جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
آیدین آغداشلو نقاش محبوب مردمم, نه دولت ها
![آیدین آغداشلو نقاش محبوب مردمم, نه دولت ها](/web/imgs/16/145/tvpll1.jpeg)
دفعه اولی نبود که به خیابان سهروردی و کوچه لشگری میرفتیم تا پای صحبتهای مرد نقاش و روشنفکر زمانه بنشینیم، دفعه اولی نبود که راه پلهها را پایین میرفتیم و در مسیرش پرترههای جوانی «آیدین آغداشلو» و «شمیم بهار» را تماشا میکردیم تا مردی که همیشه محبوب هنرمندان بوده در را باز کند و پذیرایمان شود، ما روی صندلیهای روبه روی میز و او پشتِ میزِ کارش بنشیند و گفتوگو کنیم.
اما تقریبا، بار اولی بود که با آیدین آغداشلو، درباره خودش به گفتوگو مینشستیم، گفتوگویی که گمان نمیکردیم، چیزی حدود چهار ساعت به طول بینجامد، اما وقتی از خانهاش بیرون زدیم، برعکس وقتِ آمدن، خیابانها خلوت بود و باران میبارید، بارانی که میانههای گفتوگو باریدن گرفته بود و صدایش در اتاق کار آقای نقاش میپیچید.
رفته بودیم به مناسبت تولد و برگزاری نمایشگاه نقاشیاش گپی بزنیم، از ناگفتههایش در طول این سالها بپرسیم و در بخشی دیگر هم درباره برگزاری نمایشگاه نقاشی پس از ٣٩ سال بگوید. لاجرم آن طوری که ذکرش رفت، گفتوگو مفصل شد و به درازا کشید، گرچه خستهکننده نبود و لذتبخش شد، اما در این مجال، بهتر دیدیم که ابتدا بخش مربوط به نمایشگاه و برگزاری آن را منتشر کنیم تا در فرصتی دیگر برسیم به ناگفتههای جذاب آغداشلو از طول مسیری که تا ٧٥ سالگی دویده است، پس با هم چند و چون نمایشگاه نقاشی را که ٢٣ آبان ماه (جمعه) در گالری اثر روبه روی خانه هنرمندان برگزار میشود میخوانیم.
٣٩ سال گذشت از برگزاری نخستین و آخرین نمایشگاه شما -که سال ٥٤ برگزار شد- ، در طول این سالها چه شد که به فکر نمایشگاهی دوباره نیفتادید؟ اصلا همان سال ٥٤ هم دیر بود برای برگزاری نمایشگاه آیدین آغداشلو!
بله، بله، برای کسی که از ١٤ سالگی نقاشی میفروخت، خیلی دیر بود (خنده).
راستی آن سال کسی بر نمایشگاهتان نقد منفی نوشت؟
نه، نقد منفی ننوشتند، به این دلیل که نوع نقاشی من همیشه بالهای محافظی بالای سر خودش داشته و دارد، آن بال محافظ هم استادکاری نقاشی بود که کلش را توجیه میکرد.
ابتدا بگویید چه شد که از سال ٥٤ به این طرف هیچ نمایشگاهی برگزار نکردید تا برسیم به اینکه چه شد امسال تصمیم به برگزاری نمایشگاه گرفتید...
ببینید علت هر دو خیلی عجیب غریب و پیچیده است، ولی خب همین است که هست! من بسیار احساساتی بودم و فکر میکردم که نمایشگاه نقاشی گذاشتن و عدهیی را دعوت کردن و میانشان قدم زدن و گوش تیز کردن برای دریافت تحسین و تایید در شأن من نیست، البته از سال ٥٤ به بعد. در سال ٥٤ هم خب فکر کردم که تا حالا نقاشی کشیدهام و باید نشان بدهم و پولش هم برایم مهم بود.
همان سال ٥٤ هم دیر نبود؟
من یک گرافیست تمام وقت بودم که این کار وقت مرا میگرفت، به همین دلیل تمام نقاشیهایی که سال ٥٤ در نمایشگاه گذاشتم-در انجمن ایران و امریکا- تمامشان را در ساعات بعد از تعطیلی شرکت «گام» که رییس آتلیهاش بودم، میکشیدم، وقتی همه میرفتند من شروع میکردم نقاشی کشیدن تا ساعت یک شب. یادم میآید که «پرویز دوایی» همیشه با ما شوخی میکرد و میگفت: «وقتی نقاشان پای نقاشیشان امضا میزدند، من خندهام میگیرد، خب تو نقاشی کشیدهیی و پایش اسم مینویسی، به من چه مربوط؟ چرا یادآوری میکنی؟» (خنده) خب شوخی بود، واقعیت نداشت، منتها شاید روی من تاثیر داشت. این را همیشه میگفت، راجع به همه.
آن نمایشگاه سال ٥٤ نمایشگاه بدی هم نبود، کارها همه فروش رفت و من خوشحال شدم، ولی از آن به بعد ناچار بودم که نقاشیهایم را بفروشم، میکشیدم و میفروختم، کاملا به سبک نقاشان دوره «کمالالملک» و شاگردانش، آن دوره هم همین طور بود، نقاشی میکشیدند بعد دوستان شان را دعوت میکردند و آنها میآمدند و میخریدند، یا بعضیها مدل میشدند و سفارش میدادند و کار را قبلا خریده بودند، نقاشی از این دایره بیرون نمیآمد (مکث) ...
یک قصه خیلی معروف داریم که یک جوری این مساله را توضیح میدهد: مرحوم «حاج مصورالملکی اصفهانی»، نقاش و نگارگر برجسته اصفهانی بعضی وقتها خیلی تند و گزنده صحبت میکرد، خبرنگار جوانی رفته بود برای مصاحبه، غافل از اینکه بداند با چه کسی صحبت میکند، پرسیده بود: «استاد!-استاد این روزها خطاب رایجی شده، من هم هر وقت میروم نان بخرم، به من میگویند استاد، فکر نمیکنم مرا شناختهاند، چون به پشت سری من هم میگویند استاد! (خنده) -شما چرا نمایشگاه نمیگذارید؟» حاجی هم نگاهی کرده بود و با لهجه غلیظ اصفهانی گفته بود: «چی چی میگویی؟ کار من به نمایشگاه برسد؟» (خنده) منظورش این بود که من کار نفروخته داشته باشم که برای نمایشگاه بگذارم: «من مدال جورج ششم بر سینهام دارم».
«حاج مصورالملکی اصفهانی»، یک نقاشی کشیده بود که هیتلر با اسب در حال فرار است و قوای متفقین هم سوار اسب به دنبال او در حرکتند، این را که فرستاده بود برای جورج ششم، او هم مدال هنری برایش فرستاد، همیشه هم در عکسهایش به سینه میزد، من عاشق و شیفته کارهایش هستم، امیدوارم پسرش از من ناراحت نشود که این قصه را تعریف کردم... داستان من هم این طوری شد که کارهایم به نمایشگاه نمیرسید، میکشیدم و دانه دانه میفروختم، مخصوصا بعد از انقلاب که همهچیز زندگی من به هم ریخت.
من فقط تدریس میکردم و شهریه میگرفتم و نقاشی میکشیدم. هنوز هم فروش نقاشی گرم نبود، فکر میکنم نخستین گالری در ١٣٦٠ افتتاح شد. علت واقعی بود، اگرچه من در خانهام همیشه نقاشی میفروختم، هر کسی دوست داشت تلفن میکرد و میگفت نقاشی میخواهد از فلان دوره کاریام و من میکشیدم، هنوز هم این کار را میکنم، اشکالی هم ندارد.
در واقع آن استادکاری ماهر بودن، یک استانداردی به آیدین آغداشلو میدهد که دیگر خیلی گوش تیز کردن نمیخواهد مثل خیلیهای دیگر برای شنیدن تحسین و تایید...
شاید زیادی معلوم است، در کارهای آخرم کمتر معلوم است، شلتاق بیشتری کردم... در نتیجه این طور شد، عادت کردم به دانه دانه فروختن، این عادت ماند برایم، نه مخالفتی دارم و نه قهری... آدم با مردمش که قهر نمیکند... تا این اواخر که آقای «امید تهرانی» صاحب گالری «اثر» پیشنهاد کرد که بد نیست یک نمایشگاهی از کارهای شما بگذاریم، من هم گوش کردم و خیلی هم دنبال نکردم، مدتی هم گذشت، چهار یا پنج ماه، روزی یکی از دوستان آمد و گفت یک دوست نقاشی دربهدر دنبال شما میگردد تا بپرسد آن دارویی که شما روی نقاشی میریزید و ترک برمیدارد، چیست.
من گفتم چنین دارویی وجود ندارد! نقاشی با گواش را با مواد نمیشود ترک داد، من این ترک را با قلمو میکشم... بعد فکر کردم که خب شاید این ندانستن به این دلیل است که کارهای مرا را از نزدیک ندیدهاند، گفتم باید نقاشیها را از نزدیک ببینید، نه که تحسین کنند، بلکه بدانند قصه این است. من میخواستم یک اثر قدیمی که نابود شده را خلق کنم، باید قدمتش را به وجود میآوردم، حتی قابهای نقاشی هم قدیمی نماست، برای اینکه باید به نظر برسد این اثر در موزه بوده، برای اینکه قدیمی نما باشد، این ترکهایی که یک اثر نقاشی در طول سالها تمام سطحش را میپوشاند باید رویش بیاید. نخستین نقاشی که شاید بیشتر از نقاشیهای دیگر من دیده شده یا مورد توجه بوده همان پرترهیی بود که از روی کار «ساندرو بوتچلی» کشیده بودم و صورتش خالی بود، این ترکها با آن نقاشی شروع شدند، آن نقاشی در نخستین نمایشگاهم بود.
آن نقاشی را موزه خریداری کرد؟
نه، بعدا به موزه ارسال شد. وقتی که این اتفاق افتاد ادامه پیدا کرد، نه همیشه، نه همه جا، توی مینیاتوری که مچاله میشود، ترک لازم نیست، اما جایی که به نقاشی اروپایی مربوط میشود، لازم است.
یک کاسه دوره سلجوقی که میشکست، خب هر کاسهیی ترک دارد، هر جا که لازم بود من این را میآوردم، بعد از مدتی این اواخر متوجه شدم که نقاشی مهم نیست، اهمیتی ندارد، مثل آب خوردن میماند، ترکها مهمند، چرا؟ چون من وقتی نقاشی را تمام میکنم، ترکها را میکشم، از لحظهیی که شروع به کشیدن ترکها کردم، لذت شروع میشود، برای اینکه وقتی من اینها را میکشم، جهان تعطیل میشود، این مثل یک وِرد است برای من، مثل یک ذکر است، وقتی اینها را میکشم، ریز ریز ریز، مجالی پیدا میکنم که در درون خودم غرق بشوم، خیلی کیف دارد برای من، به همین خاطر است که یکی از نقاشیهای نمایشگاه فقط ترک است.
فکر نمیکنید این ترکها، ترکهای عمر باشد؟
نمیدانم، شاید به پیری و فرسودگی هم مربوط شود.
این نقاشیها جز مجموعه «خاطرات انهدام» است؟
نه، در این نمایشگاه متاخر فکر کردم مردم باید از نزدیک کارها را ببینند، به امید تهرانی گفتم که حاضرم و قرار شد که در این مدت هیچ نقاشی نفروشم و همه را نگه دارم برای نمایشگاه که این کار را هم کردم، من دلم میخواهد این تشکر حتما بیاید؛ من باید از «امید تهرانی»، همسرش مریم و همکارانش که خیلی کار کردند و خانم «مرجان خلیلی» که خیلی کمک کرد، تشکر کنم. برای اینکه بعضی وقتها اگر فشار و اصرار اینها نبود نمایشگاه را مثلا به بهار موکول میکردم.
فاصله پیشنهاد تا برگزاری چقدر بود؟
نخستین کار نزدیک دو، سه ماه طول کشید؛ به خاطر حادثهیی که گفتم، ذهنم تقویت شد، ترغیب شدم که این کار را بکنم، خود امید تهرانی سهم عظیمی به گردن من دارد به خاطر اینکه هر کاری از دستش برآمد کرد که زندگی من در این مدت راحت بگذرد و من بتوانم به نقاشی برسم.
برگزاری این نمایشگاه چه حسی را در شما بیدار میکند؟ چیزی که به ذهنتان میرسد با برگزاری نمایشگاه بعد از ٤٠ سال؟ پرت نمیشوید به آن سالها؟
چرا، چرا، یک ارتباطی با نمایشگاه اولم برقرار میکنم؛ آن زمان مثل طاووسی بودم که چتر میزد، یعنی حواستان جمع باشد که یکی آمده میان شما، جوانی بود.
جدا این حس را داشتید؟ چون میخواستم بپرسم چقدر مثل یک بازیگر و موزیسین، نقاش وقتی نمایشگاه برگزار میکند و چراغها روشن میشود، ترس از صحنه دارد؟
من خیلی ترس نداشتم؛ اتفاقا در همان نمایشگاه اولم آن فخر را کنترل کردم. سال ٥٤ مشخصا چتر زدن بود، علت اینکه آن چتر زدن خیلی نمایان نشد و خود آثار تحسین شد، این بود که آن نوع نقاشی وجود نداشت، نقاشی سوررئالیستی وجود داشت یا نقاشیهایی که با دقت ساخته شده بود، ولی این نگاه اصلا وجود نداشت، نگاه آدمی که در دوره هنرمندان مدرنیست زندگی میکند ولی ادای هنر سنتی قدیم ایران و ادای نقاشی غربی را هم درنمیآورد، آنها هم کارهای بدی نبودند، ولی این آدم داشت کارهایی میکرد که خیلی فرق داشت، نمیگویم بهتر بود، ولی نوع کار دیگری بود. اما برای این نمایشگاه نه واقعا این حرفها نیست.
یک بار امید تهرانی گفت کاشکی همه نقاشیها مال امسال بود، چون بعضی از نقاشیهای قدیمی را هم گذاشتهام، مثل صورت مادرم، من گفتم که نه، من هیچوقت این بخت را نداشتم، موزه هنرهای معاصر برایم مجموعه آثار بگذارد، در نتیجه مجموعه آثار کنار هم را هیچوقت ندیدهام، تا تنبیه و ادب بشوم یا خوشحال بشوم؛ دوستی دارم دکتر «جمشید لطفی» که الان امریکاست، ولی یک کتابخانه عظیمی دارد، کتاب دوست و کتاب جمع کن، کتابهای چاپی، هر وقت میرفتم خانهاش و کتابهایش را نگاه میکردم، میدیدم این کتابها را در دو ردیف گذاشته و بعضیها را زیر صندلی و تخت، هر وقت که نگاه میکرد، با افسوس میگفت من دلم میخواست یک خانه خیلی بزرگ داشته باشم، کتابخانه خیلی بزرگی میساختم و همه این کتابها را به ردیف یک و کنار هم میدیدم، نه اینکه پشت هم باشند... در نتیجه چون من در موزه مجموعه آثار نداشتم، تصمیم گرفتم یک مقداری کار از دورههای قبلی را بگذارم، در این نمایشگاه چهار، پنج کار از قدیم هست، بقیه کارهایی است که در سالهاست اخیر کشیده شده، خب امید و اطرافیانش و هم دوستان من توقع دارند من حالا کارهای خیلی متفاوتی بکشم.
در این نمایشگاه کار متفاوت از کارنامه شما میبینیم؟
خیلی متفاوت نیست، ولی خب تفاوت دارد، این هم به این علت است که هر نقاش وقتی به جان کلامش میرسد، این جان کلام را تکرار میکند، از «فرانسیس بیکن» بگیرید تا «لوسین فروید» تا هر کسی. این تکرار عیب نیست، «پرویز تناولی» هم یا دیوار میسازد یا هیچ. در همه جا این اتفاق میافتد، خود نقاش منریست خودش میشود، ادای خودش را درمیآورد، مگر اینگه اتفاق ویژهیی بیفتد، آن هم اگر سنگ نشده باشد، آن اتفاق یک جایی را تکان میدهد و یک جور بروز جدید پیدا میکند.
راستی عجیب است که تا به حال موزه هنرهای معاصر برای شما دوره آثار نگذاشته، دلیل خاصی دارد؟
من هیچوقت نقاش محبوب دولتها نبودم، نقاش محبوب مردم بودم.
تناولی هم نبود...
اما برای تناولی دوره آثار گذاشتند...
خب این دیگر برمیگردد به اینکه تناولی آدم بسیار باهوشی است (خنده).
آیدین آغداشلو همیشه در سنت بیشتر احساس امنیت میکند و میرود به سمتش، منظورم ارجاع به سنت است، در نمایشگاهی که ٢٣ آبان برگزار میشود و محصول این سن و سال شماست، ما جسارتی خواهیم دید که به جاهای ناامن رفته باشید؟
بله، همه این کارهایی که اواخر کشیدهام، یک جور بندبازی بوده و خطر کردن. ولی نه خیلی، صدای فریاد عظیمی نیست، برای خود من که این طور بوده.
به نظرتان آن اتوبوسی که با «فیروز شیروانلو» سوار شدید به مقصد نزدیک شده؟
(خنده) نه آن نمایشگاهی که در بازل گذاشتیم، هنر ایران را نشناساند، جز کار پروانه اعتمادی هیچ اثری فروش نرفت، فقط دلمان خوش بود که داریم یک برنامه تبلیغاتی هنری برای شناساندن هنر ایران برگزار میکنیم.
اتوبوس خودتان چطور؟
خیلی نزدیک شد، ولی آن فکر من را هم در نظر بگیرید که لذت سفر در خود سفر است، نه در مقصد. البته این را کنفوسیوس گفته است.
بله، مسافر در مسیر سفر لذت برد؟...
خیلی خوش گذشت؛ دونده رفت، رسید یا نرسید، مهم نیست. در نتیجه این تصور و توقع از اینکه تحسین بشوم را برای خودم حل کردم، به نوعی، خود استادکاری کارها معمولا زمینهیی را برای کسانی که بخواهند ببینند پشت این کارها چیست فراهم میکند، پس از این نظر فکر نمیکنم اعتراضی باشد، چون اغلب کسانی که در طول این زمان خواستند بگویند من نقاش خلاق هنرمندی نیستم، مثل «بهرام دبیری»، اشاره کردند به اینکه من استادکار بینظیری هستم، در نتیجه با این اشاره، آن داوری را تزیین میکنند (خنده).
با این نظرات چالش به وجود نمیآید، با خودتان درگیر نمیشوید؟
نه، من خودم هستم، آیدین آغداشلو، حالا کسی خوشش نمیآید مرا بگذارد دم در! اشاره کردم به مجموعه پشت سرم، کارم را کردهام، حالا وقت خوبی است، هشت جلد کتابم منتشر میشود توسط نشر آبان، این نمایشگاه هم درست است که خیلی مفصل نیست، من خودم دوست داشتم در گالری کوچکی نمایش داده شود، وگرنه آقای تهرانی میتوانست در نمایشگاه بزرگتری برگزارش کند...
خودتان نخواستید؟
نخواستم، حتی در گالری دیگری که به زودی باز میکند، پیشنهاد داد که نخواستم، فکر کردم همین جای کوچک کافی است، در اینجا بزرگنمایی وجود ندارد.
تعداد تابلوهایی که در سال ٥٤ برای نمایشگاه گذاشتید چقدر بود؟
همین تعداد، ١٥ تابلو... داشتم میگفتم، در نتیجه اتفاق خاصی که افتاد این بود که من به این نتیجه رسیدم که الان دورهیی است که من نامه اعمالم را ارایه بدهم، هشت جلد کتاب نوشتم، جلد دوم برگزیده نقاشیهایم چاپ شد، جلد دوم نیمه دیگر هم، این نمایشگاه هم یک نمونهیی است از جهان من در حقیقت.
محصولات دوندهیی که در حال دویدن است؟
بله، تکهیی از این مسیر، بنابراین مرا به این نتیجه رساند که خب نامه اعمال را بدهم و حلالیت بطلبم و بگویم این مدتی که من اینجا کار کردم و با شما قاطی بودم، واقعا بدون اینکه بخواهم ژست بگیرم که من چقدر آدم مردمی هستم، خوش گذشت.
من این خیابان سهروردی را با آن آپارتمانمان در خیابان جمشیدیه نمیتوانم عوض کنم، آنجا آپارتمان خانوادگی است که تمیزش میکنیم و درش بسته است تا وقتی خانواده بیایند، من همین جا یک رختخواب دارم و در اتاق میخوابم، من اینجا آسودهام، در نتیجه آن جملهیی که آیا من لایقش بودم، آیا از عهده برآمدم، جوابش با من نیست. اگر این مجموعه که ناچیز هم نیست، برای اینکه یک نقاش قرار نیست هشت جلد کتاب و ٥٠٠ مقاله بنویسد، ولی خب جای وزنکشی دارد، خیلی امیدوارم که خودم به این نتیجه برسم در این لحظه و بارم را ببندم، به این نتیجه برسم که من لایق نانی که مردم به من دادند بودم و از عهدهاش برآمدم.
این نمایشگاه نقطه پایان این دوره است یا آغاز؟
چه آغازی؟ ٧٥ سالم شده!
منظورم این است که کارنامه یک دوره ٤٠ ساله نقاشی تمام میشود؟
بله، فکر میکنم که اگر بخواهم بعدا نقاشی بکشم- که بعید و دور به نظر میرسد-جور دیگری خواهد بود. اگر به این نتیجه برسم که همچنان بخواهم کار کنم، دیگر خیلی نیاز ندارم که بخواهم کارهایم را بفروشم.
در تمام این سالهایی که نقاشی کشیدید، نیاز داشتید که بفروشید؟
بله، در این ٦٠ سال فروختن کار ضرورت بوده، الان دیگر ضرورت نیست، به خاطر اینکه خانوادهام همه به یمن کار خودشان آسوده زندگی میکنند و نیاز من هم دیگر چندان نیست، من تنها ولخرجیای که داشتم این بود که اشیای قدیمی میخریدم، حالا دیگر نمیخواهم بخرم، نمیخرم.
اینها را میخریدم چون هر کدامشان تکهیی بود که مرا به گذشته وصل میکرد، از تمام طول تاریخ ایران بخشهایی دارم که بگذارم در آب و بو کنم و لذت ببرم و به گذشته وصل بشوم، در نتیجه من دیگر این خرج را هم ندارم، الان که پهلوی شما نشستم اگر بتوانم به هوس خودم غلبه کنم که دارم میکنم چون دیگر احساس مالکیت را در خودم از بین بردم، هم نسبت به انسان و هم اشیا نیازی به فروختن نقاشی ندارم. میتوانم با ماهی سه میلیون تومان در اینجا زندگی کنم و مقداری هم اضافه بیاورم.
مقصد بعدیتان تورنتو است؟
فقط آنجا نیست، اول میروم دخترم را میبینم، بعد میروم تورنتو.
یعنی قصد برگشت ندارید؟
حتما برمیگردم، منتها میخواهم چند ماهی آسوده باشم.
فکر میکنید برخوردها با این نمایشگاه و کارهایتان چطور خواهد بود؟ چند نسلی از نسل شما گذشته و بچههایی که خیلی جوانتر هستند، به میدان آمدهاند، اینها چطور برخورد میکنند؟ در واقع باید بپرسم خودتان را آماده چه برخوردهایی کردهاید؟
من با نقاشان دیگر تقسیم وظایف کردیم، قرار شده من این طور نقاشی کنم! در مورد نقاشان جوان هم، آنها به هر حال به من و نسل من به چشم عتیقه نگاه میکنند (خنده).
اما شما هیچوقت جزو عتیقههای پشت ویترین موزهها نبودید.
بله، من سعی کردم معاصر باشم، ولی خب ناگزیر است، جوانها این نگاه را دارند و نمیشود کاری کرد. منتها نکته جالب این است که آنهایی هم که پشت ویترین هستند خوشحال میشوند که با احترام با آنها برخورد شود (خنده).
پس نمایشگاه که تمام شود، میروید برای استراحت آقای آغداشلو...
بله، دیگر فکر میکنم میتوانم از ایران بروم، کمی آسوده خاطرم... پشت همین میز مینشینم (به میز کارش اشاره میکند)، فکر میکنم که تو چه کار کردی؟ این را آخر یکی از مقالههایم نوشتهام Did I Earn It
اتفاقا میخواستیم برای سوال آخر همین را بپرسیم Did You Earn It
بله، در ابعاد مساحت و جهان بسته خودم که این جور فکر میکنم. با خودم فکر میکنم لایقش بودی؟ حاصلی دادی؟ به قول خیام، از سوختن تو دودی بود؟ بعد نگاه میکنم و میبینم، من پنج هزار شاگرد تعلیم دادم، چهار هزار نقاشی کشیدم، هشت جلد کتاب نوشتم، سه جلد از مجموعه کارهایم منتشر شده، ٢٠٠ سخنرانی مفصل کردم، بیشتر از ٥٠٠ مقاله نوشتم، این همه کار مرمت کردم، بانی خیر ساختن موزهها شدم، راضی هستم...
سید فرزام حسینی، محمد بیات
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست