سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

روزگاری که کودکی در جعبه جادو هلهله می کرد


روزگاری که کودکی در جعبه جادو هلهله می کرد

موبایل وسیله عجیبی است گاهی غیر از ایجاد ارتباط کلامی و پیامکی, خاطرات را هم زنده می کند

موبایل وسیله عجیبی است. گاهی غیر از ایجاد ارتباط کلامی و پیامکی، خاطرات را هم زنده می‌کند.

دیشب یکی از دوستان، آهنگ کارتون‌های دوران کودکی را که در گوشی تلفن همراهش ذخیره کرده بود، یکی یکی، برایمان پخش کرد و به عنوان تست هوش از ما خواست که حدس بزنیم. آهنگ، مربوط به کدام کارتون است؟

اینها را قبلا هم از گوشی افراد مختلف شنیده بودم. حتی بعضی‌ها برای زنگ تلفنشان هم از آهنگ کارتون‌های دوران کودکی استفاده کرده‌اند. اما دیشب باز هم رفتم به دوران کودکی. این هفته به مناسبت هفته کودک گذری به روزگار کودکی و جعبه جادو خالی از لطف نیست.

تلویزیون، سال‌هاست که مهمان خانه‌های ماست. شاید هم بهتر باشد بگوییم، این روزها، به یکی از اصلی‌ترین اعضای خانواده تبدیل شده است. اما این جعبه، پر از خاطراتی است که یادآوریش، زیباترین روزهای عمرمان را تداعی می‌کند؟ روزهای کودکی را!

آن روزها تلویزیون فقط دو شبکه داشت و ساعت پخش برنامه‌هایش محدود بود. با این حال ساعت پخش کارتون را هیچ کودکی فراموش نمی‌کرد. آن روزها از بازی‌های کامپیوتری و CD و انواع سرگرمی‌های دیگر خبری نبود.

آن روزها، ساعت پخش کارتون، کمتر بچه‌ای در کوچه دیده می‌شد. بچه‌ها دلشان پر می‌زد برای پسر شجاع و شجاعتش. برای مهربانی خانم کوچولو و خرس مهربون و هم‌صدا می‌شدند با شخصیت‌های مورد علاقه‌شان برای ادب کردن شیپورچی.

پینوکیو هم با آن دماغ درازش گاهی وقت‌ها لج آدم را درمی‌آورد با آن کارهایش. گربه‌نره و روباه مکار، شاید منفورترین موجودات روی کره زمین بودند، برایمان.

اما حنا یک دختر دوست‌داشتنی بود. موهای بافته و مرتبش و دست‌های کوچکش که دائم در حال کار بودند. از حنا درس استقامت می‌آموختیم و همراه می‌شدیم با او در مزرعه.

اما به خاطر نل، خیلی‌ وقت‌ها احساساتی می‌شدیم و دلمان می‌خواست زودتر مادرش را پیدا کند و به آرامش برسد.

حرف مادر که می‌شد، حاچ هم فکرمان را مشغول می‌کرد. زنبور عسلی که در به در به دنبال، مادرش می‌گشت و هر هفته ما را با خودش به دنیای حشرات می‌برد تا هیچ وقت دلمان نخواهد هیچ زنبوری را آزار دهیم.

زنبورها را در کودکی دوست داشتیم چون نیک و نیکو هم دوستان خوبی برای ما بودند.

چهار دست و آقای ساس و خانم عنکبوت را هم آنقدر دوست داشتیم که فکر نمی‌کردیم آنها موجودات دیگری هستند. آن روزها برای حشرات هم حق زندگی قائل بودیم و با فردی، مورچه قرمز همراه می‌شدیم تا یادمان نرود... میازار موری که دانه‌کش است!

اما خانواده دکتر ارنست هم دنیای دیگری داشتند. با آن کلبه جنگلی زیبا که روی درخت ساخته بودند و جزیره‌ای که ساکنانش فقط چند نفر بودند. با این حال با فرانس و فلون و تام تام همراه می‌شدیم و حتی آقای مورتون را هم با وجود اخمو بودنش دوست داشتیم.

مدرسه موش‌ها که دنیایی بود برای خودش... ک مثل کپل... چقدر این آهنگ خاطره‌انگیز و دوست‌داشتنی بود. آنقدر که تکرار دوباره‌اش، این روزها کودکان دیروز را به وجد آورده است.

بچه‌های کوه آلپ هم دنیایمان را رنگی می‌کردند. آنقدر که کودکی می‌کردیم با آنها دوستشان داشتیم.

مهاجران را که می‌دیدیم با لوسیمی عالمی داشتیم. با دینگوی زیبایش و با دخترکی که حافظه‌اش را از دست داده بود و دنیایش دگرگون شده بود.

از لوسین و ماجرایش با آنت هرچه بگویم، کم گفته‌ام. چقدر آن روزها برای دنی متاسف شدیم و نگران لوسین بودیم که آیا آنت او را خواهد بخشید یا نه؟

از آنها که می‌گذشتیم، با خانمان را دنبال می‌کردیم تا ببینیم سرانجام پرین و پدربزرگش چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد و آیا دخترک خواهد توانست خودش را به پدربزرگش معرفی کند؟

زنان کوچک هم دنیای زیبایی داشتند، خواهران دوست‌داشتنی که هر کدامشان شخصیتی متفاوت داشتند و با شیطنت‌هایشان زندگی را جذاب‌تر می‌کردند.

اما بل و سباستین هم فراموشی‌شدنی نبودند. سگ زیبای سباستین که دنیای حیوانات را برایمان ملموس‌تر می‌کرد آنقدر برایمان دوست‌داشتنی بود که یادمان می‌داد به حیوانات احترام بگذاریم. اما بعضی وقت‌ها هم دور دنیا را در هشتاد روز می‌گشتیم و با بیلی‌فاگ همسفر می‌شدیم. خیلی وقت‌ها هم با مامور مخصوص حاکم بزرگ«میتی‌کمان» به سفر می‌رفتیم و قصه‌های کایکو و زومبه را دنبال می‌کردیم. هادی و هدی هم عروسک‌های دوست‌داشتنی روزهای کودکیمان بودند. عروسک‌هایی که از دیدنشان سیر نمی‌شدیم.

اما وروجک و آقای نجار را از قلم نمی‌انداختیم حتی اگر مشق‌هایمان مانده بود.

آن روزها با اکبر عبدی مدرسه‌مان دیر می‌شد و با قصه‌های مجید سر کلاس شیطنت می‌کردیم. آن روزها کودکی در جعبه جادو هلهله می‌کرد.

نویسنده : فرشید ملکی