شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
ای عرش! ای خون هشتم!
سپیده هشتمین
موسوی گرمارودی
درود بر تو
ای هشتمین سپیده
- اگر از سایه ساران درود می پذیری-
باران نیز به ازای تو پاک نیست.
و بر ما درود
- اگر فاصله خویشتن تا تو را،
تنها بتوانیم دید-
ای آفتاب،
ما آن سوی ذره مانده ایم!
من آن پرنده مهاجرم
که هزار سال پریده است
اما هنوز،
سواد گنبدت
پیدا نیست.
آوخ که بال کبوتران حرمت
از چه تیرهای زهرآگین خسته است
شکسته است.
ای عرش!
ای خون هشتم!
نیرویی دیگر در پرم نه!
که ما را هزار سال
نه ره توشه ای بر پشت بود
و نه شمشیری در دست!
و مگر در سینه،
عشق می افروخت
می سوخت،
که چراغ تو،
روشن ماند...
سوال همیشه
آرش شفاعی
گلدسته ات
کهکشانی است
که سیاهی شهر را تکذیب می کند
پیرامون تو همه چیز بوی ملکوت می دهد:
کاشی های ایوانت
و این سوال همیشه
که چگونه می توان آسمان ها را
در مربعی کوچک خلاصه کرد.
و پنجره فولاد
التماس های گره خورده
و بغض هایی که پیش پای تو باز می شوند...
چه غریب است خراسان شما
سارا جلوداریان
آدم و جن و پری گوش به فرمان شما
همه لیلا، همه مجنون، همه خواهان شما
آفتاب از افق درگهتان می تابد
ماه چادر زده در گوشه ایوان شما
از همان دم که قدم رنجه نمودید به خاک
آسمان ها همه گشتند ثناخوان شما
قرن ها پیش، نشاندند کبوترها را
روی آن گنبد معروف زرافشان شما
خوشنویسان زبردست، همان روز ازل
دست بردند به خطاطی دیوان شما
شک ندارم که به داد دل یعقوب رسید
بوی پیراهنی از جانب کنعان شما
این چه سری است که حتی همه آهوها
دوست دارند بیفتند به دامان شما
این چه سری است که خوبان و بدان می خواهند
بنشینند سر سفره احسان شما
ما چه داریم که در محضرتان عرضه کنیم؟
شعر از آن شما، قافیه از آن شما
ما چه داریم که شایان توجه باشد؟
جان ناقابل ما جمله به قربان شما
خانه کاهگلی ما ظلمات است، ولی
محشری می شود از نم نم باران شما
لاعلا جیم و اگر ذره امیدی هم هست
چشم داریم به اعجاز فراوان شما
از زمانی که به پابوسی تان آمده ام
شده ام در به در و بی سرو سامان شما
خوش به حال گل شیپوری و خدام حرم!
خوش به حال گون و خار بیابان شما
کاش می شد که به قدر پر کاهی بودم
تا قبولم بکند ملک سلیمان شما
کاش در لحظه پایانی این غمنامه
قسمت ما بشود روضه رضوان شما
اهل کاشانم و با عطر گلاب آمده ام
آه اما چه غریب است خراسان شما...
رواق زرنگار
یدا... گودرزی
ای ستون های زمین، گلدسته های سربلند!
ای رواق زرنگار، آیینه های بندبند!
ای مقرنس های چوبی، گنبد زرین کلاه!
بر سر آن آستان پرشکوه بی گزند
بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته
چتری از بال کبوتر، از حریر و از پرند
دست او اینک پناه آهوان خسته است
بال بگشایید از شوق، آهوان درکمند!
کفتران آسمانی هم اسیر دام او
می کشاند هر دلی را در رهایی ها به بند
ای حضور هشتمین! افتادگان غربتیم
دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالا بلند!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست