سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

یونان بنیان ساز یا بنیان برانداز


یونان بنیان ساز یا بنیان برانداز

برای فلسفه سیاسی دو حالت پیش آمد یا درون شرحی خردگرایانه مارکسیستی یا هگلی از تاریخ قرار گرفت و یا در قالب تئوری های ساختارگرایانه «تفاوت های» تاریخی نادیده گرفته شد و در هیچ یک از این حالات هم امکان تامل فیلسوفانه در لیبرالیسم را پیش ننهاد

با همه این حرف‌ها تفکر فرانسوی راجع به لیبرالیسم امروزه می‌تواند در دو فهرست جداگانه قرار گیرد. یکی از این دو، از طریق تئوری سیاسی «متداول» جامعه لیبرال بیان می‌شود: حقوق بشر، دولت قانونی، نمایندگی، طبقه، فردگرایی و... در دسته دیگر، فرانسویان هنوز در حال بحث درباره روش مناسب فلسفه سیاسی به‌طور کلی و تامل درمورد جامعه لیبرال به‌طور خاص هستند. فلسفه سیاسی با آغاز دهه ۱۹۳۰، در فرانسه خیلی سریع صورت سختگیرانه‌اش راـ همان تاملات بیان‌شده درباره اصول سیاسی، قوانین، عرف‌ها و نهاها - وانهاد و با فلسفه‌های تاریخ «کلی‌نگر» جایگزین شد. برای فلسفه سیاسی دو حالت پیش آمد: یا درون شرحی خردگرایانه(مارکسیستی یا هگلی) از تاریخ قرار گرفت و یا در قالب تئوری‌های ساختارگرایانه «تفاوت‌های» تاریخی نادیده گرفته شد و در هیچ‌یک از این حالات هم امکان تامل فیلسوفانه در لیبرالیسم را پیش ننهاد. با وجود اختلافات زیادی که این دو مکتب را از هم جدا می‌کرد، همه آنها اعتقاد داشتند که لیبرالیسم و همین‌طور همه مطالعات غیرتاریخی «خام» روی آن، بی‌اعتبار است. بنابراین برای دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با فلسفه سیاسی امروزی فرانسه و نگاهی به چشم‌انداز بلندمدت لیبرالی، تمام احتمالات دیگر در آن مورد انکار واقع شده‌اند، به پیش‌زمینه‌های قبلی و سازماندهی‌شده احتیاج دارد. و این، به برخوردی صریح با تمام آن عقاید تاریخی مدرنی نیاز دارد که از عهد هگل و هایدگر تداوم داشته‌اند و نمایندگان فرانسوی‌شان از کوژو تا فوکو است.

توضیح بیشتر اینکه: سه گرایش عمده در اندیشه سیاسی معاصر در این میراث تاریخی فرانسه سهیم‌اند و تلاش دارند از آن فراتر رفته یا دوباره تعریف‌اش کنند. هریک از این‌دو بازتاب شیوه متفاوتی از اندیشیدن درباره تاریخ سیاسی در سطح کلی و نیز تجربه لیبرال در درون آن است. درکل، همه طرفداران این‌دو شیوه، موافق جامعه لیبرال معاصرند اما هریکی‌شان در این‌ باب ‌که ماهیت این جامعه چیست، چگونه برپا شده، نقاط ضعف‌ و قوت‌اش کدام است و افق آینده آن چیست، تصورات متفاوتی دارند.

شیوه پیر مننت، استاد مدرسه عالی علوم انسانی در پاریس، از کار لئو استراوس الهام می‌گیرد که فیلسوفی آلمانی‌الاصل است و مکتب فلسفی مهمی را در دانشگاه شیکاگو بنا نهاد.در نتیجه، عقاید مننت برای خوانندگان آمریکایی آشنا به‌نظر می‌آید. مننت، همانند استراوس اعتقاد دارد، باید در لیبرالیسم همچون پیشرفتی در جامعه مدرن نظر شود، پیشرفتی که با قرون باستان و وسطا در تضاد است. به‌بیان دیگر، لیبرالیسم مدرن، از منظر تاریخی باید محصول جدایی دنیای مدرن از زمان گذشته به‌حساب آید. او همچنین مانند استراوس ادعا می‌کند، چین جدایی و تقسیمی، محصول جبری تاریخ نبود که به‌ اجبار ایجاد شده باشد بلکه «طرحی» آگاهانه بود که از سوی اولین فیلسوفان مدرن (ماکیاولی، بیکن و هابز) طرح شد و با پیروان‌شان در قرون بعدی ادامه پیدا کرد. بنابراین، افراد برای درک کامل سیاست‌های لیبرال مدرن باید از حد پیش‌فرض‌های تاریخ مدرن فراتر روند و از مرزهای محدودش بگذرند و تلاش کنند تا موج فلسفی‌ای تازه احیا و پیشرفت آن را ممکن کند.

مننت بیشتر در تاریخ فلسفه و تحلیل تاریخ‌گرایانه به استراوس نزدیک می‌شود.(تولد سیاست‌های مدرن-۱۹۷۷). مننت ادعا می‌کند که جدایی ماکیاولی از تفکرات کلاسیک، دلیل رئالیسم «علمی» هابز (بررسی جالب ماهیت «وضع موجود») و «اتوپیا»‌گرایی روسو (پیگیری مستمر «باید»ها) بود، و تاریخ‌گرایی مدرن، پس‌از آن بیشتر در وجهی اجباری در دیالکتیک عقلی هگل درباب تاریخ، از این‌رو بودکه «وضع موجود«(هست‌ها) را با «باید»ها همراه سازد.

مننت درمورد زمینه‌های مسیحی‌ای که لیبرالیسم فلسفی در آنها متولد شد، از استراوس فاصله می‌گیرد. در «تاریخ روشنفکرانه لیبرالیسم»(۱۹۹۴)، مننت بر این مسئله تاکید دارد که «معضله دینی-سیاسی» اروپا در یک دولت-شهر یا امپراتوری همگن روی نداد بلکه بر اثر کشمکش میان کلیساهای مسیحی سراسر جهان و برخی سلطنت‌های تمامیت‌خواه پدید آمد. قدرت سیاسی و عقاید مذهبی، از منظر تئوریک، بسیار پیش‌تر در تاریخ اروپا از هم تفکیک شده بودند و همین مسئله راه را برای جداسازی‌های عملی لیبرالیسم در قرن ۱۷ باز کرد. مننت عقیده دارد، تمام قدرت و مشکلات جوامع لیبرال مدرن را باید در این تفکیک رادیکال میان حوزه مذهب و سیاست ریشه‌یابی کرد؛ تفکیکی که نه‌تنها سیاست‌های لیبرال را از قید مذهب رها ساخت بلکه به شک‌و‌شبهه‌ درباره تمام آن مدعیاتی دامن زد که تعیین می‌کنند برای ابنای بشر چه‌چیز خوب و مناسب است. مننت در بررسی ماهرانه‌اش، «توکویل و طبیعت دموکراسی»(۱۹۸۲)، به توضیح این استدلال می‌پردازد. با این‌حال نتیجه‌گیری‌های‌اش در مورد جامعه معاصر لیبرال دوپهلو یا حداقل تفسیر‌بردارند. از یک‌سو، او از «رام‌کردن» طبیعت بشر که زاده مدرنیته است تاسف می‌خورد و در سوی دیگر، به عنوان تاوان‌هایی مهم، از آزادی و حکومت به‌دست مردم یاد می‌کند که انسانیت مدرن آگاهانه و به‌خاطر «عشق میانه‌روانه به دموکراسی» آنها را از دست داده است.

لوک فری، استادفلسفه دانشگاه کائن، و آلین رنات، مدرس دانشگاه سوربن، با اهمیت‌دادن به اندیشه سیاسی پیشا‌مدرن موافق نیستند و صریحا می‌گویند: « برای یادگرفتن از یونانیان چیزی وجود ندارد»؛ به‌این‌دلیل که: فلسفه‌شان به‌شدت جهان‌بینی غلط آن طبقه‌ای مقید است که با دوران دموکراتیک ما در تعارض است. آنها همچنین اعتقاد دارند، تاریخ‌گرایی اشتباه است و تاثیرات زیانباری بر سیاست‌های مدرن می‌گذارد. آنها تاریخ‌گرایی را در فلسفه مدرن و دیدگاه مننت نقد نمی‌کنند، بلکه آن را از جهت عنصر «ضد انسانی»‌ای نقد می‌کنند که درون آن رشد کرده است. فری و رنات اصرار دارند که سکولار و مدرن باقی بمانند و با این حال همزمان تلاش می‌کنند، از عقایدی خاص اجتناب ورزند: دکترین‌های سیاسی خطرناکی که خارج از فلسفه مدرن ایجاد شده‌اند.

برخلاف اختلافات آشتی‌ناپذیر بین مننت و این‌دو فیلسوف در بحث از کهنه و مدرن، فری و رنات در این‌ نکته با او موافق‌اند که سیاست مدرن و مشکلات‌اش، تاریخی مستقل از تاریخ فلسفه مدرن ندارد. با این‌حال تاریخ‌فلسفه‌ای که آنها روایت می‌کنند، اساسا با آنچه مننت می‌گوید، متفاوت است؛ چون روایت آنها بیش از تئوری‌های سیاسی، بر تئوری‌های مدرن مبتنی بر شخص - و به‌طور خاص بر تمایزی که آنها میان «سوژه» و «فرد» قائل می‌شوند- تاکید دارد. از زمان هایدگر، تفکر قاره‌ای، رشد بی‌وقفه نوعی «فردیت» انسانی در آن فلسفه مدرنی دیده است که هایدگر آن را به‌خاطر ایجاد فناوری مخرب، جامعه متمرکز، و خیلی چیزهای دیگر نقد می‌کند. اما فری و رنات به طرح این مبحث را طرح می‌کنند که پس از کانت و فیخته تصور«فردیت» به نفع «فردگرایی» مدرنی کنار گذاشته شد که تصور رهاشدن از تاثیر متقابل فردی را در خود پنهان داشت. این تصور «ضدانسانی» از یک شیوه تاریخی که به‌صورت ناآگاهانه ایجاد شده بود، به‌عنوان تصوری عقلی در تفکرات دینی لایبنیتز و «مکر عقل» هگل پدیدار گشت. ولی بعد‌تر، به عقیده‌ای غیرعقلی و حتی خطرناک‌تر در کارهای نیچه و هایدگر تبدیل شد. فری و رنات بی‌میل نبودندکه از این تاریخ فلسفه برای ترسیم نتایج سیاسی استفاده کنند. آنها به‌صورت ستیزه‌جویانه‌ای می‌گویند، هر جنبش سیاسی با توسل به هگل، مارکس، نیچه یا هایدگر، اساسا فردگرایانه و طبیعتا ضدانسانی است.

مارک لی‌لا

ترجمه: بهار خسور و کیانا حسینی



همچنین مشاهده کنید