یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

با جنازه‌ام جمع شدم


با جنازه‌ام جمع شدم

جنازه ام را برکول گرفته بودم و هراسان به مانند خسته ای که خستگی اش کوفته شده او را بشکوه خانه می بردم و در بین راه آدم های زیادی را دیدم که با هم خنده ای سر می دادند که صدای این خنده …

جنازه ام را برکول گرفته بودم و هراسان به مانند خسته ای که خستگی اش کوفته شده او را بشکوه خانه می بردم و در بین راه آدم های زیادی را دیدم که با هم خنده ای سر می دادند که صدای این خنده مرا آزار می داد . کمی به فکر فرو رفتم تا که شاید آشنایی این صدا را دریابم . دیدم صدا همان صدای خنده ی جنازه ام است که بر دوش من است . از دست جنازه ناراحت شدم و بفور او را بر زمین گذاشتم به ناگه گله ای مرده ی چماق به دست از قبرستون برخاستند و به طرفم هجوم آوردند .

گفتم از من چی می خواهید، گفتند به هم جنس ما توهین کرده ای باید تاوان ندانم کاری خود را پس بدهی . گفتم ببخشید خودتان که می دانید من مقصر نیستم . گفتند اری ولی به یک شرط . گفتم چه شرطی؟ گفتند این که همه ی ما را بر دوش بگیری تا که شما را ببخشیم . گفتم آخه من تنها یک دوش بیشتر ندارم چطوری؟ گفتند پس بر دوش ما به سمت گورستان بدرقه شو .

من که چاره ای جز این نداشتم بر دوش مرده ها به سمت گورستان به راه افتادم یک لحظه قیافه ی جنازه ی خودم را در بین مرده ها دیدم . آخه او را کاملا می شناختم موهایی مجعد داشت و صورتش خیلی سیاه تر از دیگر مرده ها بود . در این حین دیدم که به ناگه کنار قبری مرا بر زمین گذاشتند و بفور به جز جنازه ام همه مرا ترک گفتند . به جنازه گفتم تو که خواستی مرا دفن کنی پس چرا خودتو به اون راه زدی در جواب گفت نه اشتباه می کنی خواستم با این کارا شما را هم با خودم به قبرستون بیاورم تا تنها نباشیم.

نوشته عابدین پاپی