دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نام هر انسان سرنوشت اوست


نام هر انسان سرنوشت اوست

ایده هایی درباره «بی ترسی» محمدرضا کاتب

«همان‌سان که آدمی بر همه انواع مخلوقات زنده نام می‌نهد، پس آنان نیز باید چنین خوانده شوند.»

کتاب مقدس

رمان «بی‌ترسی» روایت زندگی بی‌نام‌هاست: «آدم‌های بزرگ و بخصوصی که برای انجام کارهای عجیبی انتخاب می‌شدند. کارهایی که تجربه، علم و هنری خاص لازم داشت. و باید تو آن رشته جزو بهترین‌ها می‌بودند.» بی‌نام‌هایی که به مرور توامان بی‌نام‌کننده می‌شوند و بعدتر هم شاید یک نام‌دهنده. راوی رمان به مبتلا یا مرض «بی‌نامی» دچار شده است: «... همه عمر بی‌نام بودم: سال‌ها در آرزوی داشتن یک نام جنگیده بودم. و وقتی به آن نام دیگر احتیاجی نداشتم، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم توی آیینه نام‌کننده بزرگی مقابلم ایستاده. نام‌کننده‌ای که خودش هنوز نامی نداشت، و فقط زادِ پدرش بود.» روایت بی‌نام‌ها با یک بازی آغاز می‌شود: «بازی پیرمرد از اینجا شاید شروع شده باشد که گفته بود هیچ‌وقت اسمی نداشته و حالا هم نمی‌تواند اسمی روی خودش بگذارد.

و از من خواست یک اسمی برایش انتخاب کنم.» پیرمرد یا همان بی‌نام‌کننده بزرگ، سعی کرده بود کمکش کند. گفته بود تکه‌هایی از زندگی‌اش را تعریف می‌کند تا بهتر بتواند برایش نامی انتخاب کند. پیرمرد هنگام تعریف گذشته‌اش برخی کلمات را طوری با تاکید تکرار می‌کرد که همان به‌عنوان نامش انتخاب شود: «یکی از آن کلمات زاد بود.» کلمه‌ای که نشان از هیچ چیزی نبود، جز آنکه فقط هست. و زاد به بهانه پیدا کردن نام برایش گفته بود که چطور در طی این سال‌ها آدم‌هایی را که می‌خواستند بی‌نام کنند به بیماری‌ها و دردهای عجیب جسمی و روحی دچار می‌کرده و این‌طور آن‌ها برای همیشه برده و محتاج او و دارویش می‌شدند.

راوی از این پس زندگی زاد را در قالب زندگی‌نامه‌ای سه جلدی می‌نویسد که ویراستار بی‌ترسی آن را خلاصه کرده و با عنوان دومِ «بی‌ترس» بازنویسی می‌کند: «آن پیرمرد برای کسانی دیگر هم زندگی‌اش را تعریف کرده بود. و هر کدام از آن‌ها به روش خودشان زندگی او را نوشته و چاپ کرده بودند. وجود چندین کتاب درباره بی‌نامی (آن هم با اسامی و شکل‌های مختلف) شاید به همین دلیل باشد.» پس تا اینجا، بخش اول کتاب، در واقع موخره رمان «بی‌ترسی» است. و از اینجا روایتِ بی‌نام‌کننده‌ها با عنوان «بی‌ترس» آغاز می‌شود. روایتی که به گفته راوی تکه‌تکه، عقب و جلو، در ابهام و در بخش‌هایی ناگفته است و در ذهن راوی چنین نظم و ترتیبی پیدا کرده: «قصه زندگی او به مرور قصه زندگی من شده بود. و یکجوری با هم جابه‌جا شده بودیم.» این جابه‌جایی و ساختار متن در متن رمان در همین پانویس نیز جلوه می‌کند. علاوه بر این، پانویس، به آثار دیگری اشاره دارد که به نوعی روایت دیگری از بی‌نام‌هاست. نویسنده آگاهانه و عامدانه «بی‌ترسی» را یک «روایتِ دیگر» می‌خواند. روایتِ دیگری از رمان قبلی نویسنده: «رام‌کننده». با این تغییر جزیی و بنیادین که در رمان اخیر، «بی‌نام‌ها» با «تله‌شده‌ها» جابه‌جا شده‌اند تا نسخه دیگری از روایت هبوط بسازند. «رام‌کننده» از منظرتاویل‌گرایانه شاید بازسازی روایتی از هبوط انسان و طرد شدنش از بهشت باشد یا همان ایده دوزخِ آگوستینی که در آن تنها اندکی از افراد به‌رغم گناهکار بودن رستگار خواهند شد و بقیه (اینجا بی‌نام‌های بی‌نام‌کننده) به خاطر سرشت گناهکارانه تا ابد در دوزخ خواهند ماند. «بی‌ترسی» نیز چنین روایتی است، بی‌نام‌شدن امکانی است که صحنه رمان را به فرمی زبانی احاله می‌دهد.

در واقع «بی‌ترسی» آنچه بیشتر و فراتر از نسخه قبلی‌‌اش دارد، همین ساحت زبان است که در مرض بی‌نامی جلوه می‌کند. زبان انسان پیش از هبوط همان زبان نام‌هاست. در اسطوره عهد عتیق، آدم کاشف نام حقیقی چیزهاست و موجودات را نامگذاری می‌کند. بنابراین «نام در مقام میراث زبان بشری گواه این واقعیت است که زبان در کل همان وجود معنوی انسان است؛ که می‌تواند بدون هیچ پسمانده‌ای همرسانی شود. انسان همان نامگذار است، از این‌روست که آدمی ارباب طبیعت است و می‌تواند نام نهد. و فقط از طریق وجود زبانی چیزهاست که او می‌تواند از خود فراتر رود و به معرفت از آن‌ها دست یابد- یعنی در نام.» بی‌نام‌شده‌ها در تمام عمر زجر بیمار بودن و مبتلا کردن را تاب می‌آوردند تا روزی به کیمیای بزرگ یا اکسیر دست یابند و نام‌دهنده و رها شوند. آن‌ها ظاهرا در سرداب‌های باغِ سلامت (همان باغ بی‌نامی) در حال ساختن درمان و می‌صحت برای بیماری‌های نوظهور و لاعلاج بودند اما زاد (بزرگ‌ترین نام‌کننده داستان) می‌دانست که این کنایه و ظاهر شغل آن‌هاست. آن‌ها در حال ساختن مبتلا و دردهایی کشنده‌اند. و داروها و درمان‌هایشان هرچند در ابتدا تاثیری بر امراض داشتند اما خیلی زود خود به دردهایی تازه بدل می‌شوند. اما ابن، استاد یا ارباب زاد -که بیشتر رمان نیز در خلال گفتگوها یا بیشتر مونولوگ‌های ابن و تک سوالات زاد شکل می‌گیرد، به نوعی او را قانع می‌کند که «هر چیز را باید نسبت به منفعتی که دارد سنجید: بهترین کار آن است که بیشترین منفعت را برای بیشترین آدم‌ها داشته باشد. این یعنی عدالت.» ابن در ادامه به زاد می‌گوید که بی‌نام‌ها مستبدان و دیوانه‌هایی جنگ‌افروزند و باید نابود شوند. «مدینه آرزوها را که فلاسفه بزرگ قصد داشتند در جهان کلمات بناکنند ما می‌خواهیم در جهان واقعی بنا کنیم.» ابن به دنبال کیمیای سعادت است، نوش‌دارویی که هر درد و مبتلایی را بتواند نابود کند.

تا هیچ بی‌نام کننده‌ای نتواند عالِمی را با دردهایش حبس کند و «تمام ترس‌هایمان به وسیله این کیمیا از دلمان رفته و سفر ‌کند به دل ارباب‌ها و بی‌نام‌کننده‌هایمان.» زاد خود را در وضعیتی می‌بیند که در بدترین شرایط می‌شود به آن دچار شد. پس دیگر ترسی نیست همان‌طور که ابن گفته «کمترین چیزی که به دست می‌آوریم این است که دیگر از چیزی نمی‌ترسیم و به بی‌ترسی می‌رسیم.» اما هرچه آزادی و پایان بی‌نامی زاد نزدیک‌تر می‌شود تردیدها و ترس‌هایش نیز بیشتر سر بر می‌کند: «این همه سال منتظر ساعت بی‌ترسی بودی و حالا نمی‌دانی این دودلی از کجا و چرا بیرون زده... هر راهی بروی باز در نهایت از اینجا سر در می‌آوری. سرنوشتت همین است که هست. هیچ راه فراری نیست.» ابن با سپردن دست‌نوشته‌ها و یافته‌های تمام عمرش به زاد، او را از زندانی که کلیدش در دست دیگران بود آزاد کرد و به زندان بزرگ‌تری تبعید می‌کرد که کلیددارش خود زاد بود. حالا زاد می‌دید که «تقدیرش هر بار در لباس کسی و چیزی به سراغش می‌آمد.» و تقدیرش او را به باغ بی‌نامی (یا باغ تله‌ها) برگرداند، درست همان‌طورکه در حکمت اسطوره‌ای آمده: «نامِ هر انسان سرنوشت اوست.»

آگامبن نیز در شرح تفکر بنیامین می‌نویسد، تا زمانی که انسان‌ها نتوانند به خاستگاه زبان دست یابند، انتقال و دست به دست شدن نام‌ها ادامه خواهد داشت و تا آن وقت که انتقال نام‌ها وجود دارد تاریخ و تقدیر نیز در کار خواهد بود.

رمان «بی‌ترسی» حاصل تقابل افسانه و تاریخ است. شاید باغ بی‌نامی، «تاریخ» است که روایت «فاتحان» آن را می‌سازد: بی‌نام‌ها و بی‌نام‌کننده‌های باغ که در سرداب‌ها در کار ساختن مبتلاها و درمان‌هایش هستند، همان روشنفکران یا دانشمندان در خدمت سیاست. و کسانی چون ابن و زاد که در پی اکسیر حیات، این معادله را به هم می‌زنند و در نهایت با ساختن «افسانه» که روایت شکست‌خوردگان است، به کیمیا رسیدند. کاتب با خوانشی دیگر از تاریخ می‌کوشد تا از طریق «ابن=زاد» تکرار شکست‌های گذشته را متوقف کند و گذشته سرشار از شکست را نجات دهد و از راه ساختن افسانه بر ترس‌ها فایق آمده و شعر را به زندگی بیاورد.

نقشه ابن برای رسیدن به آن کیمیا همین بود: ابن توانست از زاد افسانه‌ای بزرگ بسازد اما این افسانه در تقابل با تاریخ باید بتواند کیمیایی بسازد که «برای همه به یک اندازه کیمیا باشد.» تقدیر اما چنین است که با بزرگ‌تر شدن افسانه، ترس‌های زاد نیز بزرگ‌تر می‌شوند. دردها و مبتلاها میان ترس‌های بی‌نام‌ها متولد می‌شوند. حالا بی‌نام‌ها تکه‌ای از افسانه می‌شوند و مقابل ترس‌هایشان می‌ایستند. با بی‌ترسی، تمام دردها دیر یا زود از کار می‌افتند اما ترس سرریزشده بی‌نام‌ها باید در چیزی یا کسی به زندگی ادامه دهد. پس همه چیز، دیگر زاد را می‌ترساند. اما «زیاد دور نیست روزی که بی‌نامی و نام‌دهندگی کلماتی دور و ناآشنا و بی‌معنی بشوند.» و زاد پس از شنیدن تقدیرش تنها گفته بود: «فکر می‌کنم هیچ‌چیز بیشتر از بی‌ترسی نمی‌تواند یک زندانی را قانع کند که برگردد به جایی که حبس بوده... البته بی‌ترسی اسم دیگر همه آن چیزهای خوبی است که ما داریم.»

شیما بهره‌مند