جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا

مگس و پادشاه


مگس و پادشاه

مردی، کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد اما هر وقت که چشم های خود را می بست تا بخوابد‌، مگسی می آمد و روی صورت او می نشست. پادشاه با دست محکم به صورت خود می زد که مگس را دور …

مردی، کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد اما هر وقت که چشم های خود را می بست تا بخوابد‌، مگسی می آمد و روی صورت او می نشست. پادشاه با دست محکم به صورت خود می زد که مگس را دور کند. مدتی گذشت و پادشاه از آن مرد پرسید: ‌« اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟ »

مردگفت:« مگس راآفریده تا زورگویان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد! »