پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

آنان که در پی وحدت اند در این برهوت بی اعتمادی


آنان که در پی وحدت اند در این برهوت بی اعتمادی

دری باز می شود، زنی می رود، مرد زخم خورده و دل شکسته بر جای می ماند و یا شاید پاره ای اوقات برعکس، یکی از این روزهای دلخستگی و دلشکستگی به دیدن فیلم «محاکمه در خیابان» رفتم، فیلمی …

دری باز می شود، زنی می رود، مرد زخم خورده و دل شکسته بر جای می ماند و یا شاید پاره ای اوقات برعکس، یکی از این روزهای دلخستگی و دلشکستگی به دیدن فیلم «محاکمه در خیابان» رفتم، فیلمی که همچنان سه گانه سینمای کیمیایی بر آن حاکم بود: «عشق و رفاقت و غیرت و باز نماد تمثیلی چاقو همچون نماد دفاع غیرتمدارانه، البته این قرائتی سطحی از سینمای کیمیایی است که به زعم نگارنده لایه هایی عمیق تر بر سینمای او حاکم است. فیلم با رنگ سیاه و سفید به گونه ای سینمای «نوار» و یا اصطلاحا سیاه پهلو می زند، سینمایی تلخ که یادآور واقعیت های تلخ و گزنده پیرامون ماست و البته پربیراه نیست. فیلم با نماهایی از کناره پل ها با دیواره هایی رنگ و رورفته و کثیف در اتوبان ها آغاز می شود، اتوبان های پر رفت و آمد، سرسام آوری صداها، حجم متراکم ترافیک، رفت و آمد انبوه ماشین ها و آدم هایی که هیچ گونه ارتباط عاطفی و همدلی انسانی میان آنها موجود نیست، با ضرباهنگ خاص موسیقی که گویی سر و صدا بر سر سریال آوار می شود و چون پتکی برفرقمان کوبیده می شود، حکایت تهران تلخی که اکنون در آن زندگی می کنیم و شاید از این تلخ تر نیز باشد، حدیث و حکایت غیرت مرد و عشق زن، سنت عاطفه و مهرورزی و وفاداری که فراموش شده است، تلخکامی خیانت، روابط هرز و بی در و پیکر که در پهندشت شب های تاریک همین تهران از صبح تا شام رخ داده می دهد، تصور می کنم سینمای کیمیایی سنت گرا است، با تمامی خوبی هایی که در سنت داشتیم و اکنون نداریم، با تمامی لطف و زیبایی هایی که در گستره سنت بود و در این دوران به اصطلاح «پیشا مدرن» نیست، و زن بدتر از مرد در این بزنگاه سنت و مدرنیته در وضعیت پیچیده تری قرار دارد، شاید خود ندانیم، حجم مدافعات فمینیستی، دفاعیات احساسی و هیجانآلود آن هم از جنس و سنخ سیاست نمی گذارد خوب بیندیشیم و بدانیم و بفهمیم که به کدام سمت و سو می رویم و چه آینده ای در انتظار ماست؟ هنگامی که در سکانس هایی مختلف فیلم دقت می کردم و رمز و راز پیام حاکم بر آن را می کاویدم چیزی بیش از غیرت و رفاقت و عشق را در آن یافتم. آنگاه که عروس فیلم با چشمان گریان به جای خاله داماد می نگریست و با دستان خود صندلی خالی را لمس می کرد فهمیدم فیلم آینده ای که در انتظار ماست «تنهایی است» هر چند به زور و زیور مدرنیته و حقوق بشر و آزادی های مدنی آراسته شده است، زمانی که کلافگی مرد عاشق فیلم و بهم ریختگی آنها را بر می رسیدم، با قلب هایی زخم خورده و در خود شکسته باز هم اندیشیدم مرد آینده نیز تنها و غم زده و زخم خورده است و هنگامی که به لایه های درونی فیلم دقت می کردم دریافتم که سخن از برهوت بی اعتمادی است. آنجا که مرد عاشق از شدت زخم خیانت بر خود می پیچد و می گفت «وقتی که عاشقی حسودی» و یا جمله «باز غیرت و ناموس مد شده است. ما چه کنیم که از این مد نمی افتیم» البته ممکن است این جملات به زعم پاره ای مردسالارانه و عقب افتادگر از دوران تلقی گردد اما فریاد فیلم حکایت از زخم عمیق دیگری داشت، خیانت و عدم اعتماد عمومی در جامعه کنونی ایران، نابودی عشق، زوال مردانگی وغیرت، محو زنانگی و عفت. خوشحالم که هنوز سینماگری چون کیمیایی نفس می کشد تا در این وانفسای بازی های مد دوران و تورم مباحث فمینیسم و حقوق بشر و آزادی های مدنی و پر از تعدد و خیانت و تعبیر سطحی از آنها، به یادمان می آورد که متعلق به کدام سویه از تمدن بشری هستیم. این سینما در پی وحدت است و نیز از کثرت، تمام سخن، عشق و غیرت و رفاقت نیست بلکه به یادمان می آورد یادمان های زندگی زیبای ایرانی را. خانه باصفا، معشوق باوفا، رفقای قدیمی و مورد اعتماد و محرم راز، دلباز، دلپاک یادآور آیین های این خاک، خانه هایی که دیوارشان با اعتماد چیده می شد، خبری از خیانت در آن نبود، به یادآوردن آرامشی که در ترافیک نابسامان قهر و خشم خیابان های تهران امروز گم شده است، تذکار عرفان ایرانی، کاشی آبی، حوض نقره ای، به یادمان می آورد وحدت را، این مرکز ثقل اندیشه و معرفت در ایران را، عرفان ایرانی گمگشته ای چون وحدت دارد از کثرت و دورویی پرهیز می کند، از کثرت و اطفال نامبارکی چون خیانت، قهرورزی، بی عشقی، تمدن ما به عشق و وفا زنده است به قول حافظ

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل عاشق که جای فریادست

نویسنده : سهیلا صفایی