دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

دستت را از روی مغزم بردار


دستت را از روی مغزم بردار

چندین دهه است که روشنفکران دانشگاهی ایالات متحده به سفارش نهادهای نظامی و امنیتی مثل پنتاگون و سازمان سیا , مشغول تئوریزه کردن استراتژی هایی هستند که به «قدرت نرم»شهرت یافته است قدرت های امپریالیستی به این نتیجه رسیدند که تحرکات نظامی که در پدیده جنگ نمود می یابد , علی رغم هزینه های بسیار , نتایج جالب توجهی بدست نیاورده و حتی موجب شوراندن افکار عمومی خارجی و داخلی هم شده است

چندین دهه است که روشنفکران دانشگاهی ایالات متحده به سفارش نهادهای نظامی و امنیتی مثل پنتاگون و سازمان سیا ، مشغول تئوریزه کردن استراتژی‌هایی هستند که به «قدرت نرم»شهرت یافته است. قدرت های امپریالیستی به این نتیجه رسیدند که تحرکات نظامی که در پدیده جنگ نمود می یابد ، علی‌رغم هزینه‌های بسیار ، نتایج جالب توجهی بدست نیاورده و حتی موجب شوراندن افکار عمومی خارجی و داخلی هم شده است. این بار آنها تصمیم گرفتند تا لباس ارتش را از تن کارشناسان نظامی خارج کنند و آنها را با کت و شلوار و پیپ در دست و با القابی نه مثل سرهنگ یا دریا سالار، بلکه با پیشوند پروفسور و دکتر ،نه به میدان خاکی جنگ بلکه به محیط آرام و دلنشین دانشگاه بفرستند ، از هانس .جی مورگنتا ،والتر لیپمن وهارولد لاسول گرفته تا فوکویاما ، هانتینگتون و جین شارپ ، اینان به راستی سربازان کم‌خرج، سر به راه و در عین حال موفق‌تر برای امپراتوری در حال غروب امریکا هستند .

رشته تازه بنیاد «مطالعات فرهنگی » یکی از حوزه های آکادمیکی است که خیل فراوانی از این سربازان تحصیلکرده را به خود جذب کرده ا ست.

این رشته به دلیل داشتن توانایی پنهان کردن سیاست خارجی تهاجمی در پوشش یک رشته به اصطلاح علمی ، خصلتی کاملاً سیاسی پیدا کرده و با کمک چنین رشته‌هایی دیگر نیازی به لشکر کشی به سرزمین هایی که عنصر نامطلوب برای منافع امریکا قلمداد می‌شوند نیست بلکه این شبه علم غربی با تثبیت ارزش های امریکایی به عنوان ایستارهای جهانشمول ، عام و علمی و صدور آن به دیگر فرهنگ ها که شاید کمتر شباهتی از لحاظ فرهنگی به غرب داشته باشند ،زمینه را برای مستعمره (کلونی ) شدن آن فرهنگ فراهم می کنند . در این مطالعات پیش فرض این است که تغییرات ابتدا در حوزه فکری–فرهنگی ایجاد شود وسپس در مرتبه بعدی ، این تغییرات به دنیای عینی و بیرونی قدم گذارند . دگم اصلی این رشته «شیوه زندگی امریکاییست » با تمام صور آن یعنی سینما، تلویزیون، روزنامه‌های عامه‌پسند ، تبلیغات و حرص در خرید کالا و... . کار متخصصان این رشته تعمیم این شاخصه ها به دیگر فرهنگ هاست . به دلیل فراگیرشدن استفاده از روش علمی ،آنان هم از این پوشش در جهت نیل به اهداف خویش سود می‌جویند طوری که شیوه زندگی امریکایی به صورت حوزه تعرض ناپذیر باقی می ماند ولی خود بدل به اتاق فکر تهاجمات فرهنگی می‌شود .

مطالعات فرهنگی وقتی مشکل سازتر می‌شوند که متخصصین این رشته دست به مقایسه فرهنگ ها می‌زنند. از آنجا که عمده اینان اهل کشورهای غربی خصوصاً انگلستان وامریکا هستند ، بدیهی است که پیش فرض ها و تعصبات خویش را در داوری ها دخیل کنند . طبق نتایج جامعه شناسی شناخت ایستارها ، انگاره ها ودرک فرد از خوب و بد و در کل ارزش گذاری های فردی ریشه در محیطی دارند که فرد در آن رشد و نمو یافته است. ولی این اساتید مطالعات فرهنگی چنان به یافته‌های خود دلبسته اند که آنان را جزو حقایق عام و غیر تاریخی تصور می‌کنند و آن را علم ناب و رها از ارزش می‌دانند. چیزی که در این بین واضح و مبرهن است این است که اینان از فرهنگ لیبرال سرمایه داری یک مدل عام و تام ساخته اند و با آن به شناسایی دیگر فرهنگ ها می‌نشینند و هر فرهنگی که با شاخصه های این مدل همخوانی نداشته باشد را با برچسب (سنتی) و (پیشا مدرن) تحقیر کرده و به حاشیه می‌رانند .البته به این حد اکتفا نمی‌کنند بلکه ،وقتی به آن فرهنگ مغلوب فهمانده شد که بیگانه ای در این دنیاست ، با دست و دل بازی تمام شروع به توصیه پراکنی‌هایی در باره چگونگی تسریع غربزدگی آن جامعه می‌کنند.«مکتب نوسازی» مملو از این نوع توصیه ها در جهت غربی سازی فرهنگ‌هاست. این مکتب با اندیشه‌های والت ویتمن روستو در دهه ۵۰ باب روز شد و از آن پس بسیاری از محققین به آموزه های روستو استناد کردند و این مکتب بدل به نگرش عمده در حوزه این مطالعات شد .این مکتب در امتداد سنت فکری غالب بر اندیشه غربی واقع شده است . اندیشه غربی مبتلا به سندرم برداشت«تک خطی» و کلیشه‌ای از تاریخ است . مثلاً فردریش هگل از جمله نخستین کسانی بود که در باب تاریخ اندیشید . وی در فلسفه تاریخ خویش از چهار تمدن نام می‌برد که معتقد است تاریخ را از ابتدا تا انتها پیش برده‌اند؛ تمدن شرقی، تمدن یونانی، تمدن رومی و در نهایت تاریخ با تمدن پروس به پایان می‌رسد و یا کارل مارکس که در تاریخ اندیشی خود عنصر اقتصاد را دخالت می‌داد،وی در گروندریسه به اجمال از چهار شیوه تولید در طول تاریخ نام می‌برد ، شیوه تولید آسیایی ، باستانی ، فئودالی ، سرمایه داری و یا اگوست کنت. اوتاریخ بشر را دارای سه مرحله الهی یا ربانی، متافیزیکی و اثباتی (تحصلی ) می‌دانست . این برداشت کلیشه ای و مکانیکی از تاریخ در قرن بیستم با آموزه های مکتب نوسازی احیا شد . روستو برای غربی شدن فرهنگ های غیر غربی نسخه ای عام می‌پیچد و توصیه می‌کند برای توسعه‌یافتگی باید از مراحل ِ سنتی، انتقالی،خیز اقتصادی، بلوغ و مصرف انبوه بگذرند و یا در اظهاراتی مشابه «ارگانسکی» پیشنهاد می‌کرد برای رسیدن به غرب، مراحل وحدت اولیه ،صنعتی شدن، بلوغ و مصرف انبوه را طی کنند . اینها تنها مشتی از این نوع تفکرات کلیشه‌ای‌اند که به وفور در دانشکده های غربی یافت می‌شوند. در این مطالعات شاخصه های فرهنگ غیر غربی مثل مذهب گرایی ،اتکا به سنت‌ها، داشتن روابط خانوادگی ، اتکا به کشاورزی و...با برچسب سنتی و پیشامدرن در برابر مؤلفه های جامعهی به اصطلاح مدرن غربی مثل شهر نشینی ، صنعت زدگی ، دین گریزی، سنت زدایی و... قرار می‌گیرد . حتی در مدل سیاسی هم غربی ها دستاوردهایشان را مثل دموکراسی نخبه‌گرایانه ، حزب گرایی ، خاص‌گرایی در حوزه سیاست و... به عنوان حقایق علمی به دیگر فرهنگ ها توصیه می‌کنند.این مکتب بدون ارائه استدلال به ارزشگذاریهایی می‌پردازد که در آن فرهنگ غربی به عنوان خوب و مدرن و دیگر فرهنگ‌ها بد و سنتی قلمداد می‌شوند .

این مطالعات با این پیش فرض ارائه می‌شوند که، تاریخ براساس یک منطق یا قانون جبری به سوی هدفی از پیش تعیین شده و قطعی در حرکت است و در این راه تنها یک راه برای تکامل و پیشرفت وجود دارد و آن شکلی از مدرنیته غربی است که از نظر آنان سرنوشت مقدر و تعیین شده تمام جوامع می باشد. ولی این احکام نخ‌نما دیگر خریداری ندارند .ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که به نقد از این« فرا روایت»‌ها می‌پردازد و هر جامعه ای راههای مستقل را برای نیل به پیشرفت طی می‌کند و در این راه هیچ قیومیتی را نمی‌پذیرد . به راستی که منطق ِ حاکم در دوره ما ،منطق ِ تفاوت و ناموزونی است و در آن، عصر امپراتوری های همه گیر ِ غربی به پایان رسیده است .

* منابع در دفتر روزنامه موجود است.