شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
اشکان خطیبی آدم پر دل و جرأتی نیستم

بر صحنه تئاتر بازی کردن تمرین هرروزه تمرکز است؛ تمرین تفکر در میان آماج صداها است. این را بارها از هنرمندان نمایش شنیده بودم ولی آنقدر ملموس حسش نکرده بودم تا روز گفتوگو با اشکان خطیبی، این بازیگر جوان عرصه تئاتر، سینما، موسیقی. گفتوگو با او بهطور اتفاقی و شاید برگرفته از ضعف دقتم در زمان مصاحبه آنهم در مکانی نزدیک تلویزیون بزرگ لابی روزنامه انجام گرفت. تلویزیونی که «سلام» ما برای شروع مصاحبه مصادف بود با سوت آغاز بازی فوتبالی که بر قاب آن به نمایش درآمد. روزنامه نگاران فوتبال دوست مقابل تلویزیون با هیجان به تماشای بازی نشسته بودند و ما درچند متری آنان بحثی جدی در خصوص موسیقی و هنر و نمایش داشتیم و اما همانجا بود که دریافتم چرا هیچ صدایی،هیچ عکس العملی نمیتواند تمرکز بازیگر تئاتر را برصحنه چنان برهم بزند که نقش و دیالوگ خود را از یاد برده و به قول معروف کار را خراب کند. آنها روزانه تمرکز را تمرین میکنند، تمرینی که در روزگار پرهیاهوی این روزهای ما گویی هدیهای است برای روحی آرامتر داشتن و با زندگی مأنوستر حرکت کردن.
اشکان خطیبی نه تنها خسته از سرو صدای دور و اطراف نبود که راهی برای مأنوس شدن با دنیا اتفاقی شکل گرفته بر فضای گپ و نشست ما پیدا کرد و اینگونه بود که این هنرمند جوان که سابقه مجری گری تلویزیون را هم در پرونده کاری خود دارد آن روز در نقش گزارشگری جای گرفت که هرازچند گاهی از فضای فوتبال نیز برای من که پشت به تصویر بودم میگفت، به منی که در همان آغاز گفتوگو در شروع بازی فوتبال دریافته بود هر چند او علاقهمند «قرمز» است من «آبی» میپسندم و اما آن روز ازقضای روزگار «آبی»ها بد فوتبال بازی میکردند. او هر چند دقیقه یکبار در حالی که فضای گفتوگو کاملاً جدی پیش میرفت با لبخندی که برچهرهاش نقش میبست از قالب مردی جدی خارج شده و رجزی فوتبالی میخواند و دوباره بیآنکه تمرکز از دست داده باشد که قبل از این شکست فضا چه گفته بود مسیر گفتوگو بار دیگر با چهرهای جدی وی ادامه مییافت و فضا تا پایان مصاحبه که گره خورد با پایان بازی و باخت آبی و خنده شاد خطیبی برچهره ادامه داشت...
موسیقی، بازیگری، خوانندگی، مجریگری! انگار هنر با زندگی شما عجین شده است، زندگی بیرنگ وبوی هنر گویی برای شما نفس شادی ندارد. توصیف شما از زندگی و هنر و ادغام این دو با یکدیگر چگونه است؟
توصیف! خدا را شکر چنین تعریفی خواستید. به هر صورت فکر میکنم زاویه دید هر فردی نسبت به زندگی خود نوعی روش دارد. بعضی زندگی را کاملاً مادی میبینند و بعضی به معنویات بیشتر بها میدهند، افرادی زیباییهای زندگی را نگاه میکنند و عدهای دیگر زشتی زندگی برایشان پررنگتر است، یکسری نیمه پر زندگی را نگاه میکنند، گروه دیگر بخش خالی آن را، زاویه دید هر فردی نسبت به زندگی باعث میشود که زندگی او با دیگری فرق داشته باشد و اما خیلی به ژنتیک افراد نیز بستگی دارد، من زاییده شرایطی هستم که در آن رشد کردهام، پدر و مادری که در کنار آنها بزرگ شدم، کتابهایی که خواندم، فیلمهایی که دیدم، جبر و جغرافیایی که در آن زندگی کردم، آدمهایی که برایم الگو بودند یا از آنها تأثیر گرفتم و... بنابراین طبیعتاً هر نگاهی وجود دارد؛ به صورت ذاتی با زندگی من جلو میآید. به زندگی خیلی نمیشود نگاه کرد، زندگی ثابت که نیست، زندگی درجریان است، زندگی را نمیشود فرم بندی کرد، هر لحظه، هر روز، هر ساعت دیدگاه انسان نسبت به زندگی تغییر میکند البته به جنس دیدگاه فکر میکنم، حداقل این تغییر در نوع دیدگاه ایجاد میشود. ولی اینکه من چگونه به زندگی نگاه میکنم میتوانم اینگونه بگویم سعی میکنم نیکی کنم و در دجله بیندازم تا ایزدم یک روز در بیابان انشاءالله جوابم را بدهد.
بیشتر توجه دارم آدم خوبی باشم، برای همنوعهایم دردسر درست نکنم و فکر میکنم اگرهمه اینگونه زندگی کنیم، زندگی و کلاً دنیا جای قشنگتری میشود.
ازعلاقهتان به ساز، آواز و گروه موسیقی تشکیل دادن بگویید.
موسیقی به دلیل تأثیر مستقیم لحظهای که بر حس و روح بشر میگذارد، بیواسطهترین مدیوم هنری شناخته میشود، یعنی در یک فیلم یا تئاتر، تا لحظهای که موسیقی وارد نشده باشد، شما حال وهوایی دیگر دارید. پس با ورود موسیقی به فضای کار، دنیای دیگری به وجود میآید.
این حس را من از مادرم گرفتم، وقتی به دنیا میآمدم، مادرم دائم موسیقی گوش میکرد شاید من هم همراه او به ترانههای مورد علاقهاش گوش سپردهام. بعد از تولد آنقدر حس موسیقایی قوی داشتم که برای همه اطرافیان جلب توجه میکرد و تمایل عجیبی به خوانندگی داشتم. باز هم تحت هدایت و حمایت مادر از پنج سالگی فراگیری ساز را با پیانو شروع کردم و تا تعلیم پیانو این علاقه مبحث جدی زندگیام شد، فضای کلاسیک به خود گرفت و ناخودآگاه سلیقه من نیز دستخوش تغییر شد. بعدها وقتی وارد راهنمایی شدم، با دنیای موسیقی آشنا شدم که ناگهان مرا از آنچه تا آن زمان از موسیقی میدانستم درآورد و چند پله بالاتر برد.
دنیای شناختهای جدید چه بود که شما را در فضای موسیقی دگرگون کرد؟
نمیخواهم بگویم موسیقی سنتی ایران، دنیای محدودی دارد ولی بسته است و قواعد دارد. آن زمان با آدمهایی در دنیای موسیقی جهان آشنا شدم که مرا مبهوت خلاقیتهای خاص شان کردند، تازههایی از موسیقی که نوایش گوشم را درگیر و فکرم را به سوی خود میکشید، همین باعث شد که من دنیای موسیقی خود را تغییر دادم. (گل! گل خوردید!)
بله؟!
( در حالی که با دست به صفحه تلویزیون بیرون از کافه ایران نصب بود اشاره داشت با خنده): تیم فوتبال مورد علاقهتان گل خورد!...
سپس در حالیکه مبهوت این تغییر ناگهانی کاراکتر یک مرد جدی به یک مرد بازیگوش و دوباره کاملاً جدی بودم سخنانش را اینگونه ادامه داد:
خب! داشتم میگفتم که جاز و راک در آن مقطع زمانی چنان مرا مجذوب خود کرد که از موسیقی کلاسیک فاصله گرفتم و هم اکنون هم فعالیت موسیقی در فضای موسیقی پاپ انجام میدهم که برگرفته از تغییر مسیرآن زمان بود، البته موسیقی پاپ به معنای با کلام آن، زیرا کلام باعث ارتباط راحتتر مخاطب با موسیقی است که درنهایت کمی پاپیولارتر از موسیقی کلاسیک است. بعد که وارد دانشگاه شدم، گیتار و سازدهنی یاد گرفتم. همان زمان بود که گروه موسیقی (آپلون) را تشکیل دادیم ولی مدتی طول نکشید که به دلیل اختلاف دنیای تفکری که نسبت به موسیقی پیدا کردیم از هم جدا شدیم و هر کدام مسیر تازهای را در دنیای موسیقی مورد علاقهتر خود پیش گرفتیم. اولین مرتبهای که روی صحنه برای اجرای موسیقی رفتم ۱۹ ساله بودم.
حال و هوای اولین مرتبه روی صحنه رفتن را توضیح دهید؟
هیچ حس خاصی نداشتم و برایم حس عجیبی نبود. اما الان سر این ترانههای قدیمی که ۷، ۶ ترانه هم بیشتر نخواندم از دوساعت قبل شروع به تمرین میکنم. استرس میگیرم که کار را خراب نکنم، وقتی این روزها به ۲۰-۱۹سالگیهایم فکر میکنم که روی صحنه اجرا میکردم و خبری از استرس و هیجان نبود برایم عجیب است، وقتی خیلی آگاهی نداری استرس کمتر است.
به نظر میرسد هیجان را در زندگی دوست دارید و بیمحابا به سوی حادثه و اتفاق میروید؟
خب شور زندگی در آنهاست.
و احتیاط و مراقب بودن!
احتیاط هم لازم است، کلاً آدم خیلی پر دل و جرأتی نیستم، دوست دارم باشم ولی نمیدانم تا چه حد به خواستهام نزدیک هستم.
از این بابت سؤال میکنم که در فیلمها اگر به بدلکار نیاز بود، به جای بدلکار نقشآفرینی میکنید؟
خوب هیجان دارد، ولی خیلی از همکارانم میگویند که اشتباه میکنم و راست هم میگویند به خاطر همین کارها الان دیسک گردن دارم و دو مرتبه نیز سرصحنه فیلم پایم شکست.
چه فایده به جای بدلکار، بازی کنید و تازه صدمه هم ببینید؟
مثل این است که به فضانوردی بگویید چرا رفتی از بیرون لایه ازن خودت را پرت کردی پایین و سقوط آزاد کردی، یک هیجانی در آن لحظات وجود دارد که خود آن آدم میفهمد و نمیشود توصیف کرد. این مرد فضا نورد معلق در فضا مدتهاست عکسش بر دسکتاپ موبایل من است. چه کسی میتواند به این فضا نورد بگوید چرا اینکار را میکنی، برای او زندگی در همان لحظات معنا دارد من هم زندگی بدون هیجان برایم بیروح است.
منظورم دنیای تضادهای زندگیتان بود. حس هیجان در کنار موسیقی و تئاتر و آدمهای ملایم و پراحساس توازن ندارد.
حتماً انسان چند شخصیتی هستم (با خنده). نمیگویم آدم دمدمی هستم ولی زندگی ام پر از نقایض و علایق متضاد است.
این فضای آرام و در کنار آن دنیای پرهیجان را چگونه در زندگیتان هدایت میکنید؟
(خنده بلند) من تقریباً هیچ کنترلی بر آنها ندارم، یک روز این فضا را دوست دارم و روز دیگر فضایی دیگر، نه اینکه روز بعد که این را دوست دارم از آن یکی بدم بیاید. زندگی هم به همین شکل است، تلخی دارد، شیرینی دارد، سختی دارد و در کنارش آرامش هم هست.
وقتی از خودت یک انسان بزرگتر از خود در ذهن نسازی روزگار برایت در دنیای هنر راحتتر طی میشود. وقتی خود را بزرگتر از آنچه هستیم تصور کنیم، مسیر را اشتباه میرویم، همین شناخت اشتباه از خود دردسرساز خواهد شد.
( ناگهان صدای هیاهو در فضا پیچید، همکاران (قرمز) خوشحال بودند، به تلویزیون نگاهی گذرا انداخت و با لحنی توأم با خنده؛ چه تصاویر خوبی، نه این که به تیم استقلال علاقه داشته باشم، نه! دوست دارم باختش را ببینم...)
همیشه که نمیشود برنده بود، (خنده) هر از چند گاهی هم میبازی. مهم این است که در پس هر باخت یاد بگیری که دیگر نبازی...
از آثار سینمایی گذشته، با موسیقی متن خود ماندگار شدهاند. چرا موسیقی در آثار سینمایی امروز کمرنگ است؟
تصور میکنم سؤال درست طراحی نشد، یعنی به نظرم نگاه درست به این مبحث باید اینگونه باشد؛ اگر بخواهیم طبقه بندی کلان و کلی در مورد موسیقی فیلم داشته باشیم، یکی موسیقی ملودیک است. این موسیقی برای فیلمهای کمدی و ملودرام مورد استفاده قرار میگیرد. دسته دیگر موسیقی فضاساز است که در واقع تماشاگر را درگیر فضای فیلم میکند، ملودی خاصی نیست که در واقع حس غم، شادی یا نوستالژیک تماشاگر را برانگیخته کند تا فیلم را دنبال کند. این نوع موسیقی برای فیلمهای اکشن خیلی استفاده میشود، در فیلمهایی که پایان قطعی ندارند یا به قول بعضی افراد سینمای معناگرا مورد توجه قرار میگیرد. متأسفانه در این چند سال متوجه شدم که بسیاری از کارگردانان ما در مقوله موسیقی و اهمیت آن در فضای سینما آگاهی چندانی ندارند. معمولاً نظرات اشتباه و دمدستی و بیشتر ضربه زننده دارند. با شما موافقم! این روزها فیلمهایی که موسیقی ملودیک یا موسیقی هارمونیک ماندگارشان کند، کمتر ساخته میشود. شاید یک دسته از کارگردانان تصور میکنند این نوع موسیقی فضا ساز ممکن است فیلم را سنگینتر و عمیقتر نشان دهد.
ازدیدگاه شما وجود موسیقی در فیلم چه اثراتی دارد؟
صددرصد بودنش خوب است، حتی آقای کیارستمی که به موسیقی در فیلم نه به عنوان یک زائد در فیلم بلکه الحاقی به اثر نگاه میکنند در فیلم «ای بیسی آفریقا» از یک ترانه معروف استفاده کرده است.
تاثیر این ترانه در پایان فیلم، اثر را از لحاظ ارتباط حسی با تماشاگر لاینفک ساخته است.آن هم در فیلمی که هیچ استفادهای از موسیقی در آن نشده است. ناگهان در یک صحنه استفاده میکند و آن یک صحنه اثرگذاری بینظیری دارد. تأثیر موسیقی در فیلم انکارنشدنی است. وقتی کارگردانان شناخت کافی از موسیقی و درک متقابل با آهنگسازی فیلم و اثر آن با موسیقیدانان داشته باشند، به حتم فیلمی فاقد موسیقی نمیسازند. در نهایت هم میبینیم این شناخت و تأمل باعث میشود نتیجه موسیقی فیلم شاهکار شود.
میگویند وقتی کتاب میخوانی تفکر و دیدگاهت نسبت به کتابهایی که خواندهای شکل میگیرد، موسیقی نیز تفکرساز باشد؟
طبیعتاً به خاطر اینکه موسیقی همچون جریان هستی برای فرد عمل میکند اثرگذار است، میگویند موسیقی در رشد گیاهان نیز مؤثر است، برای مادران باردار گوش سپردن به موسیقی تجویز میشود و معتقدند که نوزاد با آهنگهایی که در دوران جنینی شنیده است شخصیت میگیرد. نمیخواهم بگویم موسیقی به فرد جهان بینی میدهد ولی حسی در آن وجود دارد که در فضای تفکر فرد تأثیر میگذارد و تأکید میکنم بیشتر تأثیر ایجاد میکند تا تغییر البته اگر موسیقی قوی باشد شاید حتی به تغییر فرد نیز بینجامد.
به صحنه نقب بزنیم. به دنیای تئاتری شما برویم.
یک مقوله کلان در تئاتر وجود دارد و آن مقوله گروه است. تئاتر را با گروهی بودنش میشناسند، تمام عوامل پشت صحنه همانقدر اهمیت دارند که کارگردان و بازیگرهای آن پراهمیت هستند،درست است بازیگر بر صحنه است ولی اگر شرایط پشتیبانی، روانی و پشت صحنه کار نامناسب باشد، قاعدتاً در اجرا نیز اثرگذار است. برای من گروه و حس گروهی بودن و فضایی که کار میکنم اهمیت زیادی دارد. اول کارگردان مهم است، بعد نقش و بعد هم بازی.
و اما گفت و گو با اشکان خطیبی با سوت پایان بازی فوتبال مصادف شد. هرچند هم علاقهمند به یک تیم ورزشی نبودیم ولی هر دو فارغ از هر تک رنگ میدانستیم رسیدن روزی که دنیای هنر و ادب و فرهنگ کشور پر شود از رنگینکمان رنگهای شگفتانگیز، آرزویمان است و بس...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست