شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دولت مدرن پایان فضیلت و تجویز فاجعه اخلاقی


دولت مدرن پایان فضیلت و تجویز فاجعه اخلاقی

بی شک اخلاق هم خاستگاه دینی دارد و از عرف, فرهنگ و تاریخ جوامع بشری مایه می گیرد اما در دوران قدیم همه امور, از مجرای دین قابل فهم و درک بوده و اندیشه دینی, اندیشه مسلط بوده است

بی‌شک اخلاق هم خاستگاه دینی دارد و از عرف، فرهنگ و تاریخ جوامع بشری مایه می‌گیرد. اما در دوران قدیم همه امور، از مجرای دین قابل فهم و درک بوده و اندیشه دینی، اندیشه مسلط بوده است. آموزه‌های دینی بنیادی‌ترین مولفه‌های اخلاقی متعالی به شمار می‌آمدند و منشا فعل اخلاقی و میزان ارزش داوری بوده‌اند. حال آنکه در دنیای امروز “مدرنیته” چنین جایگاهی یافته است. مدرنیته، دین دنیای جدید است. تجدد امروز تبدیل به نوعی دیانت شده است که حتی مومنان ادیان الهی هم در عمل متجددند. اینان حتی اگر در نظر، مخالف تجدد باشند، در عمل در فضای تجدید تنفس می‌کنند.

همان طور که در دوران قدیم هیچ امری بیرون از حوزه دین قرار نمی‌گرفت، امروز بیرون از اندیشه تجدد چیزی وجود ندارد. این برداشت تازه اروپائیان در پناه عقلانیت مدرن، انسان را در مرکز و محور هستی‌ قرار می‌دهد و او را موجودی خودسامان می‌کند. اومانیسم )Humanism( را که شاید بتوان به عنوان نخستین نتیجه جنبش دین‌پیرایی دانست، ندا در داد “که هر مومنی، روحانی خویشتن است” و بر حاکمیت و اعتبار سلسله مراتب کلیسا خط بطلان کشید. انسانی که خود را مسلط بر همه چیز می‌دانست، در پی تسلط بر طبیعت و بهره‌گیری از آن، کشف روش‌های علمی را وجهه نظر خود ساخت.

چنانکه شعار فرانسیس بیکن متجددگرا که می‌گفت “اسیر طبیعت شوید تا امیر آن گردید” شاهد خوبی بر این ادعاست. به هر روی مسئله تسلط بر طبیعت که پایه پیدایش تکنولوژی مدرن است، فرآورده دیگری نیز داشت که منشا و ریشه سلطه‌گرایی سیاسی و جنگ را در درون خود می‌پروراند و آن سلطه انسان بر انسان بود. به عبارت دیگر، رابطه تسلط انسان بر طبیعت، مباین جدیدی را در ایجاد تسلط انسان بر انسان فراهم ساخت. هورکهایمر و آدورنو دو متفکر معتقدند که مسئله سلطه بر طبیعت، انسان را با موضوع قدرت، آمیزش داد.

قدرت و آگاهی در این مورد بسیار به هم نزدیک شدند. نتیجه این سخن که بنیان‌های علم مدرن غربی را پی‌ریزی کرد، آگاهی انسان به سلطه بر خود است که پدید آورنده مفهوم تازه‌ای بود تحت عنوان اقتدار دانش عصر روشنگری که به تغییرات بی‌شماری در تمامی حوزه‌های علمی و زیستی یاری رساند، در قبال این پرسش که “تغییر از کجا آغاز گردید؟” چنین پاسخ می‌دهد که تغییر از چیزی که “جامعه سنتی” خوانده می‌شود، به چیزی که “جامعه عقلانی و حسابگر” نامیده می‌شود، چنین چرخشی را سبب شده است. بدین ترتیب رویکردهای سود انگارانه‌ در میان اندیشمندان عصر روشنگری دنبال می‌شود.

در رویکرد اندیشمندانی نظیر جرمی بنتام منفعت‌گرا، که نوعی تبعیت از دولت ماکیاولی است، حفظ اصل قوه قهریه، حکومتی بدون توجه به انگیزه‌های اخلاقی، مورد نظر است. زمانی که وی، صیانت از حق‌ها و ایجاد خوشبختی برای مردم را فضیلتی می‌داند که دولت همواره می‌بایست در صدد تحقق آن برآید، فضیلت را این‌گونه در ذهن خود می‌پروراند:

فضیلت تنها به علت لذاتی که از کاربرد آن ناشی می‌شود، مطلوب است و رذیلت نیز تنها بدان علت نامطلوب است که موجب درد می‌شود. به همین گونه خیر اخلاقی تنها به علت گرایش آن به تامین منافع جسمی خوب است و شر اخلاقی به علت گرایش آن به ایجاد گزند جسمی بد است . هرچند در مورد جایگاه ارزش‌های اخلاقی در دولت مدرن، اندیشمندان غرب، طیف‌های متعدد و متنوعی را تشکیل می‌دهند، اما اغلب با تکیه بر مکتب واقع‌گرایی سیاسی، علاقه‌ای به رعایت اصول اخلاقی در حوزه‌‌ سیاست از خود نشان نمی‌دهند؛ اگرچه سعی دارند اقدامات خود را توجیه اخلاقی کنند. آنچه سبب شد که فلسفه واقع‌گرایی از پشتوانه قدرتمند فیلسوفان قرن حاضر برخوردار شود، در واقع واکنشی بود که از سوی آنان نسبت به سنت ایده‌آ‌لیسم و اخلاق‌گرایی انتزاعی شکل گرفت. ناکارآمدی رویکردهای ایده‌آلیستی و رشد علم و تکنولوژی که دارای خاستگاه بشری و متکی بر عقل خود بنیاد بود، ‌شیفتگی به اندیشه‌های اخلاقی را به چالش انداخت.

جان دیویی، از متفکرین پراگماتیسم آمریکایی، معتقد است که آن دسته از هنجارهای اخلاقی که امروزه متداول است، محصول زمانی است که روش‌های علمی وارد عرصه زندگی انسان نشده بود و تا زمانی که اخلاق در مقابل علم مقاومت کند، صرفا صورت ضد علمی خواهد داشت. اندیشه جدایی ارزش‌های اخلاقی‌ از واقعیت‌های تجربی علم، مورد تاکید اندیشمندان تجددگرا گردید.

ارزش به دنیای درونی کارکردهای واقعیت، یعنی دنیای علم و قضایای وابسته به واقعیت تعلق ندارد بنابراین در جای دیگری باشد. ارزش به نوعی به اراده انسان متصل است، همانند سایه‌ای که با سایه‌ای دیگر پیوسته است و ارزش که قبلا مفهومی در عالم اعلی قلمداد می‌شدند، به دامان اراده انسان سقوط کرد، واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور از خوب، غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب‌ انسان می‌تواند آن را پر کند. اینها ادعاهای موهومی است که خدایان مدرنیته در پی تبلیغ آن بودند.

بنابراین با ورود علم به صحنه تاریخ بشر و ابداعات و اختراعات که از آن حاصل شد، تحول عمیقی در جهان‌بینی مردم پدید آمد که سست شدن کنترل و نظارت اندیشه دینی، زوال اعتقاد مردم به کلیسا و نیز دین برگشتگی و ارتداد را در پی داشت. این وضعیت به رغم تاکید برخی اندیشمندان مدرنیته، نظیر کانت، هگل، وبرو ... برعنصر اخلاقی، جوامع مدرن را دچار یک بی‌تفاوتی عمیق اخلاقی ساخت. پیامد چنین تحولی جدایی میان دانش و ارزش، دین و علم و نیز اخلاق و سیاست را در بر داشت که به تعبیر “مکنتایر” در کتاب “پایان فضیلت”، جوامع نو دچار یک بلا و فاجعه اخلاقی گشته‌اند. در چند دهه اخیر منتقدان مدرنیته از زوال و انحطاط مدرنیته سخن به میان آورده‌اند و با طرح بحث‌های تازه‌ای تحت عنوان پسا مدرنیته در جستجوی راهکارهای گذر از بحران‌های مدرنیته می‌باشند. آنان با نقد و نفی شالوده‌های عقلانیت مدرن، بر پیوند انسان و اخلاق و فضیلت‌های معنوی تاکید می‌کنند و راه برون‌رفت از بحران قرن حاضر را تجویز عناصر اخلاقی در سیاست می‌دانند.

هرچند تبیین اندیشه‌های پسامدرن نیاز به بحث‌های بیشتری دارد. اما شالوده‌شکنی و عدم مرکزیت در اندیشه‌های متفکران پست مدرن که به نوعی نسبیت‌گرایی می‌انجامد، توانایی آنان را برای برون شد از بحران‌های مدرنیته این پروژه‌ ناتمام را مورد تردید قرار می‌دهد.