سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

جان لاک و صورت بندی مالکیت


جان لاک و صورت بندی مالکیت

هانا آرنت در «وضع بشر» پیرامون جان لاک و اهمیت دریافت وی از مساله مالکیت پرسشی بنیادین را مطرح می کند « چرا لاک و اخلاف او آنچنان سرسختانه به عنوان منشا مالکیت, ثروت, همه ارزش ها و نهایتاً خود انسانیت تکیه کردند و از آن دست برنداشتند »

هانا آرنت در «وضع بشر» پیرامون جان لاک و اهمیت دریافت وی از مساله مالکیت پرسشی بنیادین را مطرح می‌کند : « چرا لاک و اخلاف او آنچنان سرسختانه به عنوان منشا مالکیت، ثروت، همه ارزش‌ها و نهایتاً خود انسانیت تکیه کردند و از آن دست برنداشتند؟».

آرنت به این سوال دو قسم پاسخ ارائه می‌کند. از یکسو مسأله را به نحو تاریخی در نظر می‌آورد و اشاره می‌کند که از قرن هفدهم به بعد رشد بی‌سابقه ثروت و مالکیت پدید آمده و نظریه پردازان سیاسی طبعا به آن واکنش نشان دادند. از سوی دیگر، او با تکیه بر نظریه خاص خودش و قائل شدن به تمایز میان دو مفهوم زحمت Laber، کار work و عمل act به توضیح این روند می‌پردازد و با تکیه بر مفهوم زحمت که محدود به حوائج روزانه است و بی پایان مساله مالکیت را تا حدودی در آراء لاک و مارکس دنبال می‌کند و این دو را علی رغم تفاوت شان در این مطلب همسو می‌داند که هر دو خواسته‌اند روند رشد ثروت را روندی طبیعی به شمار آورند.

از هنگامی که لاک در «رساله ای درباب حکومت » صورت بندی نظام مندی از مالکیت به دست داد، اندیشه سیاسی هیچگاه از اهمیت موضوع مالکیت دست برنداشت ؛ به طوری که مارکس تاکید بسیار زیادی بر جنبه اقتصادی مالکیت داشت. او «پیشگفتار ۱۸۵۹» خود را با بررسی نظام اقتصاد بورژوایی آغاز کرد و در آن به ترتیب از سرمایه، مالکیت، زمین، کار دستمزدی، دولت، تجارت خارجی و بازار جهانی سخن به میان آورد. مقصود این است که مارکس پیش از آثار اساسی خود و در نوشته‌های جوانی و «دست نوشته‌های اقتصادی ۱۸۴۴ و ... » به مساله مالکیت نظر داشته است. لاک درگیر روند رو به رشد مالکیت در دوران خود بوده و توضیح و نظریه مهمی در این باب تدوین کرده است. بر این اساس بحث مالکیت در وی، فصلی هم در اندیشه و به ویژه در نظریه سیاسی است. در اینجا از خلال بحث وی نگاهی هم به نظرگاه مارکس و آرنت خواهیم داشت و بدین روی بسامد نظری مورد بحث لاک را در تاریخ اندیشه سیاسی به اجمال توضیح می‌دهیم.

● لاک و مساله مالکیت

در سال ۱۶۹۰ لاک «دو رساله درباب حکومت» را انتشار داد. این رساله در تاریخ انگلستان و در توجیه انقلاب ۱۶۸۸ نقش غیر قابل انکاری داشت. در این رسالات لاک به جنگ سلطنت خودکامه و مطلقه رفته و با توسل به قرارداد، حکومتی از نوع دموکراسی را پیشنهاد داده که در آن اصالت با توافق و پیمان است.

رساله اول تا حدود زیادی تاریخی است و کمتر به مباحث سیاسی امروز راه می‌برد. در این رساله لاک ردیه ای به رابرت فیلمر Filmer و کتابش پاتریارکا Patriarca تدوین کرده است. به اعتقاد فیلمر حکومت حق بی چون و چرای حاکمان است و این حق از سوی خداوند بدان‌ها تعلق می‌گیرد؛ پس کسی را نمی‌رسد که در برابر حقوق الهی بایستد که از حضرت آدم در سلسله و موروثی دست به دست شده است. بی جهت نیست که لاک این میزان در برابر این تئوری سرسختی نشان داده و در حوصله یک رساله بدان تاخته است.

رساله دوم که اختصاص به اصول عقاید سیاسی لاک دارد، به عادت این رساله‌ها از تشریح «وضع طبیعی» شروع می‌کند. وضع طبیعی در نگرش‌هابز، وضع رقابت و خصومت است و در آن افراد ددمنشانه با هم مواجه می‌شوند. اما لاک این وضعیت را دوره ماقبل پدید آمدن سامان اجتماعی می‌داند و برای آن صفات مساوات و آزادی را به کار می‌برد و می‌گوید بشر به خواست خود، از زمانی از این وضعیت دست برداشت و به دلیل دشواری‌ها و مشکلات بسیار عطای آن را به لقایش بخشید.

لاک وضع طبیعی را صورتی از «امر اخلاقی» برشمرد و برآن صحه گذاشت. به خلاف‌هابز از " امر عقل " در این وضع سخن گفت که در آن عقل انسان راهی می‌زند که در برابر هر آنچه که به بقا و تمکنات او لطمه وارد کند بایستد. خروج از وضع طبیعی را هم‌ هابز اینگونه توجیه می‌کند که انسان راه چاره بهتری برای این وضع تدبیر می‌کند. اما چون قانون طبیعی نزد لاک همان قانون اخلاقی است پس حاکمان هم تابع این قوانین هستند و نمی‌توانند از اولویت قوانین طبیعی عدول کنند . مردم هم نمی‌توانند به حاکمان خود قدرت بی چون و چرا بدهند، زیرا قانون طبیعی بر ایشان هم مقدم است.

اما با رضایت مردم اجتماع سیاسی شکل گرفته و قدرت قانونگذاری تفویض می‌شود. در پیمانی که مابین افراد برای ایجاد جامعه سیاسی منعقد می‌شود، مردم از تمام حقوق خود مبرا نمی‌شوند، بلکه برخی از حقوق خود را واگذار می‌کنند که این نیرو به اساسی ترین نیروی جامعه سیاسی یعنی قوه مقننه واگذار می‌شود در حالی که این قوه هم محدودیت دارد ؛ یعنی هم فرد و هم دولت هر دو توسط قوانین اخلاقی و طبیعی محدود می‌شوند.

در وضع طبیعی لاک از مالکیتی پیش از ایجاد حکومت سخن می‌راند و آن این است که «هر انسانی مالک شخص خود» است. پروفسور کار پینتر، مالکیت شخص بر خویشتن را پایه و اساس بحث لاک می‌داند. این وضع قابل گسترش و تسری است، چرا که انسان با کار کردن بر روی چیزها و به قول لاک « با آمیختن کار خود با آنها » چیزها را هم از وضع طبیعی خارج می‌کند. لاک در توجیه مالکیت دو استدلال طبیعی و حیاتی ارائه می‌کند. او می‌گوید : عقل طبیعی از هنگام تولد طبیعت را برای امرار معاش در اختیار انسان قرار داده است. از جنبه دینی هم وی به مزامیر داوود که «خداوند زمین را به بشر داده است» استناد می‌کند. لاک در فرازی از کتابش چنین می‌نویسد : « می‌توان گفت که ثمره تلاش و کار بدن و دستان انسان به معنای واقعی کلمه متعلق به خود اوست. از این رو هر چیزی را که او از وضعیت آماده طبیعت خارج کند، با کار خود درآمیزد و چیزی را که متعلق به خود اوست با آن پیوند زند، مالک آن چیز خواهد شد. از آن جا که آن چیز توسط او از طبیعت مشترک جدا شده است و او با کار و تلاش خود چیزی به آن افزوده است، انسان‌های دیگر حق مشترکی نسبت به آن ندارند».

از نظر لاک آغاز مالکیت با خروج چیزی از وضع طبیعی و مشترکش پدیدار می‌گردد، اما این مالکیت نیز دارای محدودیت و حد و اندازه ای است که طبیعت بر آن قائل شده است و مقیاس سنجش آن کار آدمی و اثری است که او بر طبیعت می‌گذارد تا وسایل لازم را برای آسایش خود فراهم کند.

چون انسان صاحب کار و مالک خود است، می‌تواند با صنعت گری و تدبیر وسایل آسایش خود را فراهم آورد ملک شخصی اش را از دارایی‌های اشتراکی جدا کرده و مختص به خود کند. لاک در نظریه اش بر ارزش بیشتر انسان بر زمین تاکید دارد. انسان است که منشا و مولد مالکیت است و مالکیتی هم که از دل کار و تلاش آدمی برآید توافق همگانی را در پی خواهد داشت. هر چند که قوانین حکومتی در تنظیم شیوه مالکیت مدخلیت دارد.

● زحمت بدن و کار دست

هانا آرنت به تعبیر خودش میان، میان کار و زحمت (و البته عمل ) تمایز نامتعارفی مطرح می‌کند. او زحمت را تلاشی بی‌پایان دانسته و می‌گوید :« در واقع نشانه هر زحمتی این است که چیزی به جای نمی‌گذارد و حاصل تلاش آن تقریبا به همان سرعتی که تلاش صرف می‌‌شود به مصرف می‌رسد. با این همه این تلاش به رغم بی حاصل بودنش، زاده فوریتی شدیدتر و انگیخته انگیزه‌ای است که از هر چیز دیگری قوی تر است، زیرا خود زندگی وابسته به آن است ». بدین ترتیب زحمت تلاشی وابسته به بدن است اما کار منوط به دست است که مجموعه متنوع و بی کم و کاست و بی کران اشیایی را می‌سازد که سرجمع آن‌ها صناعت بشری را تشکیل می‌دهد. اما انتقاد آرنت به دوران مدرن و مارکس به طور خاص این است که آنها کوشیده اند زحمت را به چشم کار بنگرند. رفته رفته زحمت از شان پست خود صعود کرده و به نظر آرنت به مقام کار رسیده است.

اما خیزش ناگهانی و تماشایی زحمت laber از پایین ترین و خوار ترین جایگاه و درآمدن به صورت فعالیت بشری ارزشمند، هنگامی آغاز شد که لاک پی برد زحمت منشا هر گونه مالکیتی است. آرنت در این سیر لاک را منشائی می‌داند که به زحمت ارج نهاد. پس از وی آدام اسمیت «زحمت» را سرچشمه هر گونه ثروت شمرد و پس از اسمیت هم نظام زحمت با مارکس به اوج خود رسید که در آن زحمت منشاء هرگونه کیفیت مولد و مظهر خود انسانیت شد. با لاک زحمت اساس نهاد مالکیت خصوصی قرار گرفت و باعث شد که دارایی و مالکیت در برابر اشتراک و امر مشاع «محصورسازی» شود.

مارکس می‌بایست برای توضیح «کیفیت مولد زحمت و روند رو به پیش رشد ثروت» به نیروی طبیعی (زحمت بدن ) متوسل شود. لاک هم به طور نهانی، سهم شخصی و خصوصی را از امرمشاع و مشترک مجزا می‌کند تا آنکه مالکیت را برخواسته از منشا طبیعی به نام تصاحب قلمداد کند. بدین ترتیب لاک راهی را در اندیشه سیاسی باز کرد که بعدها بسیار مورد توجه و بحث قرار گرفت. رابطه امر خصوصی و امر مشاع و همگانی، رابطه زحمت و مالکیت با اوج گرفتن مدرنیته نیازمند نظریه‌های تازه تر بود که شرایط بیرونی را بیشتر از قبل منعکس کند.

● تقدم عمل بر نظریه‌پردازی

اندیشه فلسفی قرن بیستم همبسته با فیلسوفانی است که تاریخ فلسفه و متافیزیک را به مثابه تاریخ انحراف و اشتباه در نظر آورده اند. نیچه، فلسفه را از افلاطون تا زمانه خویش ( نیمه دوم قرن ۱۹) متافیزیک زده و مسیحی می‌انگاشت و قصد داشت طرحی نو در نظام فکری درافکند. همانگونه که‌هایدگر در درس گفتارهای «نیچه » خود بدان اشاره کرده است « نیچه نتوانست از متافیزیک تبری بجوید، چرا که همواره در ستیز و به تعبیری آغشته بدان بود » .‌هایدگر خود دست به کار آن شد که تاریخ متافیزیک را از اشتباه گرفتن موجود (هستنده ) به جای وجود (هستی ) برهاند. شاگرد ‌هایدگر،‌هانا آرنت هم در اندیشه سیاسی چنین طرحی داشت. او نیز به مصداق نیچه و‌هایدگر، انحراف را از دوره افلاطون به بعد جستجو می‌کرد. همانطور که در افلاطون ایده « مثل » از زمین به آسمان (عالم مثل ) انتقال یافته بود. در اندیشه سیاسی نیز تغییری اساسی (به زبان امروزی schift paradigm ) حادث شد: به این معنی که زندگی اصیل تئوریک وابسته به عالم ایده‌ها شناخته شد و هرچه جز آن فرع بر نظریه پردازی . آرنت در جستجوی آن است که زندگی را به اصالت راستین خود بازگرداند. زندگی اصیل در نگرش وی، زندگی مبتنی بر عمل است. او میان دو نوع زندگی تمایز برقرار می‌کند:

۱- زندگی نظرورزانه Vita contempativa

آرنت این رویکرد را در زمینه context یونانی با تاکید بر افلاطون و ارسطو تشریح می‌کند. افلاطون در رساله جمهوری، میان «عقیده» و حقیقت تمایز گذاشته است؛ یعنی در واقع میان موضوع سیاست و مساله نظرورزی خط کشی کرده است و دیگران نیز به تبع او چنین کرده‌اند.

بدین ترتیب فیلسوف شاه به این دلیل فضیلت مند ترین فرد در جمهور است که به استعداد نظر ورزی اش بر دیگران تفوق دارد. در همین جا آرنت مدعی می‌شود که زندگی نظرورزانه فیلسوف شاه با جمهور مردم سر ناسازگاری دارد، زیرا از یکسو مشخص نیست که چرا فیلسوف باید در سیاست دخالت کندو از سوی دیگر مردم را نمی‌رسد که به فضیلت و عدالت وی که همان نظرورزی است نزدیک شوند. وضعیت ارسطو هم به همین سیاق است. وی در اخلاق نیکوماخوس «فضیلت معنوی» را برترین فضیلت انسانی می‌شمارد و از شان امر سیاسی در برابر آن می‌کاهد.

مسیحیت نیز با اینکه طرحی نو درانداخت نتوانست این دوگانگی را ملغا یا حل کند. آرنت در میان مدرن‌ها تنها مارکس و هگل را از این روند جدا می‌کند و می‌گوید: برکشیدن تاریخ و استوار کردن امور بر آن صورتبندی نوینی است که تقسیم بندی کلاسیک فوکو را کم اعتبار کرده و آنرا متاخر بر تاریخ، طرح و واکاوی می‌کند. اما دستاوردهای این دو، چنان قابلیتی ندارد که عمل را در جایگاه درستش بنشاند و جایگاه درجه دوم برای آن قائل نگردد.

۲- زندگی عمل ورزانه Vita activa

تقدم نظر بر عمل در صدد این است که سنخی type از زندگی سیاسی را تعریف کند که در برابر چنین دیدگاهی – یعنی نظرورزی – قرار می‌گیرد و از تمامیت خواهی خودکامه نظر تبری جسته است. با چنین چشم اندازی ‌هانا آرنت میان وضع بشری و طبیعت بشری تمایز برقرار می‌کند. وی طبیعت بشر را مقدم بر وجود بشر خوانده و معتقد بود که بشر نمی‌تواند به شناخت جامع از آن دست یابد. اما وضع بشر بر خلاف طبیعت او، هم قابل شناسایی و هم پویاست. او وضع بشر را محصول اتفاق توانایی‌های انسانی می‌شمرد که یا برساخته انسان است و یا انسان به آن راه یافته است. بنابراین وضع بشر وضعی است که اتکا به ساختن، ایجاد و خلق کردن بشری دارد و آن هم منوط به سه توانایی است: زحمت، کار و عمل.

با این سودا آرنت از زندگی برتر، یعنی زندگی عمل ورزانه که منوط به سه توانایی مذکور است، عطای زندگی نظرورزانه را به لقایش می‌بخشد، هرچند که برای تفکر در وضع بشری شانی را در نظر می‌گیرد.

بنای آرنت در بررسی جامعه باستان و دوران مدرن بر محور روند مشارکت در ساختن جهان بنا شده است. از اینجا آرنت به طرح مفهوم کلیدی «جهانی Worldly » می‌پردازد. انسان با آفریدن اشیاء و بیرون کشیدن مواد خام از دل طبیعت شیء را به کمک صنعت گری و متابولیسم وارد جهان خود می‌کند و چه بسا خود نیز در این روند شکل بپذیرد. این آفرینش گری و ایجاد دربردارنده سه حوزه سلسله مراتبی اند که اساس آنها بر دوام و بقا گذارده شده است. در این مراتب سه گانه، عمل جایگاهی ویژه دارد چرا که طبیعت را به کل به سود آفرینش جهانی انسانی فروگذار می‌کند. با روشن کردن مبنای بحث تئوریک آرنت، مجددا به سراغ مساله مالکیت نزد لاک باز می‌گردیم و از نگرش لاک مبنایی برای اندیشه آرنت بدست می‌دهیم.

لاک در رساله «درباره حکومت» گفته است « طبیعت برای مالکیت حد و اندازه ای قائل شده است و مقیاس سنجش آن کار آدمی و اثری است که او بر طبیعت می‌گذارد. به زبان آرنت می‌توان آنرا اینطور توضیح داد که مالکیت عاملی است که بواسطه آن «طبیعت بشر» مبدل به وضع بشر می‌شود. لاک نیز چون آرنت وضع بشر را بر طبیعت آن ارجح شمرده و می‌گوید « این امر نشان دهنده آن است که ارزش انسان‌ها بیش از ارزش زمین است» و چون انسان طبیعت را از حال خود خارج می‌کند و از دل آن وسایل آسایش خود را بیرون می‌کشد، مالکیت زائل شدنی نیست و به نیروی کار و خلاقیت انسان سازنده اش تعلق دارد. هیچکس را نمی‌رسد که به حقوق دیگران تجاوز بکند، چون انسان مختار است تا هر اندازه که می‌خواهد از نیروی کار خود استفاده کند.

از قضا در نظر لاک، آغاز مالکیت همبسته کار است. در همین رساله او نوشته که مالکیت زمانی آغاز می‌شود که کسی بخشی از چیزهای مشترک را برداشته و از وضع طبیعی اش خارج کند. با این توضیح می‌توانیم به سوال آرنت پاسخ دهیم : لاک به دلیل همزمانی تاریخی با رشد ثروت و مالکیت و درک آگاهانه اش از اهمیت مالکیت نه به عنوان نوعی تقسیم بندی ارضی و طبیعی بلکه وسعت تاثیرگذاری آن در ساختن و خلق روابط انسانی حائز اهمیت است. با این همه اما لاک همچنان زیر تیغ نقد آرنت باقی می‌ماند، همانگونه که این نقادی بر مارکس هم وارد است. به طور اخص این دو متفکر مرز میان زحمت، کار و عمل را تبیین نکرده و در موارد بسیار اینها را خلط کرده اند.

با این حساب می‌توان از نظریه مالکیت لاک این پرسش را مطرح کرد که : چرا در این تئوری کار به زحمت، یعنی آنچه که وابسته به تولید و بازتولید وسایل زیستی و تامین معاش است تقلیل یافته و صورت تکراری اما لازم و ضروری فعالیت مدنظر قرار گرفته است؟

چگونه است که زحمت به یکباره در نظام فکری جان لاک چنین قوت مند طرح می‌شود به شکلی که او این امر را ارزشمندتر و برتر از یکپارچگی طبیعت می‌شمارد؟

نویسنده : کامبیز حضرتی

منابع :

۱- جان لاک . رساله ای در باب حکومت . ترجمه حمید عضدانلو . نشر نی

۲- ‌هانا آرنت . وضع بشر . ترجمه مسعود علیا . نشر ققنوس

۳- بابک احمدی . مارکس و سیاست مدرن

۴- لی برد شا .فلسفه سیاسی‌هانا آرنت . ترجمه خشایار دیهیمی . طرح نو