سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
پسر یک وارد کننده پنیر
● یک: در فواید بد شلیک کردن!
جرومی دیوید سلینجر، در ۱۹۱۹ به دنیا آمد و در ۲۰۱۰ از دنیا رفت. اصل قصه هم همین است یک نفر میآید یک نفر میرود. معمولاً قصهها و رمان ها هم همین طور شروع یا تمام میشوند؛ حالا چه فرقی میکند که سلینجر مثلاً در اول ژانویه ۱۹۱۹ به دنیا آمده باشد و در نیویورک یا در تاریخ و جایی دیگر؛ بالاخره زندگی کرد! زندگی خوبی نبود اما به هر حال زندگی بود.
قرار هم نیست همه، زندگی فوقالعادهای داشته باشند. این وسط یک واقعیت هم وجود دارد و آن هم این است که آنقدر سلینجر، در نیم قرن اخیر، گوشه گیر شد که خیلیها بیشتر از آنکه تعجب کنند از خبر مرگش، از خودشان پرسیدند: «هی! مگه این طرف زنده بود هنوز؟!» گاهی وقتها آدم نیم قرن میمیرد و خودش هم خبر ندارد. سلینجر اینطور بود. رابطهاش را با همه قطع کرده بود دور آن خانه کوفتیاش که مثل لانه مرغ شده بود این اواخر ؛ آن قدر حصار کشیده بود دورش که خیلیها مشکوک شده بودند که نکند این خانه الهامبخش توماس هریس برای شکل دادن به خانه «بوفالوبیل قاتل» در رمان «سکوت برهها» بوده! چند نفری هم که سعی کردند بروند سراغش با همان واکنشی مواجه شدند که بعدها مارادونا- لابد به تقلید از او- از خودش نشان داد: «قنداق تفنگ نیمه اتوماتیکات را تکیه بده به شانه راستات، توی مگسک، پسِ سر طرف را ببین اما لوله را بیار پائینتر و شلیک کن به پاهایش!»
خوشبختانه سلینجر هیچوقت تیرانداز خوبی نبود حتی در دوران جنگ! فرض کنید اگر نشانه گیری اش همانقدر که نوشتههایش خوب بودند، خوب بود [یعنی آدمی بود با قدرت نشانهگیری همینگوی] چند بار باید تا اتاق گاز میرفت و آن وقت با نامههای متعدد نویسندگان جهان، دوباره برش میگرداندند به سلول انفرادیاش؟ تصورش هم حال آدم را بد میکند نه! خوشبختانه هیچ وقت تیراندازیاش خوب نشد و آن چند مورد مواجههاش با خبرنگارها که به قول او به حریم خصوصیاش هجوم برده بودند، بدون تلفات خاتمه پیدا کرد. یک چیز جالب برایتان بگویم؟ تقریباً همه قهرمانهای سلینجر همین مشکل را داشتند. نمیتوانستند بزنند به هدف؛ نه اینکه اسلحه دستشان باشد، بلد نبودند با ابزاری که جامعه برای دفاع آنها از خودشان، در اختیارشان گذاشته بود کنار بیایند. «هولدن»، شخصیت محوری رمان «ناطوردشت» دارای همین مشکل است.
او نوجوانی ۱۶ ساله است که توی امتحانات سال سوم،خراب میکند و بعد، شروع میکند به خراب کردنهای پشت سر هم تا آنجا که این خرابکاریها بدل به یک «منطق» میشوند یعنی از حالت خرابکاری درمیآیند مثل تیراندازیهای آخر عمر سلینجر به آدم ها. خب اگر به هدف می زد که خیلی زودتر میمرد، نمیمرد؟! سلینجر این رمان را در ۱۹۵۱ منتشر کرد یعنی در ۳۱سالگی [بابا نبوغو!] با اینکه «پیرنگ» محکمی نداشت اما شخصیت «هولدن» آنقدر با جزئیات و دقیق وارد «وضعیت» شده بود که در پنجاه و اندی سال بعد، بخش قابل توجهی از ادبیات «نوجوان- شورشی محور»، شد دنبالهروی از این رمان؛ بعد از «هولدن» دیگر چه کسی برای «پیترپن» تره خرد میکرد؟ هیچکس! لطفاً به ذهنتان فشار نیاورید! سلینجر در یکی از معدود مصاحبههایش [باورتان نمیشود! خبرنگاران حرفهای را میخواست با تیر بزند اما به این مصاحبه که دختر بچهای میخواست برای روزنامه مدرسهاش انجام بدهد رضایت داد!] گفته بود: «وقتی پسربچه بودم شبیه هولدن بودم. حرف زدن با مردم درباره این پسر، یک خالی شدن بزرگ بود. راحت شدم!» خب، جی.دی.سلینجر، همین امسال، یکی دو روز یا یکی دو هفته پیش، کاملاً راحت شد. راحت راحت!
● دو: رمانهای منتشر نشده!
اسم پدرش «سول» بود. سول سلینجر. وارد کننده پنیر بود. معرکه نیست که پدر آدمی مثل سلینجر واردکننده پنیر باشد؟ سر جمع، به سه دانشکده رفت که از هیچ کدامشان فارغالتحصیل نشد. از ۱۹۴۰ نوشتن قصه برای مجلات را شروع کرد. قصههایش توی همان سن ۲۱، ۲۲ سالگی چاپ میشدند. قصههای بدی هم نبود. همین حالا هم میشود آنها را خواند و لذت برد. بعد رفت توی ارتش. جنگ دوم جهانی شروع شده بود و فراخوان عمومی، یقه همه را میگرفت و هلشان میداد توی دوره آموزشی. آنجا گروهبان دو شد و سه سال خدمت کرد. نمیشود گفت خیلی خوش گذشت. توی چند حمله وحشتناک پرتلفات جانش را از سر اتفاق نجات داد یا نجات اش دادند! من باور نمیکنم سرباز خوبی بوده باشد. به هر حال این حضور سه ساله توی جنگ دوم آنقدر برایش سنگین تمام شد که چند هفتهای را توی بیمارستان گذراند. توی پرونده پزشکیاش نوشتند: «به خاطر استرس ناشی از جنگ».
نمیدانم چرا فکر میکنم آن بازی پنجاه سال آخر عمرش [سر قایم با شک با دنیا] ریشهاش مال همین دوره است انگار از دنیا وحشت کرد وهر چقدر هم جلوتر رفت این وحشت بیشتر شد. احتمالاً تا موقعی که دلش گرم بود که خوب مینویسد یک جورهایی میتوانست با دنیای پرهیاهوی قرن بیست کنار بیاید اما بعدش... خب میتوانست همان کاری را کند که همینگوی کرد ، خواست تفنگ شکاریاش را پاک کند اتفاقی مخش را پاشاند روی دیوار! ولی سلینجر فقط خودش را قایم کرد و شروع کرد به نوشتن و منتشر نکردن.
فکر میکنید این افسانه که گاوصندوق خانهاش پر از دهها رمان منتشر نشده است درست است؟ شاید هم باشد اما اگر خودش اعتقاد داشت که خوب مینویسد لابد منتشرشان میکرد. از این به بعد لابد باید شاهد انواع و اقسام قصهها و رمانهایی باشیم که با امضای سلینجر منتشر میشوند. راستش را بخواهید روش سلینجر را به روش «دالی» ترجیح میدهم که به خاطر بیشتر پول درآوردن، پای بومهای سفید امضا میزد و دیگران آن را میکشیدند و پولش را میگرفت! همهچیز که پول نیست البته اگر گوشه خیابان نخوابی!
راستی! سلینجر فقط «ناطور دشت» توی کارنامهاش نبود «فرانی و زویی» را هم ده سال بعد از این رمان منتشر کرد درباره دو بچه دیگر خانواده «گس»، یک خانواده ایرلندی ساکن نیویورک باهفت بچه؛ قبل از آن در قصه کوتاه «یک روز خوب برای موزماهی» ماجرای بچه ارشد خانواده را تعریف کرده بود. سلینجر آخرین قصه مربوط به این خانواده را در ۱۹۶۵ نوشت [شاید توی آن گاوصندوق قصههای دیگری هم باشد!] سبک سلینجر، گرچه مبتنی بر گزارش جز به جز واقعیت است اما شباهتی به سبک همینگوی که با جملات خبری کوتاه، کار را پیش میبرد، ندارد. خیلیها سلینجر را نویسندهای بزرگ میدانند و بعضیها هم معتقدند چنان تحفهای هم نبود به قول هولدن: «به جهنم!» یا اواخر «ناطوردشت» گفته: «دیگه نمیخوام بیشتر از این چیزی بگم.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست