، برای انسان، برای انسانیت وارد عمل میکند بنابراین روشنفکر کسی نیست که الزاما برای جامعه خود تلاش کند، روشنفکر واقعی به جامعه جهانی میاندیشد. روشنفکر واقعی معتقد به جامعه نامحدود است.
روشنفکر در مرحله اول به جامعه خود میاندیشد و سعی میکند از طریق آگاهیهایی که دارد، مردم را مطلع کند، آگاه سازد و ذهنشان را متحول کند و در عین حال به مردم دنیا هم میاندیشد.
با آمدن دکتر شریعتی اصطلاحی مد شد و آن روشنفکر دینی بود. بنده با این اصطلاح موافق نیستم؛ مگر روشنفکر دینی هم داریم؟ شکر و نمک را نمیتوان با هم قاطی کرد.
دین جای خود و ارزشهای خاص خود را دارد، روشنفکری هم جای خود و ارزشهای خاص خودش را دارد. وقتی میگوییم «روشنفکر دینی» یعنی چه؟! شریعتی میگوید همه حرفهایی که میزنم، منطبق با گزارهها و احکام شیعی است. تمام اسطورههای مورد ستایش او شیعی هستند. او حتی یک بار هم از اسطورههای ایرانی یاد نمیکند؛ در حالیکه روح ایرانی از همان آغاز، در همه آثار اقبال، متجلی است، اما ما این روح را مطلقا در آثار و اندیشههای شریعتی نمیبینیم.
روشنفکر نمیتواند دینی باشد، ما نمیتوانیم بگوییم این دو میتوانند با هم ترکیب شود. همین قاعده را درباره ترکیبات دیگر نظیر دموکراسی دینی هم میگویم.
نمیتوان این دو را کنار هم آورد، اگر تعریف روشنفکر این است که همه مردم را باید به یک چشم و یکسان دید و برای همه آنان باید دلسوزی یکسانی داشت، دیگر بخش دینی باید مال خودش باشد و نباید آن را با روشنفکری در هم آمیخت.
از این منظر، این ترکیب اصلا درست نیست، اما وقتی بخواهیم این دو شخصیت را با هم مقایسه کنیم، باید بگوییم که اقبال یک روشنفکر به معنای واقعی کلمه است، چرا که شما در آثار اقبال، اشعار نابی را درباره حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) میبینید، اشعاری که محتشم کاشانی هم آن را ندارد.
● فلسفه خودی
هر اندیشمند بزرگی یک اصطلاح برای خودش خلق میکند که مجموع اندیشهها و جمع آرای وی، حول آن اصطلاح قوام میگیرد و کل شخصیت فرهنگی شخص بر آن اصطلاح استوار میشود که به نام او در تاریخ ثبت میشود، گاه حتی اصطلاحی که این اندیشمند از آن خود کرده است، معروفتر از خود شخص میشود. ممکن است بسیاری شکسپیر را نشناسند اما هملت معروفتر از او باشد.
اندیشمندان دیگر نیز هر کدام اصطلاح خاص خودشان را دارند: صدرا کل اندیشههایش را در قالب حرکت جوهری ریخت. نیچه با میل به قدرت یا افلاطون با مُثُل معروف هستند.
اقبال هم یک اصطلاح دارد که کل دستگاه فکری و فلسفیاش را بیان میکند و آن اصطلاح «خودی» است که به فلسفه خودی معروف است. مقصود او از این اصطلاح پدید آوردن یک دستگاه فکری و درعین حال هدایتکننده است تا جامعه شرق را به سمتی ببرد که از خمودی و جمودی و تنبلی نجات دهد؛ امری که البته هنوز هم محقق نشده است.
باید مقایسهای کوتاه میان اندیشمندان شرقی و روزگاری که آنان دارند با اندیشمندان غربی و روزگاری که دارند، انجام دهم. سارتر اندیشهای به نام اگزیستانسیالیسم داشت، همین اندیشه را اقبال هم پدید آورد.
در فرانسه اهمیت فرد چنان ریشه دواند که توانست ارتش جبار هیتلر را از بین ببرد و مغلوب کند اما اندیشه خودی که در شرق به وجود آمد، به کجا رسید؟! ما هنوز خودمان نمیدانیم که ۹۰۰۰ بیت از ۱۵هزار بیت او به فارسی گفته شده است؟! شما از همین آدمهایی که در خیابان میرداماد قدم میزنند سؤال کنید، میرداماد چه کسی بود نمیدانند او که بوده و چه کرد؟! تا چه رسد به اینکه بپرسید فلسفه خودی چه بوده و اقبال که بوده و آنان پاسخ دهند.
نه اینکه همه گناه را بخواهیم به گردن نسل جوان بیندازیم، نه؟! در دانشگاههای ما هم فلسفه اقبال تدریس نمیشود در حالی که فلسفه اقبال، فلسفه انسانساز است.
کدام دانشگاه ایران را میشناسید که یک واحد فلسفه خودی را آن هم به صورت واحد اختیاری ارائه داده باشد تا دانشجو به دنبال کنکاش برود تا ببیند این فلسفه خودی چیست؟! کدام کتاب دانشگاهی علوم انسانی مبحثی تحت عنوان فلسفه خودی را طرح کرده است؟! حتی من هم که میآیم سی جلد کتاب مینویسم، با مسائلی مواجه میشوم؛ یکی از کتابها به نام سیر حکمت در ایران است که رساله دکترای اقبال بود. این کتاب شرح اندیشههای برآمده از کشور ماست.
اقبال آنها را از قدیمیترین ایام تا امروز تدوین کرده است، اما اداره حمایت از مؤلفان، یک نسخه از این کتاب را نمیخرد! در حالی که تمام نسخههای کتابی را میخرند که علیه هویت و تمامیت ارضی ایران نوشته میشود! اینها را گفتم که فکر نکنید همه گناه گردن این جوانهاست، البته خوشبختانه در اکثریت نیست اما همانها هم نباید باشد؛ چرا که ما اندیشههای خود را در حد تعارف عرضه میکنیم. به واقع آنها را پی نمیگیریم و دنبال نمیکنیم.
اندیشههای اقبال آنقدر مهم و بزرگ بوده که در دوره خودش نه تنها مورد ستایش بزرگان فرهنگ و ادب ایران بوده بلکه در دنیا هم مورد تشویق بوده؛ بهطوری که آنه ماری شیمل هم به تحسین و ستایش اندیشهها و گفتار او پرداخت.
او جاویدنامه اقبال را به ترکی و آلمانی ترجمه کرد، بعد هم از هرمان هسه خواست که مقدمهای برای ترجمه جاویدنامه بنویسد.
هسه با توجه به اینکه مدتی را در شبه قاره گذرانده بود و اجدادش هم همه از شرقشناسان برجسته بودند، مطالعهای درباره افکار اقبال کرد و نوشت فلسفه او آمیزهای است از سه دستگاه فکری جهان: اسلام، فلسفه غرب و فلسفه هندی که آنها را با مهارت تمام درهم آمیخته و عصارهای پدید آورده که خاص خود اوست. بعد ماری شیمل چه ستایشها که از اقبال نکرده است. نه تنها بال جبرئیل را که البته نام کتاب خود اقبال هم بوده است، درباره اقبال تألیف میکند، بلکه در قالب کتابهایش از او ستایش میکند، ستایشهای او در یکی از کتابهایش به نام، محمد رسول خدا(ص) به واقع حیرتآور است. به این معنا که در انتهای هر فصل، وقتی درباره حضرت محمد(ص) سخن میگوید، برای حسن ختام سخنانش، گفتاری از اقبال را میآورد، حتی آخرین فصل کتابش را اختصاص میدهد به دیدگاه اقبال درباره پیامبر(ص).
● اقبال و شریعتی
اقبال و شریعتی هر دو از منتقدان تفکر دموکراسی غرب هستند، دموکراسی در شرایط مکانی و زمانی معنا دارد. وقتی شریعتی و اقبال درباره دموکراسی سخن میگویند براین باورند که دموکراسی زمانی معنی دارد که ما با یک جامعه قابل قبول مواجه باشیم، وقتی نیستیم این دموکراسی اصلا معنایی ندارد. در غرب هم همین طور است، میگوید وقتی حاکمیت با بانکها و یهودیانی است که این بانکها را تحت کنترل خود دارند، دموکراسی چه معنایی دارد؟
بقایی (ماکان): اقبال روشنفکری بود که به جامعه جهانی میاندیشید، روشنفکر یعنی انسان آگاهی که ذهنی پر از اندوختههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و دینی دارد؛ کسی که سعی میکند با این اندوختهها، جامعه خود را آگاه کند و مایه تسلی خاطر جامعه خودش شود
موضوع مهم دیگری که اقبال مطرح میکند و مورد توجه شریعتی هم بوده است، «از خود رمیدن» است.
در اندیشه شریعتی حتی یک اندیشه محوری را نمییابید که قبلا در اندیشه اقبال گفته نشده باشد؛ یکی هم مساله از خود رمیدن یا همان جنزدگی است که شریعتی به آن اشاره میکند، یعنی انسان خودی خود را فراموش کند و هرکسی که بگوید شما این بودید، گذشتهتان این بوده و باید اینگونه شوی، قبول نمیکند. اقبال میگوید: زخود رمیده چه داند نوای من زکجاست/ جهان من دگر است و جهان او دگراست.
هنوز هم همین گونه است، دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم دنیای دیگری است، ولی دنیای امثال اقبال، دنیای دیگر است و به همین علت است که او در ۶۱ سالگی از جهان میرود. او را هم باید همچون سهروردی ـ شهید راه قلم و اندیشه ـ قلمداد کرد. او به خاطر درد شدیدی که در سینه احساس کرد، از دنیا رفت در حالیکه تنها مستخدم او بر بالینش بود.
موضوع مهم دیگر این است که اقبال به تصوف منفعل میتازد. دیدگاههای اقبال درباره تصوف دقیقا با آنچه احمد کسروی درباره تصوف میگوید، منطبق است، حتی کتابی در این باره نوشتم.
میدانید که شبستری، تصوف منفعل دارد، ولی اقبال و کسروی، هر دو به تصوف منفعل میتازند. با این تفاوت که کسروی جایی این قضیه را قطع میکند اما اقبال ادامه میدهد و عرفان پویا را مطرح میکند، یعنی همین اندیشهای که شریعتی هم مطرح میکند و میگوید: انسان میتواند از طریق عالم شهود به کارهایی دست بزند که بسیار خارقالعاده است.
مسأله مورد تأکید دیگر از سوی اقبال، دگرگونی نظام تعلیم و تربیت است. کتابی هم دارد که بنده آن را با نام مبانی تربیت فرد و جامعه ترجمه کردهام که حدود ۱۲ سال پیش چاپ شد. نظرش در این کتاب بر این است که باید هر آنچه نام تعلیم و تربیت در دنیای اسلام دارد، جمع شود.
درد بزرگ ما این است که کودکان ما در این شرایط تربیت میشوند. در جاویدنامه این بحث را مطرح میکند و به نظام آموزشی در جهان اسلام بسیار انتقاد دارد. مجموع اینها را جمع کنیم، میبینیم که اقبال و شریعتی هر دو، روشنفکرند.
● قاسم صافی: اقبال؛ چراغ راه احرار
آشنایی بنده با اقبال لاهوری از طریق مرحوم دکتر شریعتی بود؛ سال ۱۳۴۷ به بعد که در مرکز تعلیماتی حسینیه ارشاد، شنونده سلسله نشستهای سخنرانی ایشان بودم. اکنون نیز این افتخار را دارم که طی بیش از۳۰ سال تدریس در دانشگاههای ایران و خارج در توجیه افکار اقبال تلاش کردهام. جوانهای دیروز به یاد میآورند که حسینیه ارشاد، محفل سخنرانی اندیشمندان بود، اما از شخصیتهای آن روز که بیش از سایرین آوازهای داشتند، دکتر شریعتی، شهید مطهری و فخرالدین حجازی بودند که در خانهها هم سخنرانی میکردند.
به یاد دارم که عنوان یکی از سخنرانیهای دکتر شریعتی، ما و اقبال بود. سخنرانیای که متن آن به صورت جزوه و بعد کتاب تدوین و منتشر شد.
سال ۱۳۶۰ این توفیق را داشتم که کتاب مرحوم شریعتی را درباره اقبال، توسط یکی از متفکران پاکستانی به زبان اردو برگردانم. در ابتدای این کتاب، مقدمهای در بیان احوال و آثار مرحوم شریعتی و اقبال نگاشتم. یکی از نکات مثبت چاپ و ترجمه این کتاب به زبان اردو این بود که بسیاری متوجه شدند ایرانیها بسیار نیک و خوب شخصیت ملی و وطنی اقبال را میشناسند.
هنوز آهنگ کلمات مرحوم شریعتی در گوش من طنین میکند که با صدایی رسا فرمود: «اقبال مرد دیروز و امروز، پارسای شب و شیر روز بود؛ او مسلمان بود. او یک پارتیزان مسلمان بود که مفت به صلیب کشیده نمیشد.» مرحوم اقبال معتقد بود اگر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه ستیزبا جریان زندگیای که ترا بیمنطق و بیجهت و مغایر با شوون اسلامی میآزارد مخالفت کن. مقاومت را یاد گیر.
گفتند: جهان ما آیا به تو میسازد/ گفتا که نمیسازد/گفتم که برهم زن. این سنتها و تعصبهای بیجا را که دست و پاگیر است و با عقل انس و الفت ندارد، باید به دور ریخت. باید با دنیای مدرن آشنا شد. باید سنتهای زیبا را حفظ کرد که اساس تعالی مسلمانان بر همین است. باید هم دانش شرق را آموخت و هم دانش غرب را؛ اینها نکتهای است که هم مرحوم شریعتی وهم اقبال به آن تأکید داشتند. نکتهای که متأسفانه ما از آن غافلیم و معمولا کمتر به آن توجه میکنیم.
اقبال، چراغ راه احرار و نماینده اسرار حیات و ممات است، امروز اقبال یک نشان برای کشورهای شرق و برای مسلمانان و امت اسلامی است. پیام اقبال این بود که باید تمام اختلافات نژادی و قشریگری و تعصبات را به دور ریخت و اهل فکر و تفکر باشیم. آنچه این اندیشمند بزرگ به آن تأکید داشت، درک خویشتن خویش و شناختن خویش به لحاظ فیزیکی و روحی بود.
متأسفانه یکی از ضعفهای جامعه اسلامی این بوده که به درک خودی نرسیدهاند. مشکل دیگر اینجاست که قدر و منزلت خود را نمیدانند و جایگاه خود را خوب نمیدانند. در بسیاری از موارد، انسانها درست نمیفهمند و برداشت ناقص و نادرست دارند.
این در حالی است که آدمی باید آماده باشد برای اینکه درست بفهمد و درست قضاوت کند. برای اینکه درست فکر کنیم و خیر و شر را درست تشخیص دهیم و خوب و بدی را درست بسنجیم باید معیار داشته باشیم. معیار حق و باطل چیست؟ شهید مطهری بر این باور بود که آدمی باید صاحب قوه جاذبه و نیروی دافعه باشد.
قوه جاذبه، انسانهای خوب را جذب میکند و قوه دافعه دروغگویان و مزوران را از خویشتن دفع میکند. اینان کسانی هستند که همواره سخن میگویند و عمل نمیکنند. این نیروی دافعه زشتیها، ناروایی و دروغپردازی قاصدین، مارقین و کسانی را که به نیرنگ متوسل میشوند، از خود دفع میکند. حال ما از کجا بفهمیم کدام بد و کدام خوب است تا قوه جاذبه و دافعه در من شکل بگیرد؟ شهید مطهری معتقد است معیار شناخت حق از باطل خود حق است.
حق، معیار است؛ نه اشخاص، نه شخصیتها. ما باید حقشناس و باطلشنـاس باشیم. بر این مبنا کسی که دنبال حق است و معیار حق در وجودش غلیان دارد، متملق و اهل ریا نیست. مردم را دوست دارد، چون میخواهد مردم هم او را دوست بدارند. چنین کسی زیادهخواه نیست. حقجو، حقگذار و حقطلب است. آدم از بیبصری بندگی آدم کرد/گوهری داشت ولی نزد قباد و جم کرد* یعنی از خوی غلامی ز سگان پست ترست/من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد.
باید به این موضوع دقت کنیم که هر مقولهای راه و روشی دارد. راه و روش تعالی فکر و ذهن و اندیشه این است که خودت را ارزان نفروشی. خدا آن ملتی را تغییر داد که تقدیرش را به دست خود بنوشت.
خداوند با آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگری کشت. یکی دیگر از سخنان علامه اقبال، این بود، البته اقبال میفرماید: انسان برای اینکه به این درجه متعالی برسد باید شجاع و دلیر و نترس باشد، اصلا کسی که میترسد دین ندارد.
دینش بسیار ضعیف است: ترا یک نکتهای سربسته گویم/اگر درس حیات از من بگیری* بمیری گر به تن جایی نداری/ وگر جانی به تن داری، نمیری* به دریا غلت و با موجش درآویز/ حیات جاودان اندر ستیزست* دل بی باک را ضرغام، شیر است/دل ترسنده را آهو، پلنگ است* اگر بیمی نداری بحر، صحراست/اگر ترسی، هر موجش نهنگ است.
سید حسین امامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست