یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا

یک سوال مهم در شلوغی جمعیت


یک سوال مهم در شلوغی جمعیت

حاج شیخ حسین انصاریان, یکی از منبری های نامدار روزگار ماست روحانی سخنور و واعظ سرشناسی که در این چند دهه به کار بنان و بیان پرداخته و کتاب نوشته است و سخن گفته است

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح

همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

سعدی

حاج‌شیخ حسین انصاریان، یکی از منبری‌های نامدار روزگار ماست. روحانی سخنور و واعظ سرشناسی که در این چند دهه به کار بنان و بیان پرداخته و کتاب نوشته است و سخن گفته است. لحن و لهجه و تکیه‌کلا‌م‌های تهرانی و گویش خاص و موسیقی و ضربآهنگ کلا‌مش، برای هم‌نسلا‌ن ما که در جوانی خصوصاً، با مسجد و حسینیه و هیات و محافل دینی سروکار بیشتر داشتیم، بسیار آشناست. یک روحانی کاملا‌ سنتی و آشنا به لوازم کار خود. و صدق کلا‌م او مایه تاثیرگذاری‌اش. همچنین آوای خاص آقای انصاریان در خواندن ادعیه - خصوصا دعای باشکوه کمیل- جذابیتی به منبرش می‌بخشد. با شعر کلا‌سیک و سنتی ما هم به قدر سرمایه خطابه و منبر آشناست و کلا‌م منظوم، زینت مواعظ ایشان است. حتی گاه خود در قالب‌های سنتی و به همان حال و هوای قدما، قطعاتی می‌سراید. سال‌هاست توفیق زانو زدن بر پای منبر او را نداشته‌ام. اما گاه که خطابه‌ای از ایشان را تلویزیون پخش می‌کند با دیدن چهره امروزین و محاسن سپیدش، خاطره‌ای بسیار تاثیرگذار از راهنمایی و هدایتش در ذهنم از سال‌های دور، رنگ و جلوه می‌یابد. بیش از ۳۰ سال پیش بود. نوجوانی بودم پانزده - شانزده ساله. تازه داشتم کتاب‌های جدی دینی و گاه غیردینی را می‌خواندم. [ و این البته غیر از ادبیات که دغدغه اصلی مطالعاتی‌ام بود< .]فیلسوف‌نماها>ی آقای مکارم‌شیرازی مثلا‌ یکی از آن کتاب‌ها بود. کتاب <مناظره دکتر و پیر> را که شهید هاشمی‌نژاد نوشته بود، آقا جواد خاتمی، کاسب محله‌مان داده بود و خوانده بودم. <مساله حجاب> استاد مطهری را هم. و چند کتاب هم از آن سمتی‌ها. مثل اصول مقدماتی فلسفه، اثر ژرژ پولیتسر. یا <تفکرات تنهایی> روسو، با ترجمه‌ای بسیار بد. و <چرا مسیحی نیستم> از راسل. و پریشان و سرگردان. در این همه دنیاهای گوناگون قدم زدن و سوال‌های بی‌مورد و با مورد. و در همان سادگی نوجوانی، می‌خواستم ببینم، دین فلسفه است یا علم؟ و چقدر برایم مهم بود این سوال!

شیخ حسین انصاریان، دهه آخر صفر، در خیابان خاوران، در حسینیه قمی‌ها (حسینیه حضرت معصومه - س)- منبر می‌رفت و جمعیتی بسیار گرد می‌آمدند. و معمولا‌ پس از منبر و در آخر مجلس، گروهی به دور آن خطیب جمع می‌شدند و هریک چیزی می‌گفتند و یا چیزی می‌پرسیدند. یک شب در آن شلوغی، من هم دل به دریا زدم. بعد از منبر جلو رفتم و جمعیت را کنار زدم. رفتم جلو. حاج شیخ حسین، روی زمین نشسته بود و هر سوالی را جوابی می‌داد و با حوصله این هجوم را تاب می‌آورد. روبه‌رویش نشستم و گفتم: حاج آقا! دین علم است یا فلسفه؟

و با آنچه از جبر و اختیار و ماتریالیزم علمی و اینجور چیزها خوانده بودم، منتظر جوابی از این دست بودم. آقای انصاریان، بزرگوارانه بی‌آنکه به پرت بودن سوالم ملا‌متم کند، دروازه‌ای از حکمت و آگاهی را به رویم گشود. با همان سادگی آشنایش گفت: <دین راه است، راه است، پسر جان>!

و با همین یک پاسخ ساده و عمیق یکباره همه خوانده‌ها و داشته‌های مرا کنار گذاشت. که تا امروز هم پاسخی به این عظمت، برای پرسش‌هایم نشنیده و نگرفته‌ام.

و هنوز پس از ۳۰ سال، همان یک جمله همه سرنوشتم برای دریافت حقیقت دین بوده: راه...! و امیدوارم روزی سالک این راه باشم.

راستی، این ایام و لیالی، دلم برای منبر شیخ حسین تنگ شده...

سهیل محمودی