سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

امیر مؤمنان ع , کامل ترین عالم ربانی در امت اسلامی


امیر مؤمنان ع , کامل ترین عالم ربانی در امت اسلامی

جریان من در بین شما همان جریان چراغ است برای کسانی که در تاریکی و تیرگی فرو رفته اند

ذات أقدس له از ولایت آن حضرت به عنوان کمال دین و تمام نعمت یاد می کند: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت عل یکم ن عمت ی و رضیت لکم الا سلام دیناً (۱). دینی مرضیّ خداست که عقائد و اخلاق و حقوق و فقه آن با رهبری انسان کاملی چون علی بن أبی طالب (ع) اداره شود و همچنین ولایت آن حضرت از دیدگاه خود آن حضرت طبق آنچه در نهج البلاغه بیان شد این است که خلافت و ولایت آن حضرت به منزله قطب آسیای مکتب است. این مکتب اگر بخواهد پویا و متحرّک و سودمند باشد، ناچار در مدار قطب علوی باید حرکت کند: و هو یعلم انّ محلّی م نها محلّ القطب م ن الرّحی(۲). شواهدی که آن آیه و این حدیث را تبیین کند در نوبت های قبل به عرضتان رسید.

● امیر مؤمنان (ع)، چراغ هدایت امت

آنچه در این نوبت به عرضتان می رسد سخن دیگری از نهج البلاغه امیر المؤمنین (ع) است که فرمود: جریان من در بین شما همان جریان چراغ است برای کسانی که در تاریکی و تیرگی فرو رفته اند: نّما مثل ی ب ینکم کمثل السّ راج ف ی الظّلمه یستض یء ب ه من ولجها فاسمعوا ایّها النّاس و عوا و احض روا آذان قلوب کم تفهّموا (۳). فرمود: جریان من در بین امت، جریان چراغ است در شب تاریک. اگر کسی بخواهد در شب تاریک به سیرش ادامه دهد و از سقوط در کج راهه ها مصون بماند، چاره ای جز ا ستضائه و نور گیری از چراغ ندارد ! آنگاه فرمود: مردم ! گوش بدهید، ببینید من چه می گویم. ممکن است از نظر بدن ساکت باشید و حرف مرا بشنوید؛ لکن این حرف در گوش دل اثر می گذارد نه گوش سر.

فاسمعوا ایّها النّاس و عوا، یعنی ظرف باشید؛ این » عوا » فعل جمع امر است از وعی، یعی. » وعی » یعنی قبلش و عاء قرار گرفت؛ (واو) و (عین) و (یا). تع یها اذأ واع یه(۴)، یعنی معارف قرآنی را آن گوش هائی که ظرف مطالب است می شنود و این ( اذن واع یه ) مصادیقی دارد که یکی از بارزترین آنها خود امیر المؤمنین (ع) است. خداوند فرمود: این معارف را اذن واعیه می پذیرد. همان تعبیر قرآنی را امیر المؤمنین دارد، فرمود: عوا؛ یعنی و عاء باشید، ظرف باشید نه معبر ! و احض روا آذان قلوب کم تفهّموا. گوش دل را باز کنید تا به مقام فقاهت برسید. اگر فقیه شدید، از چراغ ولایت طرفی می بندید و اگر فقیه نشدید، از ولایت و خلافت و امامت ما بهره ای نخواهید برد؛ این ترجمه آن خطبه.

● « امام »، چراغ هدایت علمی و کشتی نجات عملی

حضرت طبق خطبه شقشقیّه خود را به عنوان قطب آسیای خلافت و مکتب معرفی کرد، طبق این خطبه خود را به عنوان چراغ هدایت معرفی کرد؛ یعنی اگر در بخش حرکت معیار باشد، من قطب حرکتم، زیرا آسیا کارش حرکت است. اگر در بخش معرفت باشد، دیدن باشد، من مصباح هدایتم؛ زیرا کارچراغ نشان دادن و روشنی بخشی و مانند آن است. بشر از یک جهت باید بفهمد، از جهتی باید بکوشد. در کوشش و در حرکت نیازمند به قطب است، در بینش و درک نیازمند چراغ. فرمود: من،هم چراغ هدایتم، هم قطب آسیای حرکت.

اگر این دو وصف معروفی که از وجود مبارک رسول گرامی نسبت به حسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) رسیده است، بررسی کنید؛ می بینید همین دو جهت را تبیین می کند. اگر گفته شد: حسین م صباح الهدی و سفینه النّ جاه، یعنی انسان یک بعد گزارش علمی دارد، یک بخش گرایش عملی؛ نه بیش از این و نه کمتر از این ! تمام کارهای انسان یا به اندیشه او بر می گردد یا به گرایش او بر می گردد؛ اگر اندیشه او سالم و گرایش او صحیح باشد، او مشکلی در تأمین سعادت ندارد. رهبران الهی عموماً، دودمان علوی ( علیهم السّلام) خصوصاً؛ هم رهبری اندیشه امت را به عهده دارند، حسین مصباح هدایت است؛ هم رهبری حرکت و پویندگی جامعه را به عهده دارد، حسین کشتی نجات است. کار کشتی حمل و نقل و جابجا کردن و از ساحلی به ساحل امن رسیدن و رساندن، و مسافر را از دریای توفنده رهائی دادن است و مانند آن. کار کشتی کار است نه فکر؛ فرمود: آنجا که شما به کار احتیاج دارید، حسین کشتی نجات است؛ آنجا که به اندیشه احتیاج دارید، حسین مصباح است و چراغ. همین دو وصف را امیر المؤمنین درباره خود بیان کرد، فرمود: من چراغم تا رهبری اندیشه های شما را به عهده بگیرم، من قطبم تا رهبری پویندگی شما را به عهده بگیرم؛ جامعه نه بیش از این دو وصف دارد، نه کمتر از این دو صفت.

منتها فرمود: فاسمعوا ایّها النّاس و عوا؛ گوش هایتان معبر نباشد، بلکه ظرف باشد: ا نّ هذ ه القلوب اوع یه فخ یرها اوعاها (۵). فاحض روا آذان قلوب کم تفهّموا. ظرف جانتان را، گوش دلتان را باز کنید تا این حرف ها در آن ظهور کند، بروز کند و اثر کند. قرآن کریم تعبیر لطیفش این است: آنها که کج راهه رفته اند، نه برای آن است که بی چراغند، نه برای آن است که بی قطب یا بی کشتی اند؛ اینها چراغ دارند، منتها چراغ را پشت سر گذاشتند نه پیشاپیش ! اینها قطب را پشت سر گذاشتند، کشتی را پشت سر گذاشتند و با پای برهنه و پیاده به دریا رفته اند ! نمی گوید: کفّار، منافقین، بد اندیشان، کج راهه روان؛ اینها عقل ندارند، اینها دل ندارند، اینها مجاری درک و فکر ندارند ! تعبیر قرآن به صورت سالبه نیست، به صورت موجبه معدوله است. یک وقت می گوئیم فلان شخص سرمایه ندارد، یک وقت می گوییم عرضه کار ندارد !

● چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

آنکه سرمایه ندارد، جای نقد نیست؛ آنکه سرمایه دارد و کسب نمی کند، مورد نقد است. آنکه زمین ندارد و کشت نکرد مورد نقد نیست؛ آنکه مزرع و مرتع دارد، ولی کشت و کار ندارد مورد نقد است. شما از اوّل تا آخر قرآن را که بنگرید، می بینید تمام نقدهای قرآنی متوجه موجبه معدوله است نه سالبه ! نمی گوید اینها بی قلبند، نمی گوید اینها بی عقلند؛ می گوید: اینها دارای دلند، امّا با این دل کسب نمی کنند: لهم قلوأ، [ امّا ] لا یفقهون ب ها؛ نمی گوید: لیس لهم قلب، لیس لهم عقل، لیس لهم ع ین؛ فرمود: چشم دارند، گوش دارند، دل دارند، این سرمایه ها را ما به آنها دادیم و از آنها هم نگرفتیم و نمی گیریم؛ ولی آنها دفن می کنند: لهم قلوأ لا یفقهون ب ها و لهم اعیأ لا یبص رون ب ها و لهم آذاأ لا یسمعون ب ها (۶).

● ولیّ خدا، شکوفا کننده عقل و فطرت دفن شده

اینچنین نیست که در درون ما چشم نباشد، گوش نباشد، مجاری فکری و اندیشه نباشد؛ همه این نعمت ها هست، ولی ما این نعمت ها را دفن کرده ایم. اینکه در سوره شمس فرمود: و قد خاب من دسّاها (۷)، یعنی کسی که این سرمایه را و این نفس ملهمه را دسیسه کرده است، ضرر کرد. دسیسه کردن عبارت از آن است که انسان مقداری خاک ها را کنار ببرد، چیزی را در درون بگذارد، بعد رویش خاک بریزد؛ این کار را می گویند: « دسیسه »، آن شیء مدفون را می گویند: « مدسوس » و چون سیاست بازان مطلب باطل را در لابلای مطالب رنگین دفن می کنند، می گویند: دسیسه کرده است.

این ( دسّ ) که از باب ثلاثی مجرد است و در کریمه ام یدّسه ف ی التّراب(۸) به کار رفت، برای مبالغه و تکثیر به باب تفعیل می رود. وقتی به باب تفعیل رفت، ( دسّ ) می شود « دسّس ». ( دسّس ) یعنی خیلی دسیسه کرد، زیاد دسیسه کرد. یکی از این ۳ تا (سین) تبدیل به (یاء) می شود، این (یاء) هم تبدیل به (الف) می شود؛ می شود (دسّاها). اینکه در سوره شمس دارد: قد خاب من دسّاها، اصلش ( دسّسها ) بود؛ یکی تبدیل به (یاء)، بعد تبدیل به (الف) شد، شده ( دسّاها ). قد خاب من دسّسها؛ کسی که دسیسه کرده است، خویشتن خویش را در بین اغراض و غرائز دفن کرده، آن عقل را زیر خاک شهوت دفن کرده، آن دل را زیر خاک غضب دفن کرده؛ چنین شخص سرمایه دارد، امّا گرسنه است. تعبیر قرآن این نیست که اینها بی سرمایه اند؛ تعبیر قرآن این است که اینها سرمایه دارند ولی کار نمی کنند.

کار رهبران مذهب، گویندگان دینی، مبلّغان اسلامی، نویسندگان دینی آن است که این خاک ها را کنار ببرند، این دفینه ها را آشکار کنند، به یک حقیقتی برسند که می فهمد، بعد به صاحبدل بگویند: این دل توست که باید بفهمد. این کار مستقیماً مال انبیاء است که در آن خطبه نهج البلاغه، حضرت فرمود: انبیاء آمدند تا این خاک های اغراض و غرائز را کنار ببرند، این خس و خاشاک را جارو کنند، آن دفینه را آشکار کنند، به مردم ارائه کنند، بگویند: آن گوهر گرانبهای انسانیّت شما این است، روح شما این است، جان شما این است: و یثیروا لهم دفائ ن العقول (۹)، یعنی العقول المدفونه را اینها ا ثاره می کنند؛ « ثوره » یعنی انقلاب و شورش. آنها ا ثاره می کنند، می شورانند تا شکوفا شود.

علماء که وارثان انبیایند، آنها هم با گفتار و نوشتارشان این اغراض و غرائز را کنار می زنند، این خس و خاشاک را جارو می کنند تا گاهی ولو یک لحظه انسان به خویشتن خویش بیاید، سری به درون خود بزند، ببیند این گوهر گرانبها را داراست؛ آنگاه با این گوهر تجارت کند ! گاهی ممکن است به یک لحظه انسان بر گردد و تصمیم بگیرد و همه گذشته های تلخ را ترمیم کند و یک آینده شفافی برای خود ترسیم کند. گاهی یک شب عاشورا جوانهائی بر می گردند، مردانی بر می گردند؛ زیرا همه دارای این سرمایه و دفینه و گنجینه هستند.

چطور گاهی یک خواب انسان را عوض می کند،اگر کسی در عالم خواب، ملکوتی را ببیند، امامی را ببیند، ولیّی از اولیای الهی را ببیند، با همان یک لحظه کاملاً عوض می شود؛ گاهی هم ممکن است یک چنین حالتی در شرکت در مجالس سوگ

سالار شهیدان (ع) نصیب کسی بشود. یک جرقه ای بزند، انسان به خویشتن خویش سری بزند، آن دفینه و گنجینه را ببیند و بشناسد و به شخم زنی آن بپردازد.وجود مبارک امیر المؤمنین (ع) فرمود: من چراغم، نشانه این چراغ در درون جان شماست؛ شما این خاک ها را کنار بزنید، یک مقدار این شعله را بالاتر بیاورید تا ببینید این چراغ است اوّلاً؛ در پرتو این چراغ راه را تشخیص بدهید ثانیاً؛ و طی کنید و به همراه من بیائید ثالثاً؛ تا به بهشت سعادت بار یابید رابعاً.

● ائمه طاهرین (ع)، مظهر قیومیّت خدا بر مردم

در حدیث دیگر فرمود: ا نّما الائ م ه قوّام الله علی خلق ه و عرفاؤه علی ع باد ه ، لا یدخل الجنّه لا من عرفه و عرفهم و لا یدخل النّار لا من انکره و انکرهم(۱۰). فرمود: رهبران الهی قائمان به قسطند، قیّم مردمند، در حقیقت قیومیّت مال خداست و اینها مظهر قیومیّت حقّند، چه اینکه در بحث بعدی به این نکته اشاره خواهد شد. فرمود: ائمه قیّم مردمند و عرفای مردمند. هر کس را ائمه به رسمیّت شناختند، اهل بهشتند؛ هر کس پیش ائمه ناشناسند، اینها اهل بهشت نیستند. معنای قیّوم بودن، معنای سرپرست بودن را وجود مبارک امیر المؤمنین در کلماتش از یک سو، تبعاً ل قرآن کریم از سوی دیگر مشخص کرد.

ذات أقدس له در سوره مبارکه آل عمران معیّن کرد، فرمود: اینکه می گوییم انبیاء و ائمه و اولیای الهی قیّم مردمند؛ معنایش این نیست که امام از آن نظر که یک انسان عادی است، حرف او بر مردم حاکم است، رأی او بر مردم حاکم است؛ بلکه امام حرفی ندارد، مگر از پیغمبر و پیغمبر سخنی ندارد مگر از خدا !

آن آیه ای که در سوره مبارکه آل عمران است، می گوید: رژیم ارباب و رعیتی کاملاً ملغی است. رژیم ارباب و رعیتی دو قسم است؛ یک ارباب و رعیتی زمین است که قبل از انقلاب زوایایش در این کشور بود و به لطف الهی با انقلاب رخت بر بست؛ این مربوط به زمین. یعنی زمینی را کسی مالک باشد به عنوان ارباب، عدّه ای عمله و رعیت او باشند؛ این رژیم ارباب و رعیتی رخت بر بست که مربوط به زمین است ! امّا رژیم ارباب و رعیتی که مربوط به زمینه و اندیشه است، آن را قرآن کریم برای همیشه نهی کرد؛ نگذاشت پدید بیاید و اگر جائی پدید آمد، قیام و اقدام کرد تا آن را ریشه کن کند. فرمود: هیچ کس حق ندارد رأی خود را بر مردم حاکم کند، زمینه اندیشه و فکر مردم را رعیت خود قرار دهد، رأی خود را ارباب آراء دیگران بداند و یک رژیم ارباب و رعیتی در دیار فکر و اندیشه راه اندازی کند.

در سوره آل عمران چنین فرمود: ما کان ل بشر ان یؤت یه الله الحکم و الک تاب و النّبوّه ثمّ یقول ل لنّاس کونوا ع باداً ل ی م ن دون الله و لک ن کونوا ربّان ییّن ب ما کنتم تعلّ مون الک تاب و ب ما کنتم تدرسون (۱۱). فرمود: هیچ پیغمبری، هیچ ولیّ و وصیّی که از حکم الهی، از نبوّت الهی و از صحیفه آسمانی الهی طرفی بست، مجاز نیست که س متی را از خدا دریافت بکند بعد مردم را به خود دعوت کند، بگوید: رعیت من باشید، هر چه من می گویم بفهمید، هر چه من می گویم بکنید، هر چه من دستور می دهم اطاعت کنید: ثمّ یقول ل لنّاس کونوا ع باداً ل ی م ن دون الله؛ که کسی رب باشد و دیگران رعیت!

● « عالمان ربانی »، دعوت کننده مردم به سوی خدا

وقتی این القاء شد، آنگاه این سئوال مطرح است: پس اینکه می گوییم اطاعت از انبیاء و رهبران الهی واجب است، این یعنی چه؟ فرمود: انبیاء و رهبران الهی از خود چیزی نمی گویند، هر چه هست سخن خدا و پیام خدا را ابلاغ می کنند: و لک ن کونوا ربّان ییّن ب ما کنتم تعلّ مون الک تاب و ب ما کنتم تدرسون. شما ارباب نباشید، ربانی باشید؛ عالم ربانی باشید، نه ارباب ! مردم تربیت شده علمای ربانی اند، نه رعیت ارباب ! علمای ربانی مطالب دینی را درست می فهمند اوّلاً؛ باور می کنند ثانیاً؛ عمل می کنند ثالثاً؛ به مردم ابلاغ می کنند رابعاً؛ می گویند: این حرف، حرف خداست نه حرف ما خامساً؛ این خاصیّت ربانیّت علماست.

آنکه ارباب است، مردم را به خود دعوت می کند، آنکه ربانی است مردم را به الله دعوت می کند. » ربانی » یعنی شدید الرّبط ب الرّب؛ آن عالمی که پیوند ناگسستنی با ربّ العالمین دارد، این عالم ربانی است؛ آن عالمی که مدبّر و مربی خوبی برای جامعه خواهد بود، عالمی است ربانی؛ پیوندش با خدا از یک سو، تدبیر و تربیتش نسبت به جامعه از سوی دیگر؛ یک سر پل ارتباطی است که پیام خدا را در سنّت و سیرت خود به مردم ابلاغ می کند. به مردم می گوید: بیائید با هم برویم، نه بیایید که حرف مرا گوش بدهید؛ بیائید به دنبال خدا برویم، به دنبال پیغمبر برویم، به دنبال قرآن برویم؛ این می شود « عالم ربانی »، آن می شود ارباب !

● امیر مؤمنان (ع)، کامل ترین عالم ربانی در امت اسلامی

وقتی معنای عالم ربانی و ارباب روشن شد؛ مصداق کامل « عالم ربانی » امیر المؤمنین است که فرمود: انا ربّان یّ هذ ه الامّه (۱۲)؛ من عالم ربانی این امتم، من شدید الرّبط ب ربّ العالمین هستم، من شدید التّدبیر و التّربیب و التّرب یت هستم؛ حرف مرا گوش بدهید، چون من مستقیماً همان حرف خدا را می گویم؛ نه از خود یک کلمه کم دارم، نه از خود یک کلمه اضافه ! این سخن نشانه آن است که چرا ائمه قوّام الله علی ع بادهستند ! اگر بندگان خدا در تحت قیومیّت هو الحیّ القیّوم (۱۳) به سر می برند؛ ائمه وقتی قیّم مردمند که حرف قیّم را ابلاغ کنند، نه حرف خود را؛ حرف قیّم را اجراء کنند، نه حرف خود را !

لذا در همین حدیث نهج البلاغه، امیر المؤمنین (ع) فرمود: ا نّما الائ مه قوّام الله علی خلق ه ، در حقیقت قیومیّت خدا را و قائم ب القسط بودن خدا را دارند ارائه می کنند، نه از خود حرف بزنند ! نشانه اش آن است که خود قبل از دیگران عمل می کنند. در همین نهج البلاغه فرمود: من هرگز شما را به چیزی امر نمی کنم، مگر پیشاپیش خود عمل می کنم و هرگز شما را از چیزی نهی نمی کنم، مگر پیشاپیش خود از آن پرهیز می کنم ! در حقیقت قائم ب الق سط خداست، قیّوم خداست، قیّم خداست و اینها پیام قیّوم را می رسانند ! به دلیل اینکه بهشت مال خداست؛ کسی به بهشت می رود که ائمه آنها را در این بستر مستقیم به رسمیّت بشناسند و در همین مسیر او را همراهی کنند.

مشکل در جامعه این است که اگر کسی خدای ناکرده این دفینه الهی را، این گنجینه الهی را در بین اغراض و غرائز دفن کند؛ دیگر صدای او را نمی شنود، پیام او را درک نمی کند، رهنمود او را متوجه نمی شود ! وقتی این چراغ و این گنجینه در بین اغراض و غرائز دفن شد، میداندار شبستان دل، یا شهوت است یا غضب در بخش عمل؛ یا وهم است یا خیال در بخش ادراک ! اگر وهم و خیال میداندار اندیشه شدند، شهوت و غضب میدان دار عمل شدند؛ آنگاه از این انسان هر چه بگویید ساخته است!

● شگفت انگیز بودن ردّ دعوت حضرت فاطمه (س) از سوی مردم

رساله ای در مجموعه کنز الفوائ د کراج کی آمده است، این رساله به عنوان (التّعجّب) است. فصل فصل آن با عنوان عجأ، عجأ است. بعضی از کتاب ها مطالبش با اصل، اصل شروع می شود؛ نظیر معالم که می گویند: اصأ، اصأ، اصأ؛ هر مطلبی را که می خواهند شروع کنند، می گویند: اصأ ف ی کذا. بعضی از کتاب ها با فصل شروع می شود، نظیر فصول؛ بعضی از کتاب ها با قانون شروع می شود، نظیر قوانین محقق قمی؛ قانوأ، قانوأ، قانوأ؛ تیتر بحث قانون است. بعضی از کتاب ها عنوانش با ( عجب ) شروع می شود؛ عجأ، عجأ، عجأ. این رساله « عجب » جزء مجموعه مطبوع آن کنز الفوائد کراج کی است. داستان های شگفت انگیز را در این کتاب نقل می کند؛ گاهی اصلاً تحلیل ندارد، فقط چیزهائی که شگفت انگیز است ذکر می کند، تحلیل نمی کند.

یکی از آن مطالب شگفت انگیز این است؛ می گوید: تعجّأ، عجأ؛ یک وقت زنی که روی زمین همتا ندارد، مانند صدیقه کبری، فاطمه زهرا، مادر ۱۱ امام، دختر رسول گرامی (علیهم السلام) در چندین نوبت، شب و روز مردم را دعوت می کند: بیایید، علی بن أبیطالب را بشناسید و یاری کند؛ کسی اجابت نمی کند ! یک وقت یک زن دیگری با یک شعار مردم را دعوت می کند، می گوید: بیایید علی بن أبی طالب را بکشید، هزارها نفر در جنگ جمل صف بستند؛ عجأ !! می گوید: روزگار این است! مگر فاطمه زهرا مکرر در مکرر بعد از رحلت رسول اکرم مردم را دعوت نکرد، نفرمود: علی خانه نشین شده، بیائید او را یاری کنید؟! کسی گوش نداد ! مگر عایشه مردم را دعوت نکرد، نگفت: بیایید علی را بکشید؟! هزارها نفر گفتند: لبیک !! مگر اینها در مدینه نبودند، مگر اینها قرآن و پیغمبر را ندیدند؟!

اگر کسی چراغ عقل را خاموش بکند، میداندار شبستان دل، وهم و خیال است در بخش درک، شهوت و غضب است در بخش عمل؛ هر چه بگوئید،از این انسان ساخته است ! اینکه گفتند: فهمیدن مثل نفس کشیدن و استفاده از هوا بر آدم واجب است، سرّش همین است ! شرکت در محافل مذهبی و عالم شدن و قرآن خواندن و حدیث یاد گرفتن مثل غذا خوردن بر انسان واجب است، سرّش همین است ! مگر کسی می تواند بگوید من غذا نمی خورم، می خواهم بمیرم؛ من نفس نمی کشم، می خواهم بمیرم؛ من آب نمی نوشم، می خواهم بمیرم؛ کسی حق ندارد ! کسی هم حق ندارد بگوید: من کتاب مذهبی نمی خوانم، به مجلس مذهبی نمی روم، من نمی خواهم بفهمم انبیاء و ائمه و اولیاء چه می گویند، خدا چه می گوید ! این هوای طیّب است که باید در این فضا نفس کشید و زنده بود و گرنه روزگاری بر انسان می آید که نظیر روزگار گذشته است.

این بزرگوار می گوید: عجأ، مگر علی را نشناختی؟ مگر سوابق درخشان علوی مشهودتان نبود؟ مگر در تمام موارد شمشیر به نام علی نبود؟! مگر این علی جای پیغمبر نخوابید؟ مگر این علی در نماز صدقه نداد، آیه نازل نشد(۱۴)؟ مگر غدیر خم به نام علی نبود؟ چرا این علی را تنها گذاشتید؟ خود گوینده،فاطمه زهرا است، کسی حرفش را گوش نمی دهد؛ از آن طرف عایشه تحریک می کند که بیائید علی را بکشید، هزارها نفر صف بستند !

● ضرورت صیانت جوانان از تهاجم وسیع فرهنگی

پس می شود با تبلیغ سوء، کاری کرد که عقل پذیر نیست، دلپذیر نیست، شهوت پسند است. با تبلیغ و تهمت و افتراء می شود هر کاری کرد. وقتی یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار تبلیغ سوء شد؛ انسان باور می کند. آنچه از این رسانه های گروهی در اختیار ایران است، نظیر یک دوچرخه است در یک کوچه باریک. آنچه که در اختیار ابرقدرت است، نظیر فانتوم است در فضا ! شما می بینید این اینترنت شرق و غرب زیر مجموعه آنهاست، رسانه های دیگر زیر مجموعه آنهاست، روزنامه های میلیونی، رادیوهائی که مخاطبش میلیون ها نفرند در اختیار آنهاست. نه آن رادیو و تلویزیون در اختیار ایران است، نه آن مطبوعات نه آن ماهواره نه آن اینترنت؛ تازه یک گوشه ای از ماهواره را ایران دارد اجاره می کند؛ کسی به ما ماهواره و این قدرت ها را نمی دهد !

ما باید فقط مواظب باشیم که حرف خودمان را بفهمیم و گرنه این نسل جوان نو خاسته که نه امام را درک کرد، نه انقلاب را درک کرد، نه جنگ تحمیلی را درک کرد؛ وقتی مطلبی را دو بار، ده بار، دویست بار، دو هزاربه او بار بگویند،او از امام و اسلام و امام حسین بر می گردد؛ او هیچ ا بائی ندارد که برگردد ! این تعجّب برای همیشه هست؛ اینکه گفتند: فرزندانتان را آگاه کنید، برای همین است ! مگر با این رسانه های گروهی ما، ما می توانیم با آنها رقابت کنیم ! مگر یک دوچرخه با فانتوم می تواند مسابقه بدهد؟! شما الآن حساب بکنید، ببینید که چند ماهواره در این فضاست؛ آسمان شده ترمینال اینها ! ما یک دانه اش را نداریم ! یک گوشه یکی از اینها را، یک زاویه اش را که به منزله حیات خلوت آنهاست، تازه به ایران اجاره داده اند!

ما باید حرف های خودمان را لاأقل بفهمیم که ائمه ما چه می گویند، این حسین بن علی کیست ! اگر کسی خدای ناکرده پیدا شد، گفت حرف امام راحل کم کم به موزه می رود (۱۵)، دیگر جوان یا نوجوان ما فریب نخورد؛ فریب خوردن خیلی سهل است و زیاد طول نمی کشد !

● تبدیل خلافت به سلطنت پس از شهادت حضرت امیر (ع)

اینکه می گوییم: ایران،کشور شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله است، این ۲۵۰۰ ساله که از پهلوی شروع می شود، به قجر و یک قدری بالاتر؛ بعد به عباسی و مروانی و اموی می رسد ! بسیاری از اینها به عنوان خلفای اسلامی زندگی می کردند، ولی در حقیقت سلسله سلاطین ایرانی محسوب می شدند؛ چون کار سلطنت می کردند، نه خلافت ! اینطور نبود که ۲۵۰۰ ساله، همه اش ساسانیان و سامانیان و اشکانیان و قجر و پهلوی باشد! سالیان متمادی امویان و مروانیان و عباسیان بودند؛ اینها هم مثل اشکانی و ساسانی و سامانی و قجر و پهلوی بودند، فرقی نمی کرد ! هارون و مأمون شیعه بودند، مسلمان بودند؛ اینها هم مثل رضا و محمّد رضا بودند، فرقی نمی کرد !با تحمیل ۳ تا جنگ بر وجود مبارک امیر المؤمنین، بعد با ترور، بعد با جریان ۲۱ ماه مبارک رمضان خلافت را مستقیماً تبدیل به سلطنت کردند. در الع قد الفرید آمده: بعد از آن صلح تحمیلی معاویه نسبت به وجود مبارک امام مجتبی، در یک مراسم رسمی عمرو عاص وارد شد، دیگران به معاویه می گفتند: السّلام عل یک یا خلیفه رسول الله؛ عمرو عاص که وارد شد، گفت: السّلام علیک ایّها المل ک ! یعنی تو قصدت این بود که خلافت را به سلطنت تبدیل بکنی و کردی، او هم لبخند زد و بعد هم تبدیل شد !

● لزوم صیانت از مراکز دینی و برپائی صحیح مراسم مذهبی

لذا این مراکز را باید حفظ کرد، عالمانه باید حفظ کرد، گویندگان، هم حرف خوب بزنند و هم،خوب حرف بزنند؛ تا محققانه نباشد، چیزی مستند نباشد برای مردم نگویند، نویسندگان هم مستند بنویسند، خوانندگان و مخاطبان هم مستند طلب بکنند تا خدای ناکرده آنچه که بر ادوار گذشته گذشت یا در جریان مشروطیت تکرار شد، دیگر اینجا تکرار نشود! این کشوری که با ۵۰۰ هزار جانباز و شهید و آزاده و مفقود الجسد تازه دارد طعم استقلال را می چشد، خدای ناکرده باز زیر یوغ ستم غرب نرود! آنها تمام تلاش و کوشششان این است که با بر هم زدن وحدت ملّی وامنیّت ملّی به سر مردم بیاورند آنچه را که قبلاً آوردند. یعنی در کودتای ۲۸ مرداد همین کار را کردند، در دوره های ننگین دیگر همین کار را کردند، در کشورهای زیر سلطه همین کار را کردند؛ امّا شعار هیهات م نّا الذّ له (۱۶) شعار حسینی هاست!

شما ن شآء الله در عاشورا در این مراسم ماتم شرکت کنید، در عزاداری شرکت بکنید، در راهپیمائی شرکت بکنید، در سینه زدن شرکت بکنید؛ امّا دیگر این آهن سرد و علم بی خاصیّت را حرکت نمی دهید.بگذارید این عزاداری ما پیام داشته باشد؛ این پا برهنه شدن، این پیاده روی، این به سینه زدن، این اشک ریختن،هزارها برکت دارد؛ مبادا خدای ناکرده با حمل این علم، آلوده کنیم، این یک چیز بی خاصیّتی است!! بر خلاف عقل و نقل است، معقول و مقبول نیست؛ نه دلپذیر است نه خاصیّتی دارد، مبادا عزاداری را با اینها آلوده کنید.

بیانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل حسینیه هدایت آمل

۲۵/ ۱/ ۱۳۷۹

(۱) مائده/ ۳

(۲) نهج البلاغه/ خ ۳

(۳) همان/ خ ۱۸۷

(۴) حاقّه/ ۱۲

(۵) نهج البلاغه/ خ ۱۴۷

(۶) اعراف/ ۱۷۹

(۷) شمس/ ۱۰

(۹) نهج البلاغه/ خ ۱/ بند ۳۷

(۱۰) همان/ خ ۱۵۲

(۱۱) آل عمران/ ۷۹

(۱۲) برداشت از: بحار الأنوار/ ۴۰/ ۱۶۰

(۱۳) بقره/ ۲۵۵

(۱۴) اشاره به: مائده/ ۵۵

(۱۵) اشاره به: مصاحبه ( اکبر گنجی ) با نشریه آلمانی » تاکس ساتیونگ » در حاشیه برگزاری کنفرانس ننگین برلین/ فروردین ۱۳۷۹ که گفته بود :

«عاقبت [ امام ] خمینی در موزه تاریخ است » !!

(۱۶) تحف العقول/ ۲۴۱ ؛ مقتل خوارزمی/ ۲/ ۷ ـ ( با اندکی تفاوت )



همچنین مشاهده کنید