دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

متنی فراتر از اجرا


متنی فراتر از اجرا

نقد و بررسی نمایش بهرام چوبینه

بهرام چوبینه یکی از سرداران ایرانی است که علیه حکومت جور و ظلم پادشاه زمان خود قیام کرد. او سرداری عدالت طلب بود و به نوعی شاید بتوان گفت در شروع حرکتش یک کمال گرا، ولی در نهایت، قدرت او را مسخ کرده و موجبات کشته شدن او را فراهم ساخت. در این مجال اندک قصد چگونگی روند شکل گیری شخصیت و قیام او را نداریم. چرا که این خود مبحث مفصلی است که در این اندک مقال نمی گنجد. در ابتدا باید به شکر خدا گودرزی در مقام نویسنده و کارگردان به جهت جسارت و شجاعتی که در خصوص نوشتن و به صحنه آوردن داستان سردار ایرانی، بهرام چوبینه به خرج داده است تبریک گفت و تلاش او در این امر ستودنی است اما در این میان مواردی نیز وجود دارد که باید به آنها اشاره شود. متن به لحاظ شیوه نوشتار و نثری که به نوعی فاخر است و قابل فهم و درک برای همگان، در سطح مطلوبی قرار دارد.

جنبه های درام آن در حد متن تراژیک قابل ملاحظه است. وجود نقش سیاهی که آن را نادیا فرجی به درستی و زیبایی و به دور از کلیشه های رایج در این گونه کاراکترها اجرا می کند، حلقه اتصالی بین درون و برون شخصیت ها، اثر، مخاطبان و ایضا زمان حال برقرار می نماید. بخش های طنز که توسط سیروس همتی و مهرداد طوفانیان، شیرین و بدون لودگی های معمول و به خوبی ایفا می شود به تماشاگران مجال تنفسی دراماتیک را می دهد تا ادامه نمایش را به دور از خستگی های ذهنی و فیزیکی پی گیرند. گودرزی سعی کرده است از دل تاریخ نقبی به امروز و اکنون بزند و چند و چون شکل گیری و حیات هرم های قدرت را نشانمان دهد. اما در شرایط حساس کنونی باید زوایای دید با دقت و ژرف نگری دو چندان انتخاب شوند و اگرنه این ارتباط خدای ناکرده نتیجه عکس می دهد.

بخصوص با برداشت های متفاوت از سوی مخاطبان و همسویی اش با مسائل روز، هر چند که گودرزی تا حد امکان متوجه جوانب گوناگون این مهم بوده است. به همین منظور هر بار ارجاع به گذشته می دهد، شاید اگر چوبینه به نوعی با نظام و حکومت همسویی و مدارا می کرد و به یک تعامل می رسید و از سویی نیز اشتباهات خویش را می پذیرفت و اسیر وسوسه درون نمی شد و طمع قدرت و حکومت او را مسخ نکرده و در بر نمی گرفت و به بیراهه نمی کشاند سرنوشت او به گونه ای دیگر رقم می خورد و ایران دچار تزلزل درونی به لحاظ سیاسی و اجتماعی و حمله دشمنان از بیرون نمی شد. اینها و البته بسیاری دیگر، درس هایی است که باید از تاریخ بگیریم.

متن در جاهایی به زیاده گویی و توضیح واضحات و به نوعی تکرار کشیده می شود. شاید یکی از عوامل کشدار بودن اجرا همین مورد است. به طور مثال دیالوگ های بهرام در جاهایی تکراری است، یک مطلب را چند بار در بخش های مختلف تکرار می کند، در واگویه هایش با خود و یا گفتگوهایش با خواهر شاید گودرزی از جایی نگاهی به هملت و شکسپیر داشته است. آنجا که گروه بازیگران صحنه قتلی را بازسازی می کنند اما این بخش به گونه ای چون وصله ای ناجور خودنمایی می کند، حذف آن لطمه چندانی به اجرا نمی زند که هیچ بلکه زمان آن را تقلیل داده و در نتیجه ریتم را مطلوب تر می کند. حتی اگر منظور از آن قشر هنرمند بوده است که در طول تاریخ روشنگر اذهان هستند و بدون واهمه و هراس، واقعیات را بیان می کنند و گاهی چند گام از دیگران در خصوص مسائل اجتماعی، سیاسی و.... جلوتر اما به طور کل این مبحث با ساختار اجرا و روند نمایش به لحاظ قصه و داستان همخوان نیست و ظاهرا محلی از اعراب ندارد، در نمایش جا نیفتاده و اصولا جایش در این نمایش نیست. وجود صحنه های دو نگهبان به اندازه کافی موقعیت طنز ایجاد می کند و بیش از آن دیگر اضافه می نماید. از اینها که بگذریم می توان گفت متن از اجرا و کارگردانی جلوتر است.

هر چند که نویسنده خود کارگردان است اما شاید تحلیل عمیقی از شخصیت ها و ایضا نمایشنامه به عمل نیامده است. این کار یک دراماتورژی همه جانبه را می طلبید، جای خالی یک دراماتورژ آگاه به شدت احساس می شود. حضور بازیگر چهره ای چون فریبرز عرب نیا، شاید به عنوان جنبه تبلیغی و صورت ظاهری مطلوب و مغتنم باشد اما در واقع ضربه بزرگی به اثر زده است. این ضربه به هر و طرف وارد آمده، هم به بازیگری چون عرب نیا که ظاهرا اولین تجربه تئاتری اش را از سر می گذراند و هم به کل اجرا، هر چند که شجاعت و جسارت حضور عرب نیا در صحنه ستودنی است. اما صرف حضور او دردی را دوا نمی کند. باید نقاط ضعفش گوشزد شده و رفع گردد، باید روی بیان و بدنش کار شود، باید روی حرکات، رفتار، شخصیت پردازی، حس، تحول در بازی، کردار کاراکتر و.... دقت شده و تمرین شود، باید شخصیت بهرام چوبینه قابل باورگردد.

عرب نیا تمام تلاش خود را به کار می گیرد، حتی بسیار بیش از آن چیزی که باید باشد و از او انتظار می رود و این ستودنی است، اما باید به درستی هدایت شود، حرکات و رفتار تکراری و اضافی گرفته شود. مانند دست به روی سر گذاشتن ها، ادای درست بعضی از کلمات، باید آکسان های بیانی و حسی درست شود، باید از جیغ شدن صدا و غلو در بازی پرهیز گردد و... اینها همه موجب می شود بازی او یکنواخت شده و درسطح بماند، علی رغم اینکه نقش، قابلیت های فراوانی برای بازی دارد. این همه بر می گردد به کارگردانی و هدایت او و شیوه کار کارگردان، هر چند بخشی از شخصیت پردازی به عهده بازیگر است البته با به کارگیری خلاقیت و توانایی هایی که دارد. اما از عرب نیا که بگذریم، میزانس ها نیز به تکرار کشیده می شود هر چند که حمید ابراهیمی سعی در ارائه میزان ها و رفتارهای متفاوت تری داشت. اما در جاهایی کمتر از آنچه که از وی انتظار می رفت و در توان دارد ظاهر می شد هر چند که لحظات نابی هم در بازیش داشت مانند ایست های درست و یا آنجا که خیانت پسر را متوجه شده و دستور قتل او را می دهد. اجرا می توانست ریتم تندتری داشته باشد، تا به زمان مطلوب تری دست پیدا کند. طراحی لباس منیره ملکی در عین سادگی، موقعیت تاریخی را القا می کند. هر چند که می شد به طراحی نزدیک تری دست یافت. مثلا بخشی از فرم لباس ها، آدم را به یاد رومیان و یا یونانیان می اندازد. حداقل می شد برای آن تاج، نیم کلاهی به عنوان پوشش درونی درنظر گرفت که آن قدر فرق کف و سرشاهنشاه معلوم ومشخص نباشد چرا که این خود به نوعی توی چشم می زند و تناسب و زیبایی لباس را به لحاظ استتیک و دراماتیک تحت الشعاع قرار می دهد. یادمان باشد این جزئیات است که یک اجرا را به ثمر می نشاند.

طراحی صحنه تاحدی کاربردی است. هر چند که رنگ سپید آن پس از مدتی چشم را می آزارد و در جاهایی ظاهرا متضاد، فضای حاکم بر اتفاقات و رویدادهای صحنه و کل اثر، مثلا می شد ستون ها را دو وجهی ساخت و... موسیقی هر چند که سعی داشت به اتمسفر موجود در هر صحنه کمک کند اما گاهی صدای بازیگران را می پوشاند. اصلا در جاهایی نیاز به موسیقی و ایضا نواختن ضربه های متعدد دف و سازهای کوبه ای نبود. چون دیالوگی که گفته می شود مهمتر است و تاثیر خود را می گذارد.

در صحنه های حماسی و نبرد شاید در آنجا هم باید طوری باشد که اولا جلوتر از حس و فضای موجود در صحنه نرود و آن را از پیش لو ندهد و ثانیا صدای بازیگر شنیده شود و آن را نپوشاند. بازی ها در کل به جز چند مورد در سطح نسبتا مطلوب و قابل قبولی قرار دارد. افشین زارعی و خسرو امامی نقش ها را به درستی ایفا کرده و تحول در بازی و رفتارشان کاملا مشهود است. سیروس اسنقی و عبدالرضا فریدزاده نیز روان بازی کردند. هر چند که مثلا خانم پردیس افکاری با توجه به تلاشی که به خرج داده در اکثر مواقع یکنواخت بوده و حتی در جاهایی حس ها را از پیش بازی می کرد. در نتیجه به نوعی تصنعی بوده و در سطح می ماند. از ایشان بیش از این انتظار می رود. شاید دیگر وقت آن رسیده تا در روند و شیوه بازیگری شان تجدید نظر بکنند، چون دارند به تکرار کشیده می شوند، در حالی که سال ها قبل و در سابق، شاهد کارهای فوق العاده ای از خانم افکاری بوده ایم. در نهایت باید گفت اثر در اجرا با ضعف ها و کاستی هایی روبروست. اما در اینجا فرصت را مغتنم شمرده و از دوستان کارگردان و ایضا مسئولین تئاتر که شنیده می شود از کارگردانان می خواهند یک یا چند بازیگر چهره ای حتما در کارشان باشد، می خواهم این را برای تئاتر بدعت نکنند. حضو بازیگران سینما و تلویزیون در تئاتر بسیار محترم و مغتنم است و کاری پسندیده ، اما به شرطی که توانایی آن را دارا باشند.

منظورم به این نمایش و یا شخص خاصی نیست، سوء تفاهم نشود. کلی می گویم. آقایان شما باید پس از چندین سال کار تئاتر کردن و مسئولیت در رده های مختلف مدیریتی تئاتر، این را نیک بدانید که بازیگران تئاتر حرفه ای هستند اما لزوما چهره ای نیستند. حرفه ای بودن در تئاتر مترادف با چهره ای بودن در سینما و فیلم و تلویزیون نیست.

بازیگران تئاتری برای تئاتر و تئاتری ها، هم چهره ای هستند و هم حرفه ای. حال اگر کارگردانی نتواند یک بازیگر به اصطلاح چهره ای بیاورد حتما کارش به این سادگی ها به اجرا نخواهد رسید. متاسفانه این بدعتی است که دیگر دارد اپیدمی و همه گیر می گردد، به طوری که از گروه ها خواسته می شود که حداقل حتما یک بازیگر چهره ای در کارشان باشد و ظاهرا حرفه ای بودن آن از منظر تئاتر چندان مهم نیست و چهره بودن همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد. پس تکلیف بازیگران تئاتری که سال ها زحمت کشیده اند و حرفه ای هستند اما به زعم آقایان چهره ای نیستند و یا وجه تصویری کمتری دارند، چیست؟ هر چند که شاید آمدن بازیگران سینما و تلویزیون از سال ها پیش باب شده، اما نه به اجبار. یادمان باشد که هماره این بازیگران تئاتر بوده اند که به سینما و تلویزیون غنا بخشیده و هنوز هم می بخشند.

پس بهتر است انتخاب را به عهده کارگردانان بگذاریم و این بدعت و حرکت نادرست و ناصواب را مرسوم نکنیم و حکم ندهیم که حتما باید بازیگر چهره ای داشته باشی تا مثلا در تئاتر شهر اجرا بگیری، چراکه این دخالت در استقلال کارگردانان است وایضا تئاتر و نتیجه آن به نفع هیچ کدام و هیچ طرفی نیست. مرکز هنرهای نمایشی در هر حال وظیفه اش حمایت از همه تئاترها و تئاتری هاست، چه با بازیگر چهره ای و چه بدون آن. در هر حال شاهد نمایشی قابل تامل و تعمق بودیم. در پایان مجددا به آقای فریبرز عرب نیا به خاطر جسارتشان و تلاششان تبریک می گویم و به شکرخدا گودرزی و گروهش خسته نباشید.

سید علی تدین صدوقی

عضو بین المللی کانون ملی منتقدان تئاتر ایران