جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

جوان قرن ۲۱ در پی فالگیرها سرگردان است


جوان قرن ۲۱ در پی فالگیرها سرگردان است

به اصرار میترا به آنجا رفتم, البته بدم نمی آمد تا از نزدیک ببینم چطور می شود یک نفر آینده را در یک فنجان قهوه ترسیم کند قبل از رفتن کمی استرس داشتم اما میترا که هر ماه حداقل یک بار به مهین خانم سر می زد نه تنها استرس نداشت بلکه اتفاقات یک ماه اخیر را در ذهنش مرور می کرد تا وجه تشابهی بین گفته های مهین خانم و اتفاقات رخ داده پیدا کند

به اصرار میترا به آنجا رفتم، البته بدم نمی آمد تا از نزدیک ببینم چطور می شود یک نفر آینده را در یک فنجان قهوه ترسیم کند. قبل از رفتن کمی استرس داشتم اما میترا که هر ماه حداقل یک بار به مهین خانم سر می زد نه تنها استرس نداشت بلکه اتفاقات یک ماه اخیر را در ذهنش مرور می کرد تا وجه تشابهی بین گفته های مهین خانم و اتفاقات رخ داده پیدا کند.

وقتی رسیدیم میترا انگشتش را روی زنگ گذاشت و بعد از چند لحظه یک نفر از پشت آیفون با سردی جواب داد: «بله» میترا با احترام و ادب گفت من میترا هستم، مهین خانم در جریان هستند، وقت قبلی دارم.

تعجب کردم و پرسیدم: وقت قبلی؟! در جواب گفت: فکر کردی من تو را جا های کمی می برم، مهین خانم و فال قهوه هایش شهرت بین المللی دارد مثلا خاله دوستم که در کانادا زندگی می کند هر بار که به ایران می آید حتما یک سر به مهین خانم می زند، فال هایش حرف ندارد.

در باز شد و ما وارد خانه شدیم با کمال تعجب دیدم که دریک اتاق حدود ۲۰ نفر نشسته اند که همه منتظر بودند نوبتشان برسد و مهین خانم رخصت حضور به آنها بدهند.

مهین خانم در انتهای اتاق روی یک صندلی نشسته بود و در حالی که یک فنجان در دست داشت، در حال بازگو کردن آینده دخترکی بود که با اشتیاق او را نگاه می کرد و مطالب را یادداشت می کرد تا مبادا مطلبی را از قلم بیندازد.

مهین خانم برایش توضیح می داد: یک سفر داری - عدد ۷ افتاده تا هفت وعده دیگر منتظر یک خبر باش. دخترک می پرسد هفت وعده یعنی چه؟ مهین خانم می گوید یعنی تا هفت ساعت یا هفت روز یا هفت ماه دیگر.

دختر نوجوان که مشتاقانه یادداشت می کند می پرسد از کسی که دوستش دارم چیزی در فنجان نیفتاده؟

مهین خانم پاسخ می دهد: یک مرد افتاده، قدبلند است و موهای لخت دارد، قیافه دختر در هم فرو می رود ولی حمید که قدبلند نیست، موهایش هم فر است.

مهین خانم دوباره داخل فنجان دقیق می شود، یک حلقه افتاده به زودی عروس می شوی. برقی در چشمان دختر نوجوان می افتد و لبش به خنده گشوده می شود از روی شوق نگاهی به دوستش می کند و می گوید: می دانستم که حمید دوستم دارد اما این حسودان می گفتند که این طور نیست. مهین خانم فنجان را روی زمین می گذارد و دختر نوجوان که ناامید به این خانه وارد شده بود و حال با امید فراوان آنجا را ترک می گفت پنج تا هزاری سبز از کیفش درمی آورد و داخل سینی قهوه می گذارد.

من که تاکنون چنین صحنه هایی را ندیده بودم با دقت نگاه می کردم و شاگرد مهین خانم که با افتخار و سربلندی فنجان قهوه را دست مشتری ها می داد و از اینکه شاگرد خوبی برای استادش بود به خود می بالید.

دختر جوان که رسم شاگردی را خوب به جا می آورد به شدت از کار استادش تعریف می کرد و خانم ها را مطمئن می کرد که هیچ کس نمی تواند فال قهوه ای به درستی فال مهین خانم بگیرد.

حال نوبت به یک دختر خانم دیگر رسید که موهای لا یت شده اش به شدت تو چشم می زد دختر خانم جوان که گویا اولین بار بود که نزد مهین خانم آمده بود به شاگرد مهین خانم گفت که من نمی دانم چطور باید قهوه را بخورم. شاگرد مهین خانم در حالی که سرش را بالا گرفته بود گفت: آرام آرام قهوه را بخورد طوری که ته نشین شود بعد آن مقداری که ته نشین شده را داخل نعلبکی برگردان اگر برای خودت نیت می کنی رو به قلبت و اگر برای کس دیگری نیت می کنی به سمت روبرو فنجان را برگردان.

دختر جوان که با ناشی گری تمام قهوه را خورده بود با ترس و لرز فنجان را برگرداند و مهین خانم که مقتدرانه روی مبل نشسته بود آرام فنجان را بلند کرد و شروع به نگاه کردن آن کرد. دختر جوان که متحیرانه او را نگاه می کرد پرسید خیلی حال و روزم خراب است نه؟ خودم می دانم.

مهین خانم گفت: اضطراب داری، پریشانی در فالت افتاده. اما نگران نباش رفع می شود. یک نفر برایت دعا می کند. به هر کسی خوبی کرده ای پاسخ مثبت نگرفته ای. قارچ افتاده احساس غربت می کنی. موقعیت هایت مثل ماهی از دستت لیز می خورد . دختر جوان با دقت نگاه می کرد و پلک هم نمی زد. مهین خانم تند و تند برایش می گفت و او چشم از مهین خانم برنمی داشت وبا چشم های براقش او را تشویق می کرد. خلا صه فال این دختر خانم هم تمام شد و او هم ۱۰ هزار تومان داخل سینی گذاشت و ...

نفر بعدی هم به همین ترتیب تا اینکه نوبت به میترا رسید من که دیگر حوصله ام سر رفته بود دست میترا را کشیدم که من احتیاجی به فال ندارم. من فکر می کنم به آن ۱۰ هزار تومان بیشتر از فال قهوه احتیاج دارم.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی