دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا

به نیمه پر لیوان نگاه کن, سقراط


به نیمه پر لیوان نگاه کن, سقراط

نگاهی به مجموعه شعر درآمدی بر چهارچوب

کتاب «درآمدی بر چهارچوب» عنوان مجموعه شعر چاپ‌شده امیرحسین نیکزاد است که در اولین نگاه نشان می‌دهد او راهی متفاوت از همنسلانش را برگزیده است.

اشعار نیکزاد دوگونه‌اند: بخشی که به گواهی تاریخ‌های آمده زیر هر شعر متعلقند به سال‌های پیشتر و از اصول و زبان و روشمندی شعر نوکلاسیک جوان معاصر بهره می‌برند و اتفاقا زیبا هم هستند و نکات تازه‌ای هم در خود دارند و لذت درخور را نیز به مخاطب می‌دهند و دسته دوم که بخش عمده حرف من روی آنهاست، شعرهایی هستند که دنیای متفاوتی دارند و از این روشمندی پیش گفته تبعیت نمی‌کنند و چنان که خواهم گفت اصولا از زیبایی‌شناسی شرقی پیروی چندانی نداشته و بیشتر بر نوعی زیبایی‌شناسی غربی متکی‌اند.

به عبارت بهتر ما با غزل‌هایی روبه‌روییم که از قالبی شرقی و شیوه زیبایی‌شناختی غربی تبعیت می‌کنند و این خود در صورت درک صحیح متن و شناخت مناسب از ارتباطات اندیشگی و حس در این شیوه و تفاوتش با اسلوب مقرون به ذهن شرقی ایجاد ابعادی تازه برای اثر می‌کند که بر لذت متن خواهد افزود.

از سوی دیگر همین نکته سبب می‌شود که رفتار شاعر جوان ما در شعر، رفتاری یگانه و بدیع باشد و این یگانگی نه حاصل ابداعات فرمی و زبانی صرف و به عبارت بهتر روبناهای اثر که در حیطه‌ای عمیق‌تر و در نوع نگاه و روابط اجزا و شکل تصویرپردازی‌ها و به عبارت بهتر درونه متن است.

بگذارید نخست از نوکلاسیک‌ها شروع کنیم. در این دست از غزل‌ها شاعر روانی کلام خود را به رخ می‌کشد:

و دلتنگی‌ام را هم از من بگیرد

که رویا سرم را به دامن بگیرد

غریبند دستان سردم، کسی نیست

که تنهایی‌ام را به گردن بگیرد...

شاعر توجه به زبان نشان می‌دهد:

هر قفل بسته گرچه به صد حیله باز شد

هر بار واگذاشت به صد قفل دیگرم (توجه کنیم به کارکرد تداعی‌گر «واگذاشت» برای «قفل بسته»)

که حرف اول عروسی و عزاست عین هم

گل است در گلوله‌ها و رنگ در شرنگ‌ها

(باز دقت کنیم به کارکرد مضمون سازانه‌ای که شاعر از زبان می‌کشد و ظرافتش در انتخاب واژگان، مثلا در واژه «عین».)

و توجه شاعر به موسیقی کناری:

فرشته‌ای با سرشت شیطان، چه گویمش جز فرشته - شیطان

کشاکش عصمت است و عصیان، که پرده در می‌برد دلم را

(توجه کنیم به توالی «ش» وسپس توالی «س» و «ص» و بعد از آن «د» که علاوه بر ایجاد ظرفیت موسیقایی نوعی تلون و تبدل حس و حرکت را نیز در شعر ایجاد می‌کند.)

حتی گاه اجرای موسیقایی فرم‌گراتر هم می‌شود و به حیطه اجرای مضمون وارد می‌شود:

تا از کدام پله سرازیر می‌شوم

باید قدم قدم، از تردید بگذرم (توجه کنیم به استفاده از اختیارات شاعری در مصوت بلند «از» که اجرایی از این «با تردید گذشتن» و «پله»موجود در بیت است.)

طنز تلخ هم بخوبی به کار گرفته می‌شود:

از آب و آسیاب تداعی‌گر است

چرخیدن طبیعت و جریان من

شاعر بخوبی تصویر می‌سازد:

کوسه‌ام من که بستر به بستر، در فضای بنفشش شناور

بوی خون در مشامم مکرر او که دندان به لب می‌فشارد

یا:

هر غنچه یک دهن کجی تازه است

بر فصل تا همیشه زمستان من

و در عین حال از اندیشه نیز تهی نیست، مثل اندیشه عاشقانه درخشان این بیت:

فاصله سد به هم رسیدن ما نیست

آینه‌ای؛ من به خویش می‌رسم از تو

این مروری اجمالی بود بر توانمندی‌های شاعر در عرصه غزل نوکلاسیک. غزل‌هایی که نرمند و گفت‌وگو گر و حسی و تصویرمدار. به عبارت بهتر همه اینها را در حیطه مالوف به ذهن قرار دارند و مبتنی‌اند بر زیبایی‌شناسی شرقی و فارسی از غزل و شعر.

اما اتفاق مهم جایی دیگر می‌افتد. جایی که شعرهای ۲ سال اخیر نیکزاد را می‌خوانیم و دنیایی دیگر را تجربه می‌کنیم. دنیایی که اگر کمی آشنایی با شعر و ادبیات جهان وجود داشته باشد و شاعر را دست کم نگیریم و لااقل ابرام و اصرارش را بر شیوه‌اش درک کنیم، لذت‌های نویی را بر ما عرضه می‌کند. اما مشخصه‌های این شیوه چیست؟

نخست این‌که زیبایی‌شناسی شرقی ما متکی بر عاطفه‌مندی آشکار است. به عبارت بهتر هر چند ما تصویر می‌سازیم و مضمون‌پردازی می‌کنیم اما عاطفه حداکثر با یکی دو واسطه خود را جلوه‌گر می‌کند. اما در شعر و ادبیات غرب، بخصوص پس از ظهور سوررئالیسم، عاطفه کاملا متاخرتر می‌شود و نمای کلی اثر به نوعی اندیشگی می‌رسد که در خلال آن اندیشگی نوعی حس بازتابانده می‌شود. در حقیقت عاطفه در اثر به شکلی محو و اثیری به نمایش در می‌آید نه تمام قد.

نکته دوم این است که شکل تصویرپردازی‌ها در ادبیات ما، از عین به ذهن یا ذهن به عین است. به عبارت بهتر ما یک مقوله ذهنی را در تصاویرمان عینی می‌کنیم یا این‌که یک مقوله عینی را ذهنی می‌کنیم. مثلا یا شور عشق(ذهن) را به مستی شراب(عین) تعبیر می‌کنیم یا گل(عین) را به لبخند خدا(ذهن) مانند می‌کنیم. اما در ادبیات غرب حرکت از ذهن به ذهن و ساختن تصویرهای کاملا انتزاعی بسیار موجود است.

نکته بعد در روایت است. روایت در شعر فارسی معمولا خطی و مهم‌تر از آن یا واقعگرا و یا نمادین است. یعنی یا ما روایتی تعریف می‌کنیم که نعل به نعل فضای واقع‌ است مثل همه عشقنامه‌های موجود در ادب پارسی یا این که نمادپردازانه است مثل منطق‌الطیر عطار. اما روایت در ادبیات یکی دو قرن اخیر غرب، به نوعی روایت انتزاعی دست یازیده است که به سمت نماد نمی‌رود و در عین حال واقعی هم نیست. به عبارت بهتر فراواقعی یا همان سوررئال است یا مثلا از فانتزی استفاده می‌کند و....

نکته بعد جزءنگری‌های زیبایی‌شناسی شرقی و کل‌نگری‌های هنر غربی‌ است. مراد از جزء نگری همان چیزی است که در گوشه گوشه مینیاتور و تذهیب ماست و کل‌نگری همان چیزی‌ است که مثلا در مجسمه‌سازی غربی یا مثلا نقاشی‌های پس از حضور سوررئالیسم وجود دارد. به عبارت بهتر ما ظرافت را سرلوحه کار خود دادیم و هنر غرب مهندسی یک کار عظیم را. نتیجه‌اش هم همین است که ما مثلا یک قاب خاتم را با آن همه ریزه‌کاری طراحی می‌کنیم و آنها مثلا نقاشی‌های دیواری عظیم می‌کشند. از سوی دیگر زیبایی در هنر شرقی به قول اسکات مک کلود محصول گسستگی‌هاست و در هنر غرب محصول پیوستگی‌ها. به عبارت دیگر ما مثلا در ابیاتمان شاهکار خلق می‌کنیم و فاصله بین دو بیت، مفهومی شبیه سکوت در موسیقی‌مان را ایجاد می‌کند اما شعر غربی کلیتی خلق می‌کند که حتی شاید اجزایش خیلی شاعرانه نباشند اما در کل مفهومی شاعرانه را بازمی‌تابانند.

و نکته آخر و شاید خلاصه همه حرف‌ها این است که در زیبایی‌شناسی شرقی ما نهایتا با یکی دو واسطه از اصل مطلب حرف می‌زنیم ولی در زیبایی‌شناسی غربی، بخصوص در آثار متاخرتر، در مورد حواشی آن بیشتر سخن گفته می‌شود. به عنوان یک نمونه برجسته نگاه کنید به رمان مادام بواری اثر گوستاو فلوبر، در قسمتی از داستان با تشریح فضای داخلی اتاق و اجزای صحنه، شما به خلق و منش مادام بواری و حتی حالات روحی‌اش پی می‌برید بی آن که اصولا مادام بواری وارد اتاق شده باشد !

آنچه گفته شد اشاره تیتروار و بسیار گذرا به تفاوت‌هایی بود که به نظر نگارنده در این دو شیوه وجود دارد و قطعا ظرافت‌های فراوان دیگری نیز موجود است.

حال ببینیم نیکزاد در شعرهایش چگونه به سراغ این شیوه رفته است. البته پیش از آن ذکر این نکته ضروری است که به همان علت‌های پیش گفته، چون کل یک شعر مورد نظر است و نمی‌شود یکی دو بیت شاهد آورد، لذا ناچارم برای مثال به نام اشعار اشاره کنم و باقی را به مخاطب بسپارم تا با مرور دوباره کتاب به نکات مورد نظر توجه افزون‌تری کند.

نخست نگاه کنیم به شعرهایی که یک قاب تصویری را برای شما می‌سازند و در خلال این قاب شما به حسی دست می‌یابید که در متن بوضوح بیان نشده است اما جریان دارد. شعر صفحه ۴۸ با مطلع «آمد و نشست روی صندلی...»، حکایت زنی‌ است که پشت پنجره ایستاده و به کوچه سرک می‌کشد. در کل شعر حس «کلافگی» و «انتظار بیهوده» موج می‌زند اما در هیچ جای شعر با این کلمات مواجه نمی‌شوید. از سوی دیگر روایت به آن مفهوم شرقی‌اش اصولا شکل نمی‌گیرد و تنها نوعی تعلیق وجود دارد که این حس کلافگی و بیهودگی را تشدید می‌کند. نمونه برجسته‌تر، شعر صفحه ۴۲ «نشسته سایه‌ای کنار سایه‌ای...» است که انگار تصویری از یک کوچه را برای شما قاب می‌گیرد و حس تلخ تنهایی را در خود بازمی‌تاباند. فرم این گونه اشعار شما را به یاد یانیس ریتسوس می‌اندازد. انگار شاعر دوربینی در دست دارد و لحظه‌ای را ثبت می‌کند که این لحظه نمود عینی مفهوم یا حسی ناگفتنی است.

اما در شیوه روایت آنچه گفتیم درخشش بیشتری دارد. شعر صفحه ۶۵ «وسط فرش ماهی کوچک...» نمونه عالی یک روایت سوررئال، در فشرده‌ترین حالت خود است. ماهی روی فرش ـ حال یا خود ماهی یا طرح ماهی در نقوش فرش - آب می‌خواهد و دریای قاب عکس روی دیوار شره می‌کند و ماهی را در می‌یابد. از آن سو زن و مرد داخل قاب روایتی عاشقانه را به این روایت می‌افزایند و پاساژهای واژگانی و تصویری بین این دو روایت به شعر، عمق و شاعرانگی می‌دهد. مثلا پاساژی از این دست که شاعر در مورد مرد می‌گوید: «در دلش مثل این که یک ماهی توی تنگی جنون به پا می‌کرد» و این در هم‌آمیزی روایت‌ها شعر را به سرانجامی تکان دهنده می‌رساند:

تنگ خالی، جنازه ماهی، رو به رو قاب عکسی از دریا:

دختری داشت تار مویش را در کف موج‌ها رها می‌کرد

دقیقا همین نوع روایت انتزاعی در شعر صفحه ۵۰ «یک گوشه‌ای بایست قدم بردار...» و نیز شعر بسیار زیبای صفحه ۸۴ «مه یا بخار؟... هاله‌ای از ابهام...» هم حضور دارد. جایی که شاعر از یک دوش گرفتن با استفاده از زنجیره تداعی‌های تصویری و زبانی به غرق شدن کاراکتر می‌رسد.

اندیشه نیز سهم پررنگی در شعرهای این مجموعه دارد. شعر نخست کتاب «در آمدن» بشدت متکی بر فلسفه و نیز تا حد زیادی یادآور غار مثلی افلاطونی‌ است. طرفه این که بیت پایانی با طنز درخشانش سراغ سقراط می‌رود:

اگر چه محو شدی در تداوم کلمات

به نیمه پر لیوان نگاه کن، سقراط !

تفاوت نیکزاد با همنسلانش نه در محدوده زبان و واژه و حرکات فرمی صرف که در دایره نگاه و اندیشه و بنیان زیبایی‌شناسی اثر است. درست به همین دلیل وقتی برای نخستین بار مجموعه شعر او را در دست گرفتم، اعتراف می‌کنم که شیفته‌اش شدم و صبر کردم تا شیفتگی‌ام فرو بنشیند تا بتوانم نقدی درست بنویسم و بگویم چرا این کتاب کتابی ویژه است. حالا بعد از چندبار خواندن کتاب، فکر می‌کنم علی‌رغم سلیقه زیبایی‌شناسانه نگارنده، این اثر شخصیت‌مندترین کتاب غزلی‌ است که در یکی دو سال اخیر خوانده‌ام.

سیامک بهرام‌پرور ‌