چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

دارای من سلام


دارای من سلام
سارای من سلام
دیروز..............
"دارا انار دارد، در دست کوچک خود
سارا انار دارد "
ما مشق می نوشتیم با شور و شادمانی
غافل از آنکه دارا حتی نداشت نانی
سارا گلوله ای خورد، وقتی …

دارای من سلام

سارای من سلام

دیروز..............

"دارا انار دارد، در دست کوچک خود

سارا انار دارد "

ما مشق می نوشتیم با شور و شادمانی

غافل از آنکه دارا حتی نداشت نانی

سارا گلوله ای خورد، وقتی شعار می داد

هنگام مرگ خونش بوی بهار می داد

در دست هایش امروز دارا تفنگ دارد

با دشمنان سارا او قصد جنگ دارد

دارا که مشق ما بود، در جبهه هاست امروز

درس شجاعت او سر مشق ماست امروز

□□□

امروز... ...!

- سی سال از شهادت سارا گذشت!

- نم دانیم که بر سر دارا چه گذشت!

-در جنگ شهید شد؟

- از جبهه فرار کرد؟

- و یا بعد از جنگ تبدیل به یک رانت خوار شده که خون مردم را می مکد...............

و شاید هم؛

در جنگ مجروح شد و اکنون جانبازی است که از پنجره خانه کلنگی پدرش به ما می نگرد..........

و اما من و تو

دارا و سارای امروز!

روزگارمان را چگونه سپری می کنیم؟

ما چه بخواهیم و چه نه دارا و سارای امروزیم!

روزگاری دارای ما؛ "آن سه آذر اهورایی بودند که در پیش پای "نیکسون" قربانی شدند، آنان که نخواستند همچون دیگران-لقمه نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند"

روزگاری دارای ما؛

دکتر سید حسین فاطمی بود که در راه آزادی ایران با بدن تب دار اعدام گشت !

شریعتی بود او که وقتی خبر دستگیری "سارا"یش-پوران شریعت رضوی-را شنید"تن خاکستر شده اش" بار دگر آتش گرفت و به آسمان رفت!

روزگاری دارای ما "چمران" بود "همت" بود "جهان آرا" بود

و اکنون _ من و تو هستیم

و ما چگونه دارا و سارایی هستیم.

چگونه می خواهیم جواب نگاه های نگران دارا و خون سرخ سارا را بدهیم

با افه های روشن فکری؟

پک زدن به سیگار و تحریم انتخابات؟

خب این افاده ها را شاعران کافه ای ما تجربه کرده اند!

همانانی که در کافه ها شعرواره می گفتند و از غم توده سخن می راندند و ...

و دیگر کاری نمی کردند و یا به قولی و ((و دیگر هیچ...!))

آنانی که خود را رهرو "نیما" می خواندند

و نمی دانستند که "نیما" این شعر را خطاب به ایشان سروده؛

غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند.

□□□

و اما اکنون...

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب...

بیاییم به اندیشه سلامی بکنیم!

ما که به رسم اندیشیدن و به نام دانش آگاهیم!

با آمدنی دگر باره به پای "قولک های اندیشه هایمان" اندیشه دیگری را سبز کنیم!

گرچه در روزگاری که دارا و سارا عروسک های ویترین کادویی ها گشته اند

اینگونه بودن کمی دشوار است!

اما ما ناگزیریم؛ آری...

ما هرگز کوری را برای آرامش تحمل نمی کنیم

"محمد حامد پورجعفری"