یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مناره سن اشتفن و شهر شوبرت ۲


نوشته حاضر ترجمه مقاله ای است كه «روبرت شومان» در تاریخ دهم مارس ۱۸۴۰ در نشریه Neue Zeitschrift Fur Musik كه خود بنیانگذار آن بوده, به قلم خود, به چاپ رسانده است

خویشتن ما در اینجا، آن چنان كه باید، در برابر كمالی كه در روح این اثر درخشان جاری است تطهیر می شود. سرزمین «وین» در پناه مناره «سن اشتفن» و در زیر گام های زنان زیبایش كه با رشته هایی بی شمار از «دانوب» تزئین شده و از یك سو تا دشتی فراخ گسترده شده و از سوی دیگر به اوج «آلپ» سترگ می رسد و با تمامی یادگارهایش از استادان بزرگ، نمی تواند سرزمینی ایده آل برای پرواز تخیلات یك آهنگساز نباشد.

من از بالای تپه ها این شهر را نظاره می كردم و در این اندیشه كه چگونه نگاه بی قرار «بتهوون» به منظره كوهستان دوردست منحرف می شده است، چگونه «موتسارت»ی كه مسیر خود را در بیشه ها و نیزارهای حومه گم می كرده، مسیر «دانوب» را دنبال می كرده است و چگونه «پاپا هایدن» در برابر ارتفاع سرگیجه آور مناره «سن اشتفن» از سر حیرت سر خود را تكان می داده است. مناظر «دانوب» و مناره «سن اشتفن» و «آلپ» دوردست را یك جا تصور كنید:«این چیزی شبیه وین است».

با شكفتن این سمفونی درخشان «شوبرت» مجدداً وین در نظرم مجسم می شود و این بار ملموس تر و شفاف تر از گذشته و من در چنین ماوایی به وضوح درمی یابم كه چگونه شاهكارهای موسیقی نظیر این می توانند زاده شوند.

من به هیچ وجه قصد ندارم تا موضوع (Programme) خاصی را به این سمفونی نسبت دهم. افراد در سنین مختلف ، برداشت هایی كاملاً متفاوت از اثر خواهند داشتٍ؛ نكته خارق العاده ای كه یك جوان هجده ساله در یك قطعه می یابد، اغلب در نظر فردی جاافتاده، یك اتفاق بی اهمیت قلمداد می شود در حالی كه شاید قصد مصنف در اینجا صرفاً چیزی جز ابراز داشته های درونی خود نبوده باشد. اما آدمی مشتاقانه بر آن است كه جهان خارج، «واقعه امروز» و «معمای فردا» در نهاد شاعر و مصنف رسوخ پیدا كرده و همان طور كه از این سمفونی برمی آید، چیزی فراتر از ابراز متعارف صرفاً شادی یا غم در آن حضور دارد. در اینجا ما به یك عرصه جدید قدم می گذاریم. اثری كه نه تنها حاصل استادی در فن آهنگسازی است بلكه در تك تك نسوج آن نشانه ای از «حیات» با ظریف ترین سایه روشن هایش موج می زند و تماماً آكنده از رمانتیسیسمی است كه در جای جای آثار شوبرت با آن رو به رو هستیم. این اثر همچون یك رمان طویل چهارجلدی از «یان پاول»۵ (Jean Paul) به پایان نمی رسد تنها مگر آن كه خواننده خود شخصاً آن را زندگانی كند. چقدر روح بخش است طبع بی منتهای ایشان در مقابل وسع ناچیز كسانی كه آدمی را سراپا در حس یاس نحس فنا نگه می دارند. آدمی به واقع در می ماند كه چگونه شوبرت به چنین صلابتی در آثار اركسترال دست یافته است. در حالی كه باید دانست در پشت این اثر شش سمفونی دیگر به پشتوانه قرار گرفته اند و این آخری در دوران اوج خلاقیت مصنف متولد شده است. این همچنین نشان از توان ماورای طبیعی آهنگسازی است كه در طول حیات میزان ناچیزی از ساخته های اركسترال اش را خود به گوش شنیده اما با این وجود به بیان روان و قاطعی هم در آثار سازی و هم آثار اركسترال (كه جملگی شخصیتی آوازگون و شبه كورال دارند) رسیده است. من تاكنون خصیصه آوازگونگی را بدین درخشانی تنها در آثار «بتهوون» یافته بودم. استقلال و جدایی تام این اثر از سمفونی های «بتهوون» خود نشان دیگری از منشأ خالص و مردانه آن است. می توان دید كه چگونه نبوغ «شوبرت» بخردانه و صحیح هدایت شده است.او با توجه به منابع محدودی كه در اختیارش بوده از «فرم» های نامتعارف و غول آسای آثار متاخر «بتهوون» در امان مانده است. او در حالی كه اثری سرزنده ارائه داده همچنان به عنصر اصلی سازنده اثر معطوف است و بیش از حد از آن فاصله نمی گیرد و به دفعات بدان ارجاع دارد. البته این نكته تنها برای كسی كه به كرات این سمفونی را شنیده و مطالعه كرده الزاماً ملموس خواهد بود. بدعت و درخشانی در «اركستراسیون»، گستردگی و فراخی در «فرم» تغییرات درخشان در فضای غالب (mood) و دنیای جدیدی كه به واسطه این اثر بدان قدم می گذاریم ممكن است جملگی موجب سردرگمی شنونده طی اولین شنیدار اثر باشد. اما دست آخر طعم مطبوعی از آن برجای می ماند؛ نظیر آنچه كه ما در پایان قصه های پریان تجربه می كنیم و همواره این احساس القا می شود كه مصنف دقیقاً می دانسته كه چه چیزی را بازگو می كند و چگونه این كار را انجام می دهد و این اطمینان حاصل می شود كه ایماژ حاصل از اثر در ذهن مخاطب در طول زمان شفاف تر می شود.

این تضمین درست از ابتدای كار با آغاز درآمد درخشان و به واقع رمانتیك موومان نخست به دست می آید. اگر چه در آن هنگام هنوز همه چیز را هاله ای رازگونه فرا گرفته است.

گذر از درآمد به تم اصلی (Allegro) نیز حیرت انگیز است؛ ما به واقع با هیچ گونه تغییری در تمپو روبه رو نمی شویم اما به یك باره و بدون آگاهی از چگونگی آن خود را درونش می یابیم.

تجزیه هر یك از موومان ها به اجزای اصلی تشكیل دهنده آنها بی شك كاری عبث خواهد بود. بلكه می بایست تمامی اجزا را در جای خود با هم داشته باشیم تا شخصیت منحصر به فرد آن را جذب كنیم.

موومان دوم به تنهایی با چنان لحن تاثیرگذاری با ما سخن می گوید كه من قادر نیستم در اینجا از آن گذر كنم. خصوصاً پاساژی كه در آن نوای «هورن» ها گویی از دوردست ها از یك سیاره دیگر به ما می رسند. همگان سراپا گوش هستند. گویی یك روح آسمانی از دل اركستر به پا می خیزد. این تاثیر از زمان بتهوون تا حال بی سابقه بوده است.

بدین شكل بود كه زیارت من از آرامگاه «شوبرت» و «بتهوون» كه سبب دیدار من از بازماندگان ایشان شد، دومین هدیه را نیز به من ارزانی داشت. من پاداش اول را در همان روز نخست دریافت كرده بودم؛ در آن هنگام كه بر روی سنگ قبر بتهوون یك قلم فلزی یافتم و از آن پس همچون گنجینه ای گرانبها نزد خود محفوظ داشتم و «تنها» در مناسبت هایی خاص از آن برای نوشتن استفاده كرده ام. همچون هنگام نوشتن همین سطرها!

پی نوشت ها :

۱- باقی مانده اجساد «بتهوون» و «شوبرت» در سال ۱۸۶۳ برای بررسی های پزشكی نبش قبر شدند و در سال ۱۸۸۸ به گورستان مركزی (Zentral Friedhof) منتقل شدند. امروزه گورستان ناحیه «وه رینگ» (Wahring) وجود خارجی ندارد و در جای آن تفرج گاهی به نام «پارك شوبرت» احداث شده است.

۲- Count Odonel

۳- این اثر یك بار در سال ۱۸۲۷ در جلسه ای خصوصی و به صورت مشقی اجرا شده بود.

۴- سمفونی «دوماژور» برای نخستین بار در ۲۱ مارس ۱۸۳۹ به رهبری «مندلسون» اجرا شد.

۵- Johann Paul Friedrich Richter



همچنین مشاهده کنید