یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مخملباف پنج بعدی


مخملباف پنج بعدی

فیلم های مخملباف را به هیچ طریقی نمی شود سنجید, مگر اینکه شخصیت خودش را روانکاوی کنیم و بعد برسیم به تحلیل فیلم هایش

الف) فیلم های مخملباف را به هیچ طریقی نمی شود سنجید، مگر اینکه شخصیت خودش را روانکاوی کنیم و بعد برسیم به تحلیل فیلمهایش. ولی ما که روانپزشک نیستیم.

۱) مخملباف می خواست آخوند بشود. و گویا مدتی را هم در راه تحصیل علوم شرعی سپری کرد.(؟) بعد آنرا کنار گذاشت و وارد جرگه ی انقلابیون شد و بعد از انقلاب به دنیایی فیلمسازی وارد گشت. (نقل به مضمون از فیلم گنگ خواب دیده(

۲) او به فیلمخانه ی ملی میرود و همه ی فیلمها را با دور تند می بیند و سپس فیلمخانه را آتش می زند. ( به دلیل تب تند مذهبی اش که البته زود فرو نشست ) و احتمالا ً کارگردانی را با دیدن آن همه فیلم یاد گرفت. فیلمهای اولیه اش ( بعد از دیدن ۱۰۰۰ فیلم فیلمخانه ) فیلمهای رسوایی چون توبه ی نصوح، استعاذه و …بودند. و البته باید آن روحیه ی مذهبی را در ساخت این تصاویر دخیل دانست. و البته این تصاویر با نقد های تندی از جانب برخی منتقدین مذهبی چون مرتضی آوینی رو به رو شد. آوینی که حداقل می فهمید که سینما محل جار زدن اعتقادات نیست و فیلم را نباید با کلاس اخلاق اسلامی اشتباه گرفت، مخملباف را مورد انتقاد شدید قرار داد و تحقیر کرد. ( می توانید نقد کارهای مخملباف توسط شهید آوینی را در کتاب آیینه ی جادو بخوانید).

۳) مخملباف که فکر می کرد فیلمهایش به دلیل مضمون دینی مورد استقبال قرار می گیرد، دیگر فیلمی اینچنین نساخت و شروع کرد به کار بر روی پروژه های سیاسی اجتماعی. تا شاید بتواند نظر منتقدین را جلب کند. فیلمهایی چون تولد یک پیرزن از دستفروش، بایکوت و … از این جمله اند. اما نظر آن منتقدین جلب که نشد هیچ، مورد تمسخر آنان نیز قرار گرفت. چیزی که البته به حق بود.

۴) کم کم با باز شدن فضای فضای یخ زده ی بعد از جنگ، این کارگردان شروع کرد به ساخت کارهایی مناسب با این فضا: آثاری چون نوبت عاشقی و شبهای زاینده رود. آثاری که تزویر و حزب باد بودن مخملباف را نشان می داد و این به معنای مرگ مخملباف و تب اش در بین مذهبیون بود. و ناگهان مخملباف تصمیم گرفت که فیلمساز بشود. بدین منظور مسیر دو گانه ای را در پیش گرفت:

ـ همچنان عضویت در حزب باد بودنش را ادامه داد و فیلمهایی برای زمان های خاص ساخت.

ـ شروع به ساخت فیلمهایی تجربی کرد. آثاری چون «سلام سینما، ناصر الدین شاه آکتور سینما، نون و گلدون، سفر قندهار و …» از این دسته اند.

شخصیت خود مخملباف را می توانید از بازیش در فیلم سلام سینما، بسنجید.

۵) و ناگهان شوخی های فیلمیک مخملباف تمام شد و او ابتدای راه را گرفت و تازه عنوان کارگردان برازنده اش شد. جنسیت و فلسفه و فریاد مورچگان ماحصل این دوران است.

ب)

۱) «توبه ی نصوح» می توانست که تئاتر خوبی باشد برای کودکان دوره ی ابتدایی، اگر فیلمنامه را مخملباف به صورت نمایشنامه می نوشت و در اختیار آنان قرار می داد. در این فیلم کوچکترین نشانه ای از سینما به چشم نمی خورد و شاید فقط بتوان آن سکانس را که نقش اول (فرج الله سلحشور) در کوچه مورد تمسخر بچه ها قرار می گیرد را تحمل کرد. در این فیلم اصلا حرکت دوربین نداریم ( دوربین فقط روی سه پایه است هیچ حرکت لنزی هم ندارد ). سناریو هم چیز خاصی ندارد. همین است: مردی که می خواهد حلالیت بطلبد.

۲) سلام سینما یک اثر تجربی فوق العاده است. بماند اینکه کارگردان بخواهد سواد نداشته خودش را به رخ بکشد و مردم عادی را تحمیق کند. ( کسانی را که به عشق بازیگری به ندای بازیگر خواهی اش پاسخ گفته اند.) کارگردان که نقش اول این فیلم نیز هست مدام تکرار می کند که سینما بی رحم است و بر اساس همین برداشتش از سینما فیلم خود را نیز شکل می دهد. در اینجا نیز چیزی به اسم مهندسی سینما نداریم به مانند توبه ی نصوح، ولی در اینجا به دلیل طرح و موضوع فیلم و ساختار مستند گونه ای که کارگردان مد نظرش بوده، این قضیه به چشم نمی آید و اذیت نمی کند.

۳) سفر قندهار از آن فیلمهایی است که در زمان خاصی ساخته شد یعنی حمله امریکا با افغانستان. این فیلم نیز ساختاری مستند گونه دارد.

دختری در زمان بمباران افغانستان از کانادا به آنجا می آید تا خواهرش را که در نامه ای به او گفته است که قصد خودکشی دارد، نجات دهد. بنا به مقتضیات این فیلم دارای سطوح معنایی جالبی است. یک سطح اشاره دارد به زندگی حقارت بار زنان افغان. بدبخت ها از زیر آن برقعی که حتی نفس کشیدن در آن هم غیر ممکن است چند زن در حال مالیدن اسباب و لوازم آرایشی به سرو صورت خود هستند. زنانی که هر ۴ نفرشان باید همسر یک پیزوری که یک پایش را بر روی مینها از دست داده، باشند.

سطح دیگر آن بر می گردد به همان رنگارنگی کارگردان. مبارزی امریکایی که در حال طبابت کردن در افغانستان است. او به جستجوی خدا برای مبارزه به افغانستان آمده و در زمان فیلم، طبابت می کند؛ نگران ندانستن طبابت از جانب او نباشید چرا که به قول خودش، تنها بیماری در افغانستان سرما خوردگی و گرسنگی است. (الحق و الانصاف چقدر آن سکانس که دختر نقش اول برای معاینه به نزد این دکتر می رود، قشنگ است.)

اما این فیلم از تصاویر زیبا بی بهره نیست. شاید بتوان آن سکانس فرود آمدن دست و پای مصنوعی و دویدن معلولان به سمت آنها را شاهکار دانست.

مخملباف در این فیلم از طنازی های خاص خودش ـ که در سلام سینما از آن به وفور استفاده کرده بود ـ نیز بهره می برد: آن سکانس که مرد افغانی بدون آنکه زنش را بیاورد پای مصنوعی برای او انتخاب می کند و برای این برقع زنش را آورده و روی پا امتحان می کند.

محمد آسیابانی