شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

«جهانی شدن»


«جهانی شدن»

مسأله «جهانی شدن» یکی از مباحث عمده در حوزه های مختلف علوم اجتماعی بویژه علوم سیاسی می باشد, که تأثیر قابل توجهی بر گرایشهای مختلف آن روابط بین اندیشه سیاسی و … دارد

بسیاری از اندیشمندان در زمینه جهانی شدن نظر داده اند. سئوال اصلی این است که آیا جهانی شدن یک فرایند تازه بوده یا این که ادامهٔ مدرنیزاسیون و سرمایه داری است؟ حوزه های مختلف اجتماعی که جهانی شدن بر آن تأثیر می گذارد، کدامند؟ آیا جهانی شدن یک پروژه است یا پروسه؟ در نهایت این که تأثیر آن بر فرهنگ چیست و چه رابطه‌ای با فرهنگ دارد؟ در این مقاله ابتدا، سعی می کنیم نظریه هایی را در مورد جهانی شدن بیان کنیم. سپس به الگوی «کیت‌نش» بپردازیم.

سه نظر عمده در مورد جهانی شدن:

الف ـ مارکسیستها جهانی شدن را پدیده‌ای جدید نمی دانند. بلکه آن را ادامهٔ سرمایه داری مطرح می کنند.

پیشرفته ترین کاربرد نظریهٔ مارکسیستی از این نظر، مربوط به نظریه جهانی « امانوئل والرشتاین»[۲] است. حرکت سرمایه داری در قرنهای گذشته (از قرن شانزدهم) هم وجود داشته است و ساختار پیشرفتهٔ آن در حال شکل گیری است. نظام اقتصادی جهانی در گذشته به صورت منطقه ای بوده است؛ مثلاً، نظام اقتصاد منطقه ای در مستعمرات انگلستان وجود داشته است. نظریه جهانی «والرشتاین» بر نقش دولت ـ ملتها برای ثبات سرمایه داری جهانی تأکید دارد.

یکی دیگر از نظریه پردازان در این زمینه «دیوید هاروی» است. او معتقد است که شکل جدید سرمایه داری با عنوان «پسامدرنیته انعطاف پذیر»[۳] را می توان بر حسب مارکسیسم کلاسیک درک نمود. او«پسامدرنیته» را دربردارندهٔ شدت یافتن و فشردگی زمانی ـ فضایی[۴] می داند؛ به طوری که با ارتباطات سریع، فضاها کوچک شده و اطلاعات خیلی سریع منتقل می شوند. در سرمایه داری جدید، شیوه های تولید « فوردی» ـ که بر تولید انبوه تأکید داشت ـ را کنار زده و صنعت جدید در پی تولید خرد خرد و سریع است که بتوانند «بازارهای تخصصی»[۵] و «بازارهای محلی»[۶] را تسخیر کنند. برای مثال کشورهای ژاپن و کره، انواع چادرهای مشکی را برای زنان مسلمان تولید می کنند. این نوع سرمایه داری، با نظارت بیشتر بر کارگران و مقررات زدایی[۷] از بازارهای مالی جهانی، توانسته است جریان سرمایه را تا حد زیادی از اختیار دولت ـ ملتها خارج کند. به نظر«هاروی» پسامدرنیسم، به معنی «منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر»[۸] است. به نظر وی پسامدرنیسم نه فقط بر کالاهای تولید شده بلکه بر مصرف سریع مشخّصه ها و نشانه های کالاها و خدمات گوناگون آنها نیز متکی است.

«لش و یوری» از دیگر نظریه پردازانی هستند که از آن به عنوان «سرمایه داری غیر سازمان یافته»[۹] و «پسامدرنیته» یاد می کنند. این گروه بر مصرف به عنوان مُنشی برجسته در سرمایه داری معاصر تأکید داشته و فرهنگ و ارزش سمبلیک را محور تحلیل خود قرار می ‌دهند. مصرف، یک رفتار فرهنگی است نه فقط رفع نیاز.[۱۰] به عقیده آنها، اقتصاد کنونی مبتنی بر پخش نمادها و نشانه هایی نظیر: محصولات رسانه ای، خدمات تفریحی و … است. از نظر «لش و یوری»، «پسامدرنیته» ذاتاً جهانی است.[۱۱] و از قلمرو دولت ـ ملی خارج بوده و جریان سرمایه، تکنولوژی و اطلاعات جهان را کوچک جلوه می دهد.

ب ـ جهانی شدن ادامه همان روند مدرنیزاسیون است.

«گیدنز» نماینده اصلی این نظریه است که جهانی شدن را نتیجهٔ دینامیسم مدرنیته تلقی می کند. از نظر «گیدنز» مدرنیته، دربردارنده چیزی است که آن را تکه برداری[۱۲] روابط اجتماعی از طریق فاصله گذاری زمانی ـ فضایی و استفاده بازاندیشانه از دانش می‌داند.[۱۳] در عصر مدرنیته، زمان و فضا تهی شده و پدیده های اجتماعی متأثر از تحولات منطقه ای نزدیک به خود نیستند؛ اما، پدیده های محلی با توجه به انتقال سریع اخبار و اطلاعات، متأثر از تحولات فرامنطقه ای هستند. برای مثال، حادثهٔ یازده سپتامبر آمریکا، تأثیر بسیاری بر بازارهای بورس اروپا گذاشت. به عقیده «گیدنز» دینامیسم مدرنیته، باعث جهانی شدن سرمایه داری، صنعت گرایی، کنترل ‌اداری و در اختیار گرفتن ابزار خشونت که در دولت ـ ملت متمرکز شده اند، گردیده است. به نظر او دولت ـ ملت، اهمیت خود را در عصر جهانی شدن حفظ کرده، چون هیچ منطقه ای در جهان وجود ندارد که دولت نداشته باشد. به نظر وی، انسان در عصر مدرنیته سعی کرده از سنت دوری گزیده و در «سیاستهای زندگی اش»[۱۴] به عقل خود متکی باشد.

«اولریش بک» از دیگر نظریه پردازان در این زمینه است که نظریهٔ «سیاست فرهنگی اش بسیار به نظریه «گیدنز» نزدیک است. «بک»، نظر جامعه شناسان را به ویژگی‌ زندگی اجتماعی «جامعهٔ خطر‌پذیر»[۱۵] جلب می کند. در این جامعه خطر‌پذیر، آلودگی محیط زیست یا جنگ هسته ای دارای مقیاس جهانی است. به نظر وی ما در عصر مدرنیته باز‌اندیشانه زندگی می کنیم .

ج ـ رویکرد پست مدرن:

این رویکرد از جهانی شدن که الگوی «کیت نش» نیز در آن قرار می گیرد، نظریه پردازانش آشکارا خود را «پساساختارگرا»[۱۶] یا «پسامدرن» می نامند. آنها معتقدند که فرهنگ جهانی، همیشه فرهنگی پسامدرن تلقی شده که بسرعت در حال تغییر و دگرگونی، جدایی و گسستگی مختلط و تلفیقی است.[۱۷] اصطلاح «فرهنگ جهانی»[۱۸] به معنی یکی شدن فرهنگ در جهان نیست؛ بلکه اشاره ای به «جهانی شدن فرهنگ»[۱۹] است. فرهنگ، یکی از مباحث عمدهٔ جهانی شدن است. نظریه پردازان ارتباطات، معتقدند که اخبار و اطلاعات، خیلی زود جابه جا می شوند؛ اما معنا و مفاهیم، این گونه نیستند. اگر در عصر مدرنیته به فرهنگ غربی، به عنوان یک «فراروایت» نگریسته شده، در عصر پسامدرن به عنوان «روایت» به آن نگاه می کنند. فرهنگ غربی به وسیلهٔ جهانی شدن، نسبی‌ شده[۲۰] و از حالت عام و جهانشمولی خارج شده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.