شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گریزی به حیدربابا


گریزی به حیدربابا

نگاهی به کتاب «ناشناخته های حیدربابا» نوشته جعفر کوهی

ناشناخته های حیدربابا جدای از شهریار و منظومه حیدربابا به خودی خود می تواند اثری اقلیم شناسانه باشد. چرا که نگارنده فارغ از ابیات استاد شهریار، همچو شیدائی دیگر کارهای استاد، در قید مفهوم خاص و پرداختن به مرکزیت بخصوص نیست و گریز می زند به جای جای جغرافیای تولد حیدربابا و گوشه های فراموش شده در غبار زمان را روشنی و صیقل می دهد. این گوشه ها می تواند همانطور که گفته شد جغرافیای به ظاهر بی اهمیت و داده ای باشد که استاد سالیان دور در آن اقامت داشته و آداب و رسوم و فرهنگ به خصوص را نظاره گر بوده است. گوشه دیگر، روستاهای همسایه کوه حیدربابا می باشد که حتماً در آفرینش بندبند حیدربابا مؤثر بوده است. مثلا در ص۱۳ کتاب «روستای شنگل آوا» چنین معرفی شده است:

«... اگر باز هم در امتداد کوهها به طرف غرب برگردیم در انتهای رودخانه محلی که از پای کوه حیدربابا می گذرد انبوه باغها را می بینیم که در آغوش گرم کوههای سربلند عشوه گری نموده و روستای پرشکوه شنگل آوا را در هاله ای سبز از ناز و نعمت فرو برده اند. چنانکه استاد در مورد باغ های باصفای آنجا می فرمایند:

شنگل آوا یوردی عاشیق آلماسی

گاهدا کئدیب اوردا قوناق قالماسی

داش آتماسی، آلما، هیوا سالماسی

قالوب شیرین یوخی کیمین یادیمدا

● اثر قویوب روحومدا، هرزادیمدا

بنا به گفته سالخوردگان محل گویا شنگل نام حکمرانی بوده که بعد از شفا یافتن از برکت آب معدنی که در محل وجود دارد آنجا را آباد نموده و به همین خاطر هم به نام وی معروف گشته است. این روایت می تواند تا حد زیادی درست باشد. چنانکه فردوسی در شاهنامه آورده در زمان بهرام گور پادشاه هندوستان «شنگل» شاه نام داشته است. پس «شنگل» یا شنگیل» در روزگاران قدیم به عنوان اسم اشخاص به کار می رفته. بنابراین می تواند نام حکمران مذکور نیز بوده باشد.

نگارنده در بخشهایی از کتاب نیز به معرفی پوشش محلی آن سامان می پردازد و در این رهگذر همانطور که گفته شد، رویه و نمای اقلیم شناسان اثر بیشتر برجسته می شود هر چند که شاید ربط مستقیمی به عنوان کتاب نداشته باشد. در صفحه های ۳۶و ۳۷ کتاب در مورد کفش و کلاه چنین آمده است:

▪ «کفش»

مادر بزرگی می گفت: در آن روزگار نداری بیشتر مردم اصلا کفش نداشتند و در فصول بهار و تابستان تا آمدن برف و سرما زنان و بچه ها اغلب پابرهنه می گشتند. کفش زن و مرد چندان تفاوتی نداشت. آنها در فصل سرما کفش هائی از چرم می پوشیدند که این گونه به عمل می آمد. اول چرم گاو را می خریدند و می گذاشتند داخل آب دوغ (آیران) نرم می شد و بعد موهایش را می کندند و رویش «زی» یا همان زاج سفید و آرد جو می پاشیدند و سپس دور یک ستون چوبی (دیرک) آنقدر تاب می دادند تا حسابی حالت انعطاف پیدا می کرد. حالا نوبت کسانی بود که با استادی از چرم موجود کفش و چارق می دوختند. بعدها کفش هایی به نام کفش اردبیل و روس به بازار آمد که هر کس می توانست، می خرید. تا اینکه «رزین» (لاستیک) پیدا شد و یواش یواش مردم برای خودشان کفش خریدند. البته در این میان اربابها و کسان دارا از کفش های نوک برگشته چرمی و چکمه هایی نیز از همان جنس استفاده می کردند. در عوض افراد خیلی فقیری هم بودند که به جای کفش در زمستان شال پشمی دور پاهایشان می پیچیدند و همانطور در برف و سرما راه می رفتند.

▪ کلاه

بیشتر کلاه مردان چنانکه گفتیم در زمستان «پاپاق» از پوست بره و گوسفند و در تابستان نیز کلاهی به نام «گئچه» بود که از موی بز درست می شد. بعدها کلاه «شبکه» و «جلودار» به بازار آمد. البته ارباب ها و خانها بیشتر «لبه دار» می گذاشتند.

در مواردی نگارنده به جای مستندات متقن و محکم از استنادهای شفاهی استفاده کرده است که کفش نمونه بارز آن است. مستندات شفاهی هر چند که می تواند دلیلی برای ارائه بعضی از وقایع باشد ولی مطمئناً استنادی توام با شک و گمان خواهد بود و ریشه های اصلی یک واقعه را نمی تواند خوب واکاوی و کشف نماید.

بخش دیگر کتاب به معرفی بعضی از شخصیتهای منظومه حیدربابا پرداخته. شخصیتهایی که در جای جای و بندبند منظومه نفس می کشند و قوام و دوام و شیرینی بیان اشعار گویا به همین شخصیتها و مکانها و حال و حسهای عمیق و تاثیرگذار وابسته است. یکی از این شخصیتها «ملا ابراهیم صدری» استاد و معلم شهریار می باشد. نگارنده در معرفی ملا ابراهیم چنین آورده است: ملا ابراهیم استاد شهریار در سال ۱۲۷۵ هجری شمسی در قریه قییش قورشاق چشم به جهان گشوده و بعد از حدود ۷۱ سال زندگی پر از رنج و زحمت و فقر و نداری در سال ۱۳۴۶ وفات یافته است.

شهریار در وصف استادش آورده است «ملا ابراهیم استاد من مردی است واقعاً فاضل و از ۴۵ سال به این طرف که من یاد دارم مدرس و مکتبدار و طرف همه گونه مراجعات مردم آن محل بلکه تمام آن محال است. با اینکه مالکین و حتی برزگران آن حوالی همه از شاگردان او بوده و همه گونه مدیونش هستند، بی آنکه از کسی کمکی بطلبد هنوز در کمال وارستگی و آزادگی گاهی در مزرعه کوچک خود و گاهی به همان شغل شاغل و به تعلیمات بی اجر و مزد خود مشغول است.»

بخش چهارم ناشناخته های حیدربابا از زیباترین و بیادماندنی ترین بخشهای کتاب است. چرا که نگارنده سعی در بازنمایی و پرده برداری از فرهنگ عمومی و فولکولوریک منطقه است. فرهنگی که گویا در این عصر پرشتاب اطلاعات رفته رفته در محاق فراموشی گم می شود و این خود می تواند ارزشمند باشد که فرهنگ دور و گذشته ما که سینه به سینه به عصر حاضر رسیده است، مکتوب شود و حداقل یاد و خاطره آن برای نسلهای بعدی بماند که پدران و مادران ما چگونه می زیستند. نگارنده کتاب گویا در این قسمت همچو استاد شهریار از کمند غلیان احساسات خود نتوانسته است برهد و نثر در جای جای این قسمت بسیار احساساتی است چیزی که شاید برای یک کار مستند زیاد هم خوب نباشد. در ص ۱۱۵ کتاب «نشانلی بازلیق» (نامزدی) اینگونه بیان شده است.

«نشانلی» یا «آداخلی» در زبان ترکی هر دو مفهوم «نامزد» دارند اما آن روزها نامزدی مثل امروز نبود و می شود گفت که دلیل جدایی تعدادی از نامزدهای امرزی هم همین دیدارها و آمد و شدهای غیرشرعی و خلاف عرف و سنت می باشد که در نظر جوانان ما قوانین خلاف آزادی ولی در باورهای قدما مرز ما بین پاکی و ناپاکی بوده اند که کاملاً رعایت می شده اند. بگذریم، آن وقتها هم نامزدبازی کم و بیش بوده ولی با حفظ بزرگترها و مرزهای اخلاقی و پاکی، حال برای نمونه می رویم به سراغ یک نامزدبازی سنتی: شادروان مشهد محسن که در یکی از شب های پاییز یاد یار کرده و با ترک پست خویش که «قوروقچی» مزارع هندوانه روستا بوده شبانه یواشکی وارد خانه نامزدش می شود. مادر دختر خبردار شده و با استفاده از فرصت دختر و پسر را در خانه پشتی جای می دهد و خودش هم سرکرسی نشسته و سعی می کند مرد پیر و خسته خانه را سرگرم سازد. وضعیت به خوبی پیش می رود تا اینکه همگی به خواب می روند.

مشهد محسن از بس بفکر «بوستان» بوده در خواب می بیند که دزد آمده و یکدفعه داد می زند: آی کوپک اوغلی... اینجاست که پدر دختر بلند می شود و با چوب دستی می افتد به جان مشهد محسن، مشهد محسن هر طور شده فرار می کند و دختر هم می خزد زیر کرسی. چند تا چوب هم مادر عروس به گناه همکاری با دامادش می خورد و غایله تمام می شود.

بخش پنجم کتاب گریزی به اساطیر زده است و سعی در ایجاد ارتباط بین مفاهیم منظومه و اساطیر ایران باستان داشته است و در اولین بخش از این قسمت سعی بر پاسخ دادن به این سؤال است که مفهوم حیدربابا چیست و چرا استاد شهریار نام منظومه اش را سلام بر حیدربابا گذاشته است. این قسمت از کتاب از سایر بخشهای دیگر مستندتر می باشد و نگارنده سعی بر آن داشته تا با ارجاع خوانند به منابع و ماخذها بار علمی نوشته خود را بالا بیاورد. هرچند که شاید در اندیشه واحساس استاد شهریار چنین تفاسیری که نگارنده در کتابش آورده است، وجود نداشته باشد. ولی به هر حال از میان کلمات و احساسات متراکم منظومه کم حجم استاد شاید بتوان چنین تفاسیری را هم اخذ کرد. حال این به میزان اطلاعات و تحقیقات یک محقق برمی گردد که بتواند ارتباطی بین مفاهیم و موضوع مورد تحقیق خود ایجاد کند یا نه.

«ناشناخته های حیدربابا» می تواند یکی از مهمترین منابع برای شناخت هر چه بیشتر اقلیم منظومه حیدربابا و البته خود استاد شهریار باشد و همان طور که ذکر شد به خودی خود می تواند اثر بوم شناسانه و همچنین تحقیقی در خور در زمینه فرهنگ عامه و داشته های فولکلوریک ما باشد. محقق ارجمند جعفر کوهی همانطور که در قسمتی از کتاب آورده است خود در پایین و دامنه کوه حیدربابا به دنیا آمده است و در آنجا رشد و نمو پیدا کرده و تمامی زیر و بم و حال و احوالات مردم را از نزدیک مشاهده کرده است و البته همین خود کمک شایانی به یک اثر تحقیقی در این زمینه می نماید. چیزی که برای من نگارنده قابل توجه است ناشناختگی نگارنده ناشناخته های حیدرباباست. ایشان چه در منطقه خود و چه در مجامعی که به نحوی با کتاب سر وکار دارند ناشناخته اند.

در حالیکه با کمترین امکانات و بیشترین زحمات توانسته اند کارهایی بنمایند که شاید از قوه و توان یک محقق شهری خارج باشد. خود ایشان برای من تعریف کرده است که گاه برای به دست آوردن گوشه ای هرچند بی اهمیت و کوچک از فرهنگ عمومی و یا چیزی که به استاد شهریار مربوط می شده است ساعتها پیاده روی در کوه و دشت نموده است تا شخص و یا مکان مورد نظر را پیدا نماید (ایشان در اثر دیگر خود به نام افسانه های دیار شهریار که به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد استاد شهریار درسال ۸۵ از طرف سازمان میراث فرهنگی و گردشگری به چاپ رسیده است، برای به دست آوردن یک قصه یا افسانه روستا به روستا می رفته و هر قصه را از هر پیرمرد و یا پیرزنی به قیمت هزار تومان می خریده است.)

البته همین عشق و علاقه ایشان جواب هم داده است. چرا که ناشناخته های حیدربابا که با هزینه خود ایشان در هزار نسخه چاپ شده بود در اندک زمانی به چاپ دوم هم رسیده است که البته نباید تلاشهای خود ایشان را نادیده گرفت. در آخر بهتر دیدم شمه ای از زندگی ایشان را من باب حسن ختام نوشته خود در همین جا بیاورم.

جعفر کوهی متولد روستای قئیش قورشاق از توابع شهرستان بستان آباد تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی و دبیرستان را در تبریز به پایان رسانده و بعد از خدمت سربازی به کارهای مختلفی پرداخته که دست فروشی و دامداری و زراعت از آن جمله می باشد هم اکنون متصدی دفتر مخابرات روستای خودشان می باشد. ایشان تالیفاتی دارند که عمدتاً پیرامون زندگی استاد شهریار می باشد. جلد اول کتاب «ناشناخته های حیدربابا» در سال ۷۹ به چاپ رسیده است و در سال ۱۳۸۱ «آوازخوانان کوهستان بزگوش» را منتشر کرده است. در سال ۱۳۸۵ «افسانه های دیار شهریار» را سازمان میراث فرهنگی تهران به مناسبت یکصدمین سال تولد استاد شهریار به چاپ رسانده است.

علی ناصری