جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

داستان کوتاه با سس ایتالیایی


داستان کوتاه با سس ایتالیایی

نقدی بر «از چاله به چاه», نوشته بهمن فرزانه

در این سال‌ها مترجم‌ها به سوی داستان‌نویسی روی آورده‌اند. به نظر می‌رسد کسی به شکل جدی به این موضوع نیندیشیده باشد که چرا مترجم‌ها اینچنین جدی سراغ روایت آمده‌اند و اتفاقاً (هر چند ماجرا اتفاقی است و دقیقاً ریشه در اتصال آنها به متون اصلی داستان‌های خارجی دارد و تحت تاثیر آنچه می‌خوانند، می‌نویسند) بسیار طبیعی است که داستان‌هایشان خواندنی باشد و گاه از اغلب آثار داستان‌نویس‌های ما مدعی‌تر و جاه‌طلبانه‌تر. آنها به خوبی جاهای خالی الگوهای روایی را حس کرده و ناخودآگاه یا خودآگاه سعی در پر کردن آن فضاها دارند. اگر یکی سراغ طنز می‌رود و دیگری سراغ فضای فانتزی اتفاقی نیست.

آنها به نیکی دریافته‌اند که واگویه‌های غم‌بار و ملال‌آور زندگی روزمره شاید یکی از راه‌های روایت اتفاقات باشد و باید به الگوها یا اجراهای دیگر هم فکر کرد. اینکه چرا مترجم‌های ما به داستان‌نویسی روی آورده‌اند (یعنی همان گزینه اول این سخن) جای درنگ دارد هم برای محققان و منتقدان و هم برای داستان‌نویس‌ها، اما اینکه مترجم‌های ما در این عرصه آیا دست پر آمده‌اند یا نه، باید مصداقی نگاه کنیم.

در مجموعه داستان «از چاله به چاه» نوشته «بهمن فرزانه» پررنگ‌ترین عنصری که در نگاه اول به چشم می‌آید و تا پایان هم در چشم می‌ماند، طنز موجود در نگاه نویسنده است که شاید گاهی به شکلی رو و آزاردهنده در قالب دخالت نویسنده در متن یا دیالوگ یک شخصیت نمودار می‌شود اما جای خالی آن در ادبیات داستانی ما حس می‌شود. یعنی «بهمن فرزانه» جای نویسنده‌ای را پر کرده است که باید به مسائل اجتماعی و روابط انسانی در یک زمان طولانی به بهانه ماجراهای مختلف نقادانه و طنازانه نگاه کند. این نگاه هر چند در نویسنده‌های اصفهان دیده می‌شود (که گاه عمیق‌اند و ماندگار) اما به شکل یک جریان درنیامده است و بهمن فرزانه در ۱۰ داستان این مجموعه هرگز از قواعد و اصولش تخطی نکرده است. او به شکلی اغراق‌آمیز و پروسواس بر روابط بیمارگونه آدم‌ها انگشت می‌گذارد و از طرح و جراحی چاله‌های ذهنی آنها هیچ واهمه‌ای ندارد.

بی‌پروا می‌خواهد رفتار آدم‌های این سال‌ها در این داستان‌ها را به بوته نقد بکشد و کار خود را بدون در نظر گرفتن ملاحظات به انجام برساند. هر چند جای نوعی نگاه ژرف‌تر گاه حس می‌شود اما در بسیاری لحظه‌ها برای من یادآور کارهای آلبرتو موراویا بوده که به شکل موجز و اجرای مینی‌مال به طرح موقعیت‌ها می‌پردازد؛ موقعیت‌های آشنای شهری و روابط بیمارگونه شکل‌گرفته در بستری که نه سنتی است نه مدرن. هر چند موراویا هم استادانه به دستاوردهای زندگی شهری پرداخته است و دست بر مسائلی می‌گذارد که در سایه روابط بیمارگونه از دل جامعه شهری بیرون آمده و اینکه ابزار و لوازم مدرن علیه خود انسان عمل می‌کنند، شاید چون انسان دوست دارد از هر چیزی ضد آن را بیرون کشیده و حتی گاه علیه خود عمل کند. «بهمن فرزانه» هم در مجموعه خود در پاره‌ای داستان‌ها به شکل بسیار هوشمندانه‌ای به نوع روابط امروزی پرداخته و مهم‌تر اینکه توانسته از قول راوی اول شخص غیرهمجنس خط روایی خود را پیش ببرد.

شناخت دقیق از دنیای زنانه و وسواس‌ها و اضطراب‌هایشان در کنار روانکاوی درست مردها در مقابل این مقوله جای درنگ دارد، وقتی می‌خوانیم و می‌بینیم که چطور پیوندهای عاطفی را در خانواده به چالش می‌کشد. او بیش از هر چیزی می‌خواهد فکر حاکم بر ذهن پاره‌ای از آدم‌ها را به چالش بکشد.

بر همین مبنا داستان‌های او از دو منظر روانشناسانه و جامعه‌شناسانه قابل بررسی است. آدم‌های داستان او همگی در عین سادگی بسیار بی‌رحم و قسی‌القلب‌اند، به همدیگر رحم نمی‌کنند و از کنار هم در عین اینکه می‌گذرند، نگذشته بلکه در فکر توطئه‌ای علیه آنها هستند. این آدم‌ها بیخود و بی‌جهت به دست و پای هم نمی‌پیچند. اکثرشان در پس‌زمینه شخصیتی‌شان نوعی عقده حقارت یا شکست دیده می‌شود. یک اگو آسیب‌دیده، رنجور، سرخورده یا سهل‌انگار و بی‌ملاحظه در شخصیت‌های مجموعه «از چاله به چاه» دیده می‌شود. این آدم‌ها چه ازدواج کنند و چه در خانه تنها باشند همگی در نهایت در حسرت تنهایی‌اند یا از تنهایی رنج می‌برند و مهم‌تر اینکه بیشتر این آدم‌ها در حسرت زمان از دست‌رفته سوز می‌کشند در حالی که مشغول تباه کردن اکنون‌اند. آنها در بستر اجتماع جایی ندارند و به گوشه‌ای رانده می‌شوند.

اگر هم رانده نشوند مشغول چوب لای چرخ دیگران گذاشتن‌اند. و آنچه پس از به پایان بردن این اثر در ذهن مخاطب باقی می‌ماند داستان درخشان «من کی‌ام؟ کجام» است. در این داستان «فرزانه» فضایی سوررئال خلق کرده که بسیار نمادین است.

شخصیت این داستان که فکر می‌کنم هر کس بخواند تا همیشه در ذهنش می‌ماند مرتباً دچار آسیب‌دیدگی در یک نیمه‌ از تنش می‌شود. اما اثر این آسیب‌دیدگی در نیمه دیگر تنش ظاهر می‌شود. یک شخصیت دوگانه، یک نگاه طناز در کنار کارکرد شیزوفرنیک با ارائه طنزآلود از این اثر یک داستان کوتاه ماندگار می‌سازد. این شخصیت با تمام مشکل جسمی‌اش سراغ تنها راه ارتباطی یعنی تلفن می‌رود و ناگهان در پایان‌بندی می‌بینیم جهانی که او در آن زندگی می‌کند هم دوگانه است؛ همه چیز در جهت متلاشی شدن و دو نیمه شدن است و نوعی نگرش اپوکالیپتیک هم در پایان اثر به ما القا می‌شود. اما نگاه شوخ‌طبعانه «بهمن فرزانه» از تلخی جانکاه سرنوشت این آدم کاسته و بیشتر ما را به نگاهی نقادانه نسبت به خود و دیگران وامی‌دارد. همان من آسیب‌خورده (که نمی‌دانیم و لازم هم هست بدانیم که چرا آسیب‌ دیده) در این داستان دیده می‌شود و همان هراس از تنهایی هم قابل ردگیری است. نوعی تضاد میان پناه بردن به تنهایی و فرار از آن توامان دیده می‌شود. اگر مترجم‌های ما باز هم داستان بنویسند فکر می‌کنم اهالی قلم را به تعجب وامی‌دارند و تکانه‌هایی به ذهن‌ها داده می‌شود که واگویه مکرر یک روزمرگی شاید یکی از امکان‌های روایت باشد اما قصه به همین جا ختم نمی‌شود. این رگ‌ها به خون تازه‌ای نیاز دارند که شاید همین حالا هم در جریان است.

لادن نیکنام