دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

با اجازه بزرگترها, نه


با اجازه بزرگترها, نه

چند روز پیش برای چندمین بار خواندن كتاب «موسیقی شعر» استاد دكتر شفیعی كدكنی را به پایان رساندم

● نگاهی دوباره به مقدمه كتاب «موسیقی شعر» دكتر شفیعی كدكنی

چند روز پیش برای چندمین بار خواندن كتاب «موسیقی شعر» استاد دكتر شفیعی كدكنی را به پایان رساندم. البته این بار سعی كردم عمیق تر، دقیق تر و با تأمل بیشتری این كتاب سودمند را بخوانم و از مطالب آن بهره ببرم. با وجود این از همان اول، همیشه با پاره ای مباحث مطرح شده در مقدمه این كتاب عزیز مشكل داشته و دارم تأكید می كنم با مقدمه آن - یعنی با استهزا كردن شعر جوان و پیشرو ایران - با جمله هایی كنایی مثل «كنسرو كلمات»، «جوجه های بیرون آمده از ماشین جوجه كشی» یا «خانم ها و آقایان ماورای بنفش» مشكل داشته ام.

با حذف سلیقه ای بسیاری از شاعران معاصر از ذهن و خاطره بسیاری از علاقه مندان به ادبیات و نام گذاری آنان به نام «شعرای ناكام معاصر» آن هم با ترازوی عامه پسند بودن، نمی توانسته و نمی توانم كنار بیایم. نیز به دلایلی كه خواهد آمد، با این بند از آن مقدمه جریان ساز موافق نیستم: «من معتقدم شعر خوب از مدرنترین انواعش تا كهن ترین اسلوبها شعری است كه وقتی مدتی از انتشارش گذشت در حافظه خوانندگان جدی شعر، تمام، یا بخشهایی از آن رسوب كند.»

همچنین این پیش بینی هم كه به گمانم خیلی درست از كار درنیامد، نتوانسته ذهن شكاك نسل مرا و خیلی های دیگر را كه می شناسم، با خود همراه كند: «از میان این همه شعری كه در این سالهای اخیر نشر می شود یكی هم در حافظه دوستداران جدی شعر رسوب نمی كند.»

یا این جمله معروف و كوبنده به سبك ژورنالیستهای حرفه ای كه گویا خطاب به دكتر براهنی هم بوده، به گمان بنده خیلی زود از همان چند سال پیش با شكست مواجه شده: «شاعر محترم! بعد سی سال قلم فرسایی و حضور هفتگی و ماهانه و سالانه در صفحات

مطبوعات، كدام شعر تو، كدام سطر از یك شعر تو، در حافظه دوستداران جدی شعر رسوب كرد؟» و همه ما می دانیم كه این لحن انتقادی و همچنین استفاده از این معیار برای محك زدن شعر، در سالهای اخیر توسط شاعران و منتقدان مسؤول و رسمی كشور، چه خط قرمزهایی بر سر راه ادبیات خلاق و پویای ما كشیده و چگونه درصدد حذف نامها و اندیشه های متفاوت در عرصه های مختلف ادبی بوده و اگرچه در ذات خود به دلیل سلیقه ای بودن و نسبی بودن اصولش با شكست مواجه شده، ولی به هر حال توانسته سلیقه های فراوانی را هم به نفع خود مصادره و كانالیزه كند.

شاید دیگر زمان آن فرا رسیده كه پس از گذشت حدود سه دهه از چاپ كتاب ارزشمند «موسیقی شعر» و مقدمه متفاوت آن در فضای ادبی كشور، بتوانیم نگاهی انتقادی و باز به مباحث مطرح شده در مقدمه آن بیندازیم و ببینیم آیا آنچه استاد شفیعی درباره سنجش ارزش شعر به عنوان نوعی محك ادبی مطرح نموده اند، معیار و محكی ثابت و زمان شمول است، یا نه در همان زمان و در حال حاضر موارد نقض كننده و متضاد بسیاری برای آن وجود داشته و دارد؟

از همین زاویه است كه این یادداشت هم معنا یافته و نوشته می شود؛ یعنی با بیان كمی شكاكیت نسبت به آنچه «سلیقه و نظر» استاد بزرگ شفیعی كدكنی می باشد.

البته هر كس كه یك بار كتاب موسیقی شعر را خوانده باشد متوجه می شود كه اگر چه محك و معیار استاد شفیعی برای سنجش ارزش شعر در آن، عموماً درباره شعر دهه ۶۰ است، ولی به وضوح نوعی آینده نگری هم در آن به چشم می خورد؛ نوعی آینده نگری و پیش بینی كردن كه میل عجیبی هم به آینده سازی و سلیقه سازی دارد.

با وجود این، بازخوانی اجمالی همین چند ساله اخیر ادبیات معاصر ما نشان می دهد كه این آینده نگری، خیلی هم دقیق نبوده و در بسیاری از موارد با شكست مواجه شده، چون دنیای تخصصی امروز، پرشتاب تر از این است كه وقتی برای مخاطب «عاشق فهم سریع شعر» یا «فصاحت عام» بگذارد. حالا خیلی از «مخاطبان جدی» تر شعر، آثار همان آقایان و خانمهای ماورای بنفش را می خوانند و در حافظه می سپرند؛ ضمن اینكه مرعوب آنان هم نمی شوند؛ نه مرعوب شعرشان، نه نظریاتشان و نه شخصیت شان - چنانكه خیلی ها مرعوب شعر استاد شفیعی و علایق و سلایق ادبی ایشان شده اند - از سویی نسل من، شعر استاد شفیعی كدكنی را بارها و بارها خوانده است، ولی انگار فضاهای تكراری و بیان كلیشه شده و گاه ادیبانه و آكادمیك آن ترغیبمان نمی كند كه به طور پیوسته برای آفریدن چیزی در متن آن یا حتی كشف نكته ای بدیع به آن مراجعه كنیم، ولی كتاب شعر آن شاعرانی كه در مقدمه موسیقی شعر به انحای مختلف انگشت اتهام بر روی پیشانی شان قرار گرفته است، همیشه روی میز مطالعه ما باز است و ما مجبور می شویم آنها را ریزخوانی كرده و در حافظه بسپاریمشان. اگرچه، به دلیل ساخت متفاوت این گونه شعرها با شعر استاد شفیعی، سپردن آنها به حافظه شعری به آسانی سپردن شعر نسل شفیعی نیست.

ضمن اینكه چه نیازی است كه اینها به حافظه كوتاه مدت ما سپرده شوند، مهم این است كه آنها وارد حافظه بلند مدت تاریخ ادبی این كشور بشوند.

خب حالا شاید بشود پرسید كه آیا به گمان استاد شفیعی كدكنی، دكتر براهنی در حال حاضر فراموش شده؟ شعرها و داستانهای ایشان در ذهن هیچ كس نمانده یا نمی ماند؟ مسلماً پاسخ منفی است. خیلی از ما، خیلی از بندهای «خطاب به پروانه ها...» را در حافظه داریم و به بهانه های مختلف برای هم می خوانیم و می نویسیم، همان طور كه سطرهایی از شعر استاد شفیعی را هم حفظ هستیم و وقتی كسی از ما به سفر می رود، برایش می نویسیم كه: «سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را ...» با وجود این به نظر می رسد، اعتقاد دكتر شفیعی كدكنی به این محكها و معیارها، هنوز هم به قوت خود باقی است و چه بسا محكمتر هم شده است. شاهد آن هم برای من گفت و گوی كوتاهی است كه در قالب سؤالی ناقص از ایشان پرسیدم؛ وقتی كه استاد برای شركت در مراسم بزرگداشت مرحوم صاحبكار به مشهد آمده بودند. از ایشان پرسیدم: «آیا هنوزهم دلایل ماندگاری شعر را همانهایی می دانید كه در مقدمه موسیقی شعر آورده اید؟»

پاسخ استاد - نقل به مضمون - این بود: «سركلاس از دانشجویانم، خواستم یك شعر از شاعران معاصر بخوانند هیچ كس بیتی یا سطری در حافظه نداشت. فقط یك نفر بندی ناقص از شاملو را در حافظه داشت و خواند، اما وقتی خواستم كه از حافظ بخوانند هر كدام بیتی یا ابیاتی به مدد حافظه شان خواندند» ایشان البته از این مثال این استنتاج را مد نظر قرار دادند كه كاركرد موسیقی در شعر بسیار مهم است و می تواند در ته نشین شدن آن در ذهن مخاطب نقش مؤثر و بسزایی ایفا كند.

آینده نگری استاد شفیعی، همچنین به این دلیل خیلی درست از كار در نیامد كه جوانان بسیاری با جسارت در مرزهای زبان و با برخورد منتقدانه و شك آلود نسبت به داده های پیشینیان، تواناییهای تازه ای برای زبان فارسی كشف كردند و هر چقدر نوع دیدگاه «كدكنی وار» به فضاهای خاموش دانشگاهی ما وارد شد و تبدیل به نوعی سنت منتقدانه و حذف گرایانه برای به محاق كشیدن ادبیات خلاقه گردید و تأثیر بسیار زیادی نیز بر تربیت نسلی كه در حال حاضر متصدی محافل رسمی ادبیات كشور است، گذاشت، اما دیدگاههای نسبی و چند مركزی جدید به عكس وارد محافل غیر رسمی و اعتراضی غیر آكادمیك شدند و با بازخوانیهای مداوم و دانسته های خود، ماهیتی سیال و پویا برای حركتشان طرح ریزی كردند و ركورد حاصل از پایان یافتن نسل غولهای ادبی ایران را به حركتی فعال تبدیل كرده و از ادبیات معاصر ما كه حول یك یا دو مركز یا چند شاعر سرشناس متمركز شده بود، تمركز زدایی و كانون زدایی كردند و بدین ترتیب تواناییهای بالقوه زبان فارسی را در آستانه تحولی دیگر قرار دادند كه نتایجش بر خلاف تصور تفكر مندرج در مقدمه «موسیقی شعر» خیلی زود مشخص و آشكار شده است.

حمید تقی آبادی