یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شیطنت


شیطنت

یک خاطره کودکی من که هیچوقت فراموش نمی کنم و همیشه با من است این است که کلاس اول دبستان بودم. دختری شیطان و بی قرار. خانم معلم که به او پروین خانم می گفتیم، تذکر می داد که بنشین و …

یک خاطره کودکی من که هیچوقت فراموش نمی کنم و همیشه با من است این است که کلاس اول دبستان بودم. دختری شیطان و بی قرار. خانم معلم که به او پروین خانم می گفتیم، تذکر می داد که بنشین و هر بار من می گفتم چشم ولی بعد از چند دقیقه فراموش می کردم و ناخواسته از جایم بلند می شدم باز می گفت بنشین تا اینکه از دست من خسته شد و گفت برو بایست کنار دیوار! من هم رفتم. من که معلم خود را خیلی دوست داشتم ناراحت شدم و دلم شکست. پیش خودم گفتم من از بس معلمم را دوست داشتم در بحث کلاس شرکت می کردم و همه اش اجازه می گرفتم تا پاسخ دهم و در کلاس مشارکت داشته باشم ولی او از من ناراحت شده و تنبیه می کند. خلاصه تا آخر زنگ یک دست بالا و یک پا بالا، کنار کلاس ایستادم و گاهی یواشکی جای پای خود را عوض می کردم تا خسته نشوم. زنگ خورد پیش خود فکر کردم دیگر مدرسه نمی آیم مدرسه خوب نیست و... که خانم معلم بچه ها را از کلاس بیرون کرد و آمد نزدیک من و گفت: خوب عزیزم دیگه نبینم که بدون اجازه بلند شوی بایستی دفعه آخرت باشه و دستی بر سر من کشید و گفت: چون دوستت دارم و می دانم به کلاسه علاقمندی و شیطنتت عمدی نیست این دفعه را می بخشم دیگر تکرار نشود. با صحبت معلم دوباره نوری تازه بر قلبم تابید و خوشحال شدم و تصمیم گرفتم دختر خوبی باشم و هنوز مهر و محبت آن آموزگار در قلبم زنده است و هر وقت به یادش می افتم خوشحال می شوم.

مهناز آهنگر

دبیر مدرسه ی راهنمایی پونه رونقی/ منطقه ۱۵ تهران