یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

حقیقت, قدرت, ضمیر نفس


حقیقت, قدرت, ضمیر نفس

میشل فوکو دارای نظریات عمیق و دیدگاه انقلا بی درباره جامعه, سیاست, تاریخ و از سرشناس ترین متفکران قرن بیستم است همچنین جزو رهبران نظری پساساختارگرایی و پست مدرنیزم محسوب می شود

میشل فوکو دارای نظریات عمیق و دیدگاه انقلا‌بی درباره جامعه، سیاست، تاریخ و از سرشناس‌ترین متفکران قرن بیستم است. همچنین جزو رهبران نظری پساساختارگرایی و پست مدرنیزم محسوب می‌شود. نوشته‌ای که پیش رو دارید گفت‌وگویی است که در آن وی به توضیح و تبیین تاریخ نظام‌های اندیشه می‌پردازد.

● چرا به دانشگاه ورمونت ‌Vermont آمدید؟ ‌

آمدم تا به برخی از مردم درباره کاری که انجام می‌دهم توضیحات دقیق‌تری ارائه کنم، بدانم آنها چه می‌کنند و روابط پایایی را شکل دهم. من یک نویسنده، یک فیلسوف و یا نماینده بزرگ زندگی روشنفکری نیستم؛ من یک معلمم! پدیده‌ای اجتماعی وجود دارد که مرا دچار دردسری بزرگ می‌کند. از دهه ۱۹۶۰، برخی معلمان به کارمندانی دولتی با همان وظایف بدل شدند. من نمی‌خواهم چونان پیامبری بگویم که لطفا بنشینید. چیزی که می‌خواهم بگویم بسیار مهم است. من آمده‌ام تا در مورد کارهای مشترکمان گفتوگو کنیم.

شما خیلی اوقات علا‌وه بر فیلسوف با عناوین دیگری چون تاریخدان، ساختارگرا و مارکسیست هم خطاب می‌شوید. نام کرسی شما در کالج دوفرانس )de France( استاد تاریخ نظام‌های اندیشه است. معنی این چیست؟ ‌

فکر نمی‌کنم نیازی باشد تا بدانیم من دقیقا چه هستم. اصلی‌ترین جذابیت زندگی و کار این است؛ کس دیگری بشوی که در آغاز نبوده‌ای. اگر هنگامی که کتابی را شروع می‌کنی می‌دانستی در انتها چه خواهی گفت فکر می‌کنی آیا هرگز شجاعت نوشتن‌اش را داشتی؟ چیزی که در مورد نوشتن صدق می‌کند برای زندگی نیز صادق است. بازی تا زمانی ارزش دارد که ما نمی‌دانیم در انتها چه خواهد شد. زمینه کاری من تاریخ اندیشه است. انسان یک وجود اندیشه‌گر است. شیوه اندیشیدن انسان به جامعه، سیاست، اقتصاد و تاریخ و همچنین به طبقه‌بندی‌ها و ساختارهای صوری بسیار کلی و جهانی بستگی دارد اما اندیشه چیزی جز آن روابط اجتماعی است. شیوه‌ای که مردم واقعا می‌اندیشند به خوبی توسط طبقه‌بندی‌های جهانشمول منطق تحلیل نمی‌شود. میان تاریخ اجتماعی و تحلیل‌های صوری اندیشه راهی ست؛ کوره راهی - شاید بسیار باریک - که مسیر تاریخ‌نگاران (تاریخ‌گذاران]historians[ ) اندیشه است. ‌

● انگار شما در نوشته‌هایتان مجذوب کسانی شده‌اید که در حاشیه اجتماع قرار گرفته‌اند: دیوانگان، جذامیان، بزهکاران، جنایتکاران و متفکران گمنام. چرا؟

من برخی اوقات به خاطر انتخاب متفکران حاشیه‌ای به جای اختیار کردن مثال‌هایی از جریان اصلی تاریخ سرزنش شده‌ام. پاسخ من گستاخانه خواهد بود. این غیرممکن است که کسانی چون باپ‌۱۱[ )‌]Bopp و ریکاردو۲۲[ )‌]Ricardo را گمنام در نظر بگیری.

● اما در مورد علا‌قه‌تان به طردشدگان اجتماع چه؟

من به دو دلیل از چهره‌ها و پروسه‌های گمنام استفاده می‌کنم؛ پروسه‌های سیاسی و اجتماعی که با آنها جوامع غربی اروپایی نظم یافته‌اند چندان آشکار نیستند، مورد غفلت واقع شده‌اند یا عادی جلوه داده شده‌اند. آنها بخشی از آشناترین چشم‌انداز (منظر دید) ما هستند و دیگر آنها را مشاهده و درک نمی‌کنیم. اما بیشتر آنها [پروسه‌های سیاسی و اجتماعی] در گذشته مردم را شوکه کرده و مورد تعدی قرار داده‌اند. یکی از اهداف من این است تا به مردم نشان دهم - مردمی که جهانی هستند - چیزهای بسیاری که دیگر بخشی از چشم‌اندازشان شده، حاصل برخی تغییرات بسیار دقیق تاریخی است. تمامی تحقیقات من ضد ایده ضرورت‌ها و نیازمندی‌های جهانشمول در هستی انسان است. آنها حکومت مطلق‌گرایانه سازمان‌ها و اینکه ما هنوز از کدام فضای آزاد می‌توانیم لذت ببریم را نشان می‌دهند و نیز اینکه هنوز چه میزان تغییراتی می‌تواند اتفاق بیفتد.

نوشته‌های شما حامل لا‌یه‌های زیرین احساسی ژرفی هستند که برای تحلیل‌های آکادمیک نامتداول است: اندوه و اضراب در تنبیه و مجازات، تحقیر و امید در نظم چیزها، سخت عصبانی بودن و اندوه در جنون و تمدن.

هرکدام از آثارم بخشی از زندگینامه خود من است. به خاطر برخی دلا‌یل من فرصت احساس و زندگی کردن آن چیزها را داشته‌ام. به عنوان مثال، من در دهه ۱۹۵۰ در یک بیمارستان روانی کار می‌کردم. پس از تحصیل در فلسفه، گفتم ببینم که جنون چه بود؛ من آن‌قدر دیوانه بودم که منطق بخوانم و آن‌قدر منطقی بودم تا جنون را مطالعه کنم. به خاطر اینکه نقش ثابتی نداشتم از این آزادی برخوردار بودم که از میان بیماران به سمت سرپرستان حرکت کنم و آن موقع زمان شکوفایی جراحی اعصاب، آغاز روان، داروشناسی و حکمرانی نهادهای سنتی بود. در ابتدا من خیلی چیزها را به خاطر لزوم‌شان پذیرفتم اما پس از ۳ ماه - کندذهن بودم - پرسیدم لزوم این چیزها چیست؟ پس از ۳ سال من شغلم را رها کردم و با زحمت بسیار به سوئد رفتم و نوشتن تاریخچه این فعالیت‌ها را آغاز کردم [جنون و تمدن.] جنون و تمدن، جلد اول، چاپ شد. من نوشتن جلدهای اول را دوست دارم و از نوشتن جلدهای دوم متنفرم.

کتاب به عنوان اثری روان‌پزشکانه مطرح شد در صورتی که شرحی از تاریخ بود. شما تفاوت بین علم‌واقعی و شبه‌علم را می‌دانید؟ علم واقعی، تاریخ خویش را بدون هیچ احساس حمله‌ای [انتقادی] می‌شناسد و می‌پذیرد. هنگامی که به یک روانشناس بگویید نهاد او [بیمارستان روانی] از خانه جذامیان منشا گرفته، بسیار خشمگین و عصبانی‌اش کرده‌اید.

و اما در مورد نگارش تنبیه و مجازات.

من باید اعتراف کنم هیچ ارتباط مستقیمی با زندان‌ها یا زندانیان نداشته‌ام، اگرچه به عنوان روانشناس در یک زندان فرانسوی کار کرده‌ام. وقتی در تونس بودم مردمی را می‌دیدم که به خاطر اقتضائات سیاسی زندانی می‌شدند و این موضوع مرا تحت‌تاثیر قرار داد. ‌

عصر کلا‌سیک در تمام نوشته‌های شما نقشی محوری دارد. آیا شما نسبت به وضوح و روشنی آن عصر و یا پدیداری رنسانس، وقتی که همه چیز آشکار و متحد بود، احساس نوستالژی دارید؟

تمام زیبایی‌های این دوران کهن معلولی از (و نه علتی برای) نوستالژی است. من خیلی خوب می‌دانم که این اختراع خودمان است. از طرفی داشتن این نوع نوستالژی مفید خواهد بود، درست همانطور که خوب است اگر فرزند داری ارتباط مناسبی با بچگی خودت داشته باشی. در صورتی که نوستالژی راهی باشد برای داشتن رابطه‌ای مثبت و اندیشه‌ورزانه با اکنون خودت، داشتن آن نسبت به برخی دوره‌ها مفید است. اما اگر نوستالژیا دلیلی باشد برای برخورد پرخاشگرانه بااکنون و درک نکردن آن، باید کنار گذاشته شود. ‌

● برای لذت بردن چه می‌خوانید؟

کتاب‌هایی که بیشترین احساس را در من بر می‌انگیزانند: فاکنر، توماس مان و زیر کوه آتشفشان مالکولم لوری.

● کدام یک از روشنفکران بر اندیشه شما تاثیر گذاشته‌اند؟ ‌

من حیرت زده شدم هنگامی که دانستم دو تن از دوستان من در برکلی چیزی در مورد من نوشته‌اند و از تاثیر و نفوذ‌ هایدگر سخن رانده‌اند (هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساخت گرایی و هرمنوتیک؛ شیکاگو؛ انتشارات دانشگاه شیکاگو؛ ۱۹۸۲.) این تا حدی درست است اما در فرانسه هرگز کسی آن را نپذیرفته است. هنگامی که در دهه ۱۹۵۰ دانشجو بودم، هوسرل، سارتر و مرلوپونتی خواندم. وقتی شما تاثیر مقاومت‌ناپذیری را احساس کنید تلا‌ش می‌کنید تا پنجره‌ای بگشایید. به طرز پارادوکسیکالی فهمیدن‌ هایدگر برای یک فرانسوی چندان دشوار نیست. هنگامی که هر کلمه رازی باشد شما در وضعیت نه‌چندان بدی برای درک‌ هایدگر قرار دارید. هستی و زمان دشوار است اما بیشتر آثار متاخر واضح‌ترند. نیچه برای من حالتی وحی‌گون داشت. احساس می‌کردم کسی بسیار متفاوت از آنچه آموخته شده بودم وجود دارد. من او را با علا‌قه‌ای شدید خواندم و به‌طور دائم از زندگی‌ام کنده شدم. شغلم در تیمارستان را رها و فرانسه را ترک کردم؛ احساس می‌کردم به تله افتاده‌ام. به واسطه نیچه، من با همه آن چیزها بیگانه شده بودم. هنوز هم چندان با جامعه و زندگی روشنفکری فرانسه خو نگرفته‌ام. اگر جوان‌تر بودم به ایالا‌ت متحده مهاجرت می‌کردم.

● ‌ چرا؟

در آنجا امکاناتی را می‌بینم. چون شما زندگی روشنفکری و فرهنگی طبیعی و یکسان[ با بقیه] ندارید بنابراین به عنوان یک بیگانه، لا‌زم نیست با آنجا خو بگیرم. فشاری بر من نخواهد بود. در آنجا دانشگاه‌های بسیار بزرگ با جذابیت‌های فراوان و متفاوتی وجود دارد، اما به هر رو ممکن بود به ظالمانه‌ترین شیوه از آنجا اخراج شوم. ‌

● چرا فکر می‌کنید ممکن بود اخراج شوید؟

من افتخار می‌کنم که برخی مردم می‌اندیشند برای سلا‌مت ذهنی دانشجویان خطرناکم. وقتی مردم شروع به اندیشیدن درباره سلا‌مت فعالیت‌های ذهنی می‌کنند احساس می‌کنم چیزی اشتباه است. در نظر آنها من مردی خطرناک هستم، چرا که یک مارکسیست مخفی، یک ضد عقل‌گرا و یک نیهیلیستم. ‌

پس از خواندن نظم چیزها ممکن است نتیجه شود که تلا‌ش‌های فردی برای اصلا‌ح غیرممکنند چرا که کشفیات جدید تمام منابع معناها و دلا‌لت‌ها را دارا هستند که خالقان‌شان هرگز نمی‌توانستد [به آنها] پی ببرند. در تنبیه و مجازات، به عنوان مثال، شما نشان دادید که یک تغییر ناگهانی از تبدیل دسته محکومان زنجیر شده به کالسکه بسته پلیس و از تبدیل مجازات در ملا‌عام به مجازات تادیبی و نظم‌یافته نهادی وجود داشته استاما همچنین یادآور شدید که این تغییر، اگر چه در آن زمان به نظر نوعی اصلا‌حات می‌آمد اما در حقیقت بهنجارسازی توانایی جامعه برای مجازات بود پس چگونه تغییر آگاهی ممکن است؟

چگونه ممکن است تصور کنید، من فکر می‌کنم تغییر غیرممکن است زیرا تحلیل‌های من همیشه در ارتباط با کنش‌های سیاسی بوده است؟ تمام تنبیه و مجازات تلا‌شی برای پاسخ به این سوال است و نیز نشان دادن اینکه چگونه روش جدیدی از اندیشیدن به وجود می‌آید. ما همه سوژه‌هایی زنده و اندیشه‌گر هستیم. چیزی که من ضد آن واکنش نشان می‌دهم واقعیتی است که بین تاریخ اجتماعی و تاریخ آرا و اندیشه‌ها ایجاد شکاف می‌کند. تاریخ‌نگاران اجتماعی باید توضیح دهند که چگونه مردم بدون اندیشیدن کنش انجام می‌دهند و تاریخ‌نگاران اندیشه‌ها باید توضیح دهند چگونه مردم بدون کنش فکر می‌کنند. هر انسانی هم کنش انجام می‌دهد و هم می‌اندیشد. شیوه‌ای که مردم کنش و واکنش نشان می‌دهند به شیوه اندیشیدن شان مربوط است و البته اندیشیدن نیز به سنت ارتباط دارد؛ چیزی که سعی آن را داشته‌ام تحلیل کنم. این پدیدار به غایت پیچیده بوده که مردم را مجبور به واکنش در راهی دیگر در برابر جنایت‌ها و جنایتکاران در دوره زمانی نسبتا کوتاهی کرده است. من دو نوع کتاب نوشته‌ام. اول اینکه نظم چیزها تنها به اندیشه‌های علمی مربوط است.

دومی اینکه تنبیه و مجازات، به اصول اجتماعی و نهاد‌های اجتماعی مربوط می‌شود. تاریخ علم به همان شیوه حساسیت‌های اجتماعی پیشرفت نکرده است. برای شناخته شدن به مثابه گفتمانی علمی، اندیشه باید تابع معیار‌های مشخص و دقیقی باشد. در تنبیه و مجازات، متن‌ها، عمل‌ها و مردم علیه یکدیگر می‌ستیزند. در کتاب‌هایم واقعا خواسته‌ام تا تغییرات را تحلیل کنم نه به منظور یافتن عوامل مادی بلکه برای نشان دادن همه فاکتورهایی که اندرکنش (کنش متقابل) دارند و نیز یافتن واکنش‌های مردم. من به آزادی مردم باور دارم. در موقعیت‌های مشابه، مردم واکنش‌های بسیار متفاوتی بروز می‌دهند.

شما تنبیه و مجازات را با گفتن این موضوع به پایان رساندید که آن [تنبیه و مجازات] به عنوان پس‌زمینه به مطالعات گوناگون در زمینه هنجارسازی و قدرت دانش در جوامع مدرن یاری می‌رساند. ارتباط میان هنجارسازی و تصور عمومی از انسان به عنوان مرکز دانش چیست؟

به واسطه این فعالیت‌های متفاوت - روان‌شناسانه، مربوط به پزشکی، مغفرت‌طلبانه و آموزاننده - یک ایده معین یا مدلی از انسانیت گسترش یافت و حالا‌ این ایده انسانی، معیار، بدیهی و جهانشمول فرض شده است. انسان‌گرایی (علوم انسانی) ممکن نیست جهانشمول باشد اما می‌تواند کاملا‌ وابسته به موقعیتی خاص باشد. چیزی که ما انسانگرایی می‌نامیم توسط مارکسیست‌ها، لیبرال‌ها، نازی‌ها و کاتولیک‌ها استفاده شده است. این بدان معنی نیست که ما باید از شر آنچه حقوق بشر یا آزادی می‌خوانیم خلا‌ص شویم بلکه یعنی، نمی‌توانیم بگوییم آزادی و حقوق بشر باید به مرزهای خاصی محدود شوند. برای مثال اگر شما ۸۰ سال پیش می‌پرسید که آیا پاکدامنی زنانه بخشی از انسانگرایی جهانشمول است همه پاسخ می‌دادند بله! آن چیزی که مرا از انسانگرایی می‌ترساند این است که فرم معینی از اخلا‌قیات ما را به مثابه مدلی جهانشمول برای هر نوعی از آزادی در نظر می‌گیرد. من فکر می‌کنم رازهای، آزادی‌های ممکن و ابتکارات و اختراعات بیشتری در آینده ما وجود دارد که می‌توانیم در آن انسانگرایی را تصور کنیم که به طرزی دگماتیک در هر سمت و سوی رنگین کمان سیاسی بازنمایی شده است؛ چپ، میانه و راست.

● این همان چیزی ست که با <فنون ضمیر نفس>۳۳)‌ پیشنهاد می‌شود؟

بله! شما قبلا‌ گفتید این احساس را داشته‌اید که من غیرقابل پیش‌بینی‌ام. درست است. اما گاهی اوقات برای خودم بسیار سیستماتیک و صلب به نظر می‌آیم. چیزی که من مطالعه کرده‌ام ۳ مساله سنتی است:

▪ چیستند رابطه‌هایی که ما با حقیقت به واسطه دانش علمی، با آن بازی‌های حقیقت که در تمدن بسیار مهم هستند و در آنها ما هم سوژه و هم ابژه هستیم، داریم؟

▪ چیستند رابطه‌هایی که ما با دیگران به واسطه آن استراتژی‌های عجیب و روابط قدرت داریم؟

▪ چیستند روابط میان حقیقت، قدرت و خود؟ می‌خواهم با سوالی بحث را به اتمام برسانم؛ چه چیزی کلا‌سیک‌تر از این پرسش‌ها و سیستماتیک‌تر از سیر تکاملی میان پرسش‌های یک، دو و سه و بازگشت به اولی است؟ من حالا‌ در این نقطه قرار دارم! ‌

پی‌نوشت‌ها:

۱- فرانتس باپ، زبان‌شناس آلمانی، که اهمیت سانسکریت را در مطالعه تطبیقی زبان‌های هند و اروپایی تثبیت کرد و تکنیک ارزشمندی در تحلیل زبانی ایجاد کرد.

۲- ریکاردو، به عقیده فوکو، سهمی مهم و نقشی محوری در تئوری پول و تئوری‌های اقتصادی مدرن دارد. ‌

۳- این برنهاده را از مترجمان کتاب فوکو (نوشته بری اسمارت، انتشارات اختران) برای ‌Technologies of the Self وام گرفته‌ام. فنون ضمیر نفس در اندیشه فوکو یعنی اعمال به خصوصی که با آنها سوژه، خویش را به مثابه سوژه، داخل و از میان شبکه‌های قدرت شکل می‌دهد و اغلب به نظر می‌رسد همه طبیعی هستند و یا از آن بالا‌ تحمیل شده‌اند.

ترجمه: ایمان گنجی

منبع: ‌www.thefoucauldian.co.uk