جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

برخورد با مارکس از نوع سوم


برخورد با مارکس از نوع سوم

آشتیانی درباره جامعه شناسی و انواع آن به عقیده مارکس اشاره کرد که خرد همواره در طول تاریخ و جامعه وجود داشته است البته نه همیشه به شکی ثابت یا خردمندانه از منظر مارکس این مقوله درباره جامعه شناسی نیز صدق می کند و در طول تاریخ وجود جامعه شناسی اما نه هماره به شکلی علمی امری انکارناپذیر است

● سنخ شناسی انواع جامعه شناسی

آشتیانی درباره جامعه شناسی و انواع آن به عقیده مارکس اشاره کرد که خرد همواره در طول تاریخ و جامعه وجود داشته است البته نه همیشه به شکی ثابت یا خردمندانه! از منظر مارکس این مقوله درباره جامعه شناسی نیز صدق می کند و در طول تاریخ وجود جامعه شناسی (اما نه هماره به شکلی علمی) امری انکارناپذیر است. نخستین رویکردها، اسطوره شناسانه و میتولوژیکی، بعد از آن الهیات اجتماع و تاریخ و بعد از آن فلسفه تاریخ و جامعه بوده و در نهایت پس از تجدد حیات دینی و رنسانس و بسط بورژوایی است که علم جامعه شناسی مطرح می شود و بعد از آن است که دو شکل کلی جامعه شناسی قابل انتزاع است که تمامی دیگر تقسیم بندی ها در جامعه شناسی نیز به یکی از این دو طیف تعلق دارند:

الف) جامعه شناسی بورژوایی پوزیتیویستی: تمام جامعه شناسی های غرب با شکل ها وطیفها و نرم های مختلف در این نوع خلاصه می شود. این جامعه شناسی که گاه مصلحت جویانه است، گاه زیرکانه و گاهی هم ابلهانه، از ((آگوست کنت)) موسس جامعه شناسی آغاز شده و تا جامعه شناسی امروزی پراگماتیستی و رفتارگرایی آمریکایی تداوم یافته است.ا

ب) جامعه شناسی مارکسیستی پرولتاریایی: این سنخ جامعه شناسی که از سوی مارکس و ((انگلس)) و ((لنین)) و تمام احزاب کمونیستی تاسیس و تداوم یافته، نیاز کلی زحمت کشان جهان و ملت های دربند و ستمدیده و پرولتایی را در خود خلاصه کرده و تنها وجه اشتراکش با جامعه شناسی بورژوایی این است که هر دو نماینده اصیل مناسبات اجتماعی خودشان هستند. منوچهر آشتیانی در ادامه به وجوه تفاوت این دو نوع جامعه شناسی به تفصیل اشاره کرد.:

۱) جامعه شناسی بورژوایی: غیر تاریخی، فردگرا، معامله گر، مصالحه طلب، به دور از اقتصاد سیاسی (پلیت اکونومی) و در حالت دفاع و همکاری و آلت دست سرمایه داری جهانی شده است. افرادی مانند ((ریتزر)) یا ((چامسکی)) نیز که در این چارچوب به انتقاد از نظام سرمایه داری میپردازند، تنها استثناهایی اند که کافی نمی باشند؛ در حالی که در مقابل این، جامعه شناسی مارکسیستی: تاریخی، کلیت گرا، آمیخته با اقتصاد سیاسی و از لحاظ روشی نیز منتقد و روشنگر و پرخاشگر و حمله کننده است.

۲) جامعه شناسی بورژوایی به صورت رسمی از تکامل گرایی احتراز می کند و با مشی محافظه کارانه به سمت ثبات و انطباق (فیکسیسم و استاتیسم) حرکت می کند؛ برخلاف جامعه شناسی مارکسیستی که به تکامل جامعه و تاریخ توام با افت و خیز معتقد است و تغییر و تحول را یکی از ملاکهای تشخیص درستی و نادرستی آگاهی اجتماعی در جوامع می داند.

۳) نقطه حرکت جامعه شناسی بورژوایی، تنها موقعیت و شانس هاست و از این رو موضوعات جانبی از قبیل امور شهری و فراغت و... جایگزین امور مهم مثل اقتصاد و حکومت می شود؛ در حالی که جامعه شناسی مارکسیستی همیشه توجه به حرکت، دفاع از طبقات محروم و توده ها و مبارزات آزادیبخش دارد و نه به شانس و اتفاق که به حرکت و انقلاب عقیده دارد.

۴) جامعه شناسی بورژوایی فاقد شناسنامه است و در تحقیقات و محاسبات اجتماعی خویش مبانی کلی اقتصاد سیاسی و اجتماعی را به فراموشی سپرده و در حقیقت، خود نمی داند چه می خواهد! در واقع آنها در رویکرد پراگماتیستی خویش، غرق در مصلحت جویی نفع طلبانه فردگرایی شده اند؛ و برخلاف این، جامعه شناسی مارکسیستی دارای هویت شناسنامه ای است، شناخت تضاد طبقاتی میان مجموعه نیروهای مولد و مجموعه مناسبات تولید در جامعه، در نقش ((اسم)) و شناخت تضاد بنیادی میان سرمایه مرده و کار زنده به عنوان ((فامیلی)) یک مارکسیست یا جامعه شناس پرولتاریایی مطرح است.

۵) برخورد جامعه شناسی بورژوایی با مارکسیسم، تملک و غارت و پاره پاره کردن آن و استفاده سودجویانه و کینه توزانه از آن و پوشاندن لباس بورژوازی بدان است که در این شیوه غیر منطقی و التقاطی چند روش را دنبال می کنند:

الف) مارکس جوان در آثار اولیه را انسان شناس واقعی می دانند و با مارکس پیر در آثار متاخر (مثل کاپیتال) که آن را مارکس خشن اقتصادی می نامند در تضاد قرار می دهند.

ب) مارکس متفکر آزاد فکر و روشنگر را مقابل انگلس متحجری قرار می دهند که ادعا می کنند آثار مارکس را تحریف کرده است.

ج) مارکس و انگلس را بنیانگزار نظریات جامعه شناسانه و اقتصادی مارکسیستی می دانند و این مجموعه را در مقابل لنین به عنوان مارکسیست خطرناکی که فقط تقلید کرده، قرار می دهند.

د) مارکس و انگلس و لنین را مجموعه ای برای نجات پرولتاریا محسوب می کنند و در مقابل نهضت های کمونیستی قرار میدهند که ادعا می کنند این احزاب به این میراث بزرگ خیانت کرده اند. در هر حال هدف این رویکرد جامعه شناسی بورژوایی سوء استفاده از مارکس و اغتشاش آگاهی پرولتاریایی و شکست بیداری و آگاهی و حرکت پرولتاریاست که غفلت بورژوازی از اندیشه های مختلف را در پی دارد؛ در حالی که جامعه شناسی مارکسیستی از تمام آن چه به عنوان اندیشه مترقی و یافته های تکنولوژیکی و صنعتی و علمی به صورت دیامات و هیستامات قرار دارد، استفاده می کند و به شکل سنتز و ترکیب نوین، تمام این یافته ها را در درجه ای بالاتر پالایش می کند.

● تاثیرپذیرهای علمی مارکس

دکتر آشتیانی در ذکر تفاوت آخر میان جامعه شناسی مارکسیستی و بورژوایی این نکته را اذعان کرد که مارکس تمام فرآیندهای دوران ساز علمی را مورد تحلیل انتقادی قرار داده و بازسازی می کند. آن گونه که مارکس در ارائه مفهوم بیگانگی هم از ((هگل)) و ((فوئرباخ)) و ((دموکریتوس)) استفاده می کند، هم از تعالیم دینی که تصریح کرده است: ((ان الانسان لفی خسر)). در ضمن وی تصریح کرد که در زمینه استفاده مارکس از اندیشه های مختلف این ادعا را نیز می توان پذیرفت که مارکس در عقاید فلسفه سیاسی وامدار دانشمندان فرانسوی است، در عقاید اقتصادی کلاسیک از اندیشمندان بریتانیایی (مانند ((اسمیت)) و ((ریکاردو)) ) بهره گرفته و در حیطه فلسفه به طور کلی وامدار فلسفه آلمان (از جمله هگل و فوئرباخ) است.

● مارکس و جامعه شناسی آلمان

منوچهر آشتیانی در ادامه، ضمن تبیین اهمیت فلسفه و جامعه شناسی آلمانی، برخی شاخصه های جامعه شناسی آلمان را که در آثار و آرای ((زیمل))، ((وبر))، ((هابرماس))، ((مکتب فرانکفورت)) و... قابل مشاهده است را برشمرد و بر تفاوت نظر و عقیده مارکس در این زمینه ها تاکید کرد. وی این موارد را چنین برشمرد:

۱) در سیر کلی جامعه شناسی آلمان، نوعی مبارزه با عقلانیت کل طلبی که در فلسفه هگل نهفته است (پان لوگیسم هگلیانیستی) وجود دارد و همراه با این رویکرد، به مخالفت با تکامل گرایی میپردازند و می کوشند تطور را جایگزین تکامل کنند. اما مارکس از این روش گریزان است و معتقد است انسان بدون جامعه معنا ندارد و خرد تنها درگفتگو و برخوردانسانها در جامعه ایجاد می شود.

۲) نوعی بازگشت به معرفت شناسی کانتی بعد از مارکس در آلمان صورت می گیرد که منتهی به جداسازی تئوری از تاریخ است و ضمن رد هر نوع حتمیت گرایی معتقد است تاریخ میدان آشفته ای است که مورخ از سوی خود در آن نظم ایجاد می کند.

۳) نوعی حرکت به سمت نمودگرایی و پدیدارشناسی و تسمیه گرایی در جامعه شناسی آلمان وجود دارد که ضمن ماهیت زدایی هستی اجتماعی، تمام مقولات بنیادی مارکس (از قبیل نیروهای مولد، مناسبات تولیدی، شیوه تولید، طبقات و تضاد طبقاتی) فرضیات غیر قابل وصول اعلام شده و کنار گذاشته می شود.

۴) در نهایت، در جامعه شناسی آلمان با این روش التقاطی ایدئالیستی، رویکرد صوری عقلانی ارجحیت می یابد، قانونمندی های عقلانی واقعیات اجتماعی و تاریخی با اتهام تفکرات یوتوپیایی کنار گذاشته می شود، با توتالیته تاریخی و تاریخیت برخورد می شود و معنا و مفهوم کلی از تاریخ و جامعه حذف می شود و سرانجام ضمن عدول از اندیشه های مارکس به انحراف آن نیز دست می یازد.

● بنیان های جامعه شناسی مارکس

این استاد جامعه شناسی در ادامه در چند جنبه به جامعه شناسی مارکس پرداخت. در زمینه تکوین جامعه شناسی مارکس معتقد بود که در اصل، جامعه شناسی مارکس نوعی اندیشه اجتماعی است که توسط مارکس و انگلس بنیانگزاری شده، به وسیله لنین کامل شده، نزد رهبران تئوریسین احزاب کمونیستی جهانی تکمیل شده و به صورت فعلی رهنمود کلی مبارزات پرولتاریایی قرار گرفته است. لذا برای بررسی آن باید تمام این جنبه ها و ابعاد را مورد بررسی قرار داد و از هیچ یک نباید غافل ماند. وی افزود دو اصل یا مبنای کلی، بنیان جامعه شناسی مارکس را می سازند:

۱) سوسیالیسم علمی: در تمام آثار مارکس نوعی سوسیالیسم علمی ( نه تخیلی) به شکل پلیت اکونومی و اقتصاد سیاسی و زیربنا که آن را با عناوین زیربنای اقتصادی، ساختار اقتصادی و زیربنای مادی مطرح کرده، قابل مشاهده است. سوسیالیسم علمی مارکس توجهش به کار، تولید، نیروهای تولید، نیروهای مولد، شیوه تولید و مناسبات تولیدی است و معتقد است اگر این اصول را از مناسبات اجتماعی بگیریم، جامعه فرو می ریزد و در حقیقت هر نظام تولیدی با بیرون کشیدن این مناسبات که به مثابه استخوان یا پایه نظام اجتماعی هستند، نابود خواهد شد چه فئودالی باشد چه سرمایه داری! مارکس در این زمینه به کار تولیدی اجتماعی که آن را شاخصه انسان می داند، توجه ویژه ای نشان می دهد، اولین قدم برای ایجاد جامعه را کار می داند و معتقد است انسان یعنی کار!

۲) فلسفه علمی: دیگر بنیان جامعه شناسی مارکس، فلسفه علمی وی و توجه به مادیت دیالکتیکی (دیامات) و مادیت تاریخی (هیستامات) است. دیالکتیک از منظر مارکس، انواع و اقسام قانون مندی های حرکت ماده است که زندگی اجتماعی را شکل داده است و در آن تمامی روابط متقابل و متعامل و متعاکس میان تمام فرآیندها و پدیده ها در جامعه و تاریخ بررسی می شود و تضادها و گذار از تضادها و ارتقا به سمت بالاتر از تضاد ها در آن مد نظر است. تاریخ نیز خود واقعیت تاریخی و قانونمندی های آن است که دیالکتیک در آن شکل می گیرد.

در اینجا دکتر آشتیانی مفهوم ماتریالیسم در اندیشه مارکس را بیشتر واکاوی کرد و افزود: مارکس مفهوم ماده را از دموکریتوس می گیرد که مکانیکی و غیر دیالکتیکی است و با مفهوم ماده در آرای فوئرباخ که اومانیستی و متافیزیکی است ترکیب می کند، در این مسیر وی میراث ۲۴۰۰ ساله ماتریالیسم را دیالکتیکی می کند و مادیت گرایی را با حرکت تاریخی همراه می کند. مارکس در این حیطه سعی می کند با رویکردی غیرایدئالیستی و غیر روشنفکرانه و غیر هگلی، ماتریالیسم را دیاکتیکی کرده و دیالکتیک را ماتریالیستی کند. و از این ترکیب به عنوان رهنمود و ابزار مبارزاتی برای پیروزی پرولتاریای جهانی و نیرویی برای توده ها استفاده کند. دیالکتیک مورد نظر مارکس همچنین نباید به اصل ثابت متافیزیکی مبدل شود و مقابل خود دیالکتیک جبهه گیری کند. وی به حرکت اراده و انواع حرکات آن در طول تاریخ نیز توجه دارد و این مسئله به گفته آشتیانی به روشنی اتهام دگماتیسم را نیز از مارکس نفی می کند.

● روش شناسی مارکس

منوچهر آشتیانی در ادامه به روش شناسی مارکس اشاره و تصریح کرد: مارکس برای شناخت جامعه سوالهایی را مطرح می کند از جمله این که جامعه چیست؟ چگونه می توان به شناخت آن نائل شد؟ انسان اجتماعی چیست؟ تا چه اندازه ما اجتماعی زیست می کنیم؟ اما روش وی متفاوت از روشهای جامعه شناسی بورژوایی است و سوال را از ایده به سوال از خود جامعه منتقل می کند! او معتقد است انسانها آن گونه که زندگی اجتماعی خود را تولید می کنند، زیست می کنند و آنگونه زیست می کنند که می اندیشند. وی در این مسیر سعی می کند با دو روش جالب به این سوالها پاسخ می دهد:

۱) روش ماکرو دیالکتیکی: مارکس در این شیوه برای شناخت جامعه به مناسبات گسترده و کلیت تاریخ توجه دارد. در این روش کلی، طبقه بندی در متن خود واقعیات انجام می شود و از درون فرآیندهای تاریخی هر جامعه ای به نحو ساختاری، مدلهای واقعی کار و تولید انسانی، مناسبات تولیدی و طبقات اجتماعی و... استخراج می شود و با توجه به زمان و مکان خود تحلیل می شود و سیر حرکت جوامع را می توان از این شیوه نتیجه گیری کرد. به ادعای دکتر آشتیانی، ماکس وبر نیز این روش را تکرار کرده و از مناسبات تاریخی مدلهای واقعی را انتزاع کرده و برای مثال به این نتیجه رسیده که حرکت کلی و تاریخی جوامع به سمت نسبی گرایی و عرفی گرایی (راسیونالیزاسیون و سکولاریزاسیون) است.

۲) روش نمودشناسی دیالکتیکی: این روش که از آرای هگل وام گرفته شده، در مقابل روش قبل، میکرو محسوب می شود و البته بسیار پیچیده می باشد. مارکس معتقد است برای شناخت پدیده های اجتماعی باید وارد آن پدیده شویم، از نزدیک به آن نگاه کنیم و به صورت دیالکتیکی آن را واکاوی کنیم. برای مثال حتی یک صندلی، مفهومی انسان مند است که نتیجه تولید انسانی است و تاریخ تجمع و کار ۱۷۰۰ – ۱۸۰۰ ساله انسانی در آن قابل مشاهده است که بعد از تغییراتی که درچوب درخت ایجاد شده، معنای خاصی به خود گرفته است. و به همین ترتیب دیگر پدیده های انسانی و اجتماعی از دید کارل مارکس قابل تبیین و تفسیر است.

● جامعه شناسی شناخت مارکس

دکتر آشتیانی که کتابی مفصل نیز در زمینه جامعه شناسی شناخت مارکس تالیف کرده، به این مقوله نیز پرداخت و ادامه داد: کارل مارکس به مانند دیگر اندیشمندان در جامعه شناسی معرفت از آگاهی و شناخت سوال می کند! از آگاهی غلط و آگاهی واقعی. وی در این زمینه از خود پروسه شناخت سوال نمی کند بلکه می پرسد در فرآیند هستی اجتماعی چه نوع تغییری ایجاد شده که آگاهی ایجاد می شود و به شکل غلط یا درست تداوم می یابد؟ او در این زمینه از این واقعیت سوال می کند که در فرآیند تولید اجتماعی که مهم ترین عامل انسان ساز و تاریخ ساز و جامعه ساز است، چگونه انحراف صورت گرفته و کارگر با کار، تولید، جامعه و ماهیت انسانی کارگری اش بیگانه شده است؟ مارکس البته خود نیز پاسخ می دهد که این هستی بیگانه شده در مقطع روبنایی فکری و آگاهی تقلیل یافته و مغلوب و واژگونه ایجاد می شود که آن را ایدئولوژی غلط می نامد. بنابراین سوال مارکس در جامعه شناسی شناخت، سوال از خود هستی اجتماعی و واکاوی مسئله ایدئولوژی است که معتقد است به علت انحرافی بودن زیربنا به جای آگاهی در جامعه ایجاد می شود.

● ظهور کمونیسم

دکتر آشتیانی در ادامه در پاسخ به این سوال انتقادی که آیا واقعا در این عصر می توان به انتظار ظهور کمونیسم باقی ماند؟ گفت: همانطور که همه نظریات یوتوپیایی به مرور ظهور می یابند، باید به این نکته اشاره کرد که آرای مارکس و پیروزی کمونیسم نیز یک شبه در صحنه تاریخ حاصل نمی شود و کمونیسم نوعی شیوه حادثه جویانه و شانسی و یکباره نیست که با یک یورش و حمله پیروز شود. به زعم این استاد جامعه شناسی گرچه بسیاری از آرای مارکس در یک قرن گذشته به وسیله بورژوازی جذب شده و ظهور پیدا کرده و مسائلی از قبیل بیمه ها، تعاونی ها، اوقات فراغت، کاهش زمان کار و رفاه نسبی و... به شکلی موذیانه توسط سرمایه داری ایجاد شده است، اما باید بدانیم که تحقق کامل یوتوپیای مارکسیستی بسته به واقعیات تاریخی است. دکتر آشتیانی همینطور درباره نقش احزاب کمونیستی و نقش پرولتاریا در این زمینه افزود: از آنجا که در اندیشه مارکسیستی اعتقاد به روابط متقابل زیر بنا و روبنا وجود دارد، پرولتاریا باید نظریات خود را در احزاب کمونیستی مطرح کنند و سازماندهی شوند و به سمت همبستگی کمونیستی حرکت کنند، چرا که مارکس معتقد بود اتحاد پرولتاریا نباید ماشینی یا مکانیکی باشد و البته در وضعیت امروزه که رفاه نسبی برای کارگران ایجاد شده و سرمایه داری با بازی های مختلف از قبیل همین جام جهانی فوتبال و... سعی در گمراهی کارگران امروزی دارند، نقش و وظیفه کمونیستها بسی سنگین تر از قبل است! آنها باید بدانند گرچه کارگران امروز مانند زمان مارکس نیستند، اما همواره حق و ناحق و ستم در حق ناتوانان وجود دارد و حق است که باید بالاخره پیروز شود! دیگر آن که سختی و صعوبت مبارزات و طول راه نباید راهروان این راه سخت را خسته کند و باید مبارزه و تحمل کرد تا پیروز شد! البته دکتر آشتیانی تاکید کرد که سقوط سرمایه داری از همین امروز نیز هویداست! بن بست سرمایه داری در زیربنا و روبنا آشکار است و همین که با اسلحه و زور وارد کشورها می شوند و دموکراسی و لیبرالیسم را تبلیغ می کنند، یا برخی متفکرینشان مانند ((فوکویاما)) دم از پایان تاریخ می زنند، همه نشان از پرتاب سرمایه داری به سمت قرون وسطی و وحشت از قیام توده ها است. و البته در این میان حرکت کشورهای مختلف از جمله ایران به سمت مبارزه با سرمایه داری همه جای بسی امیدواری برای ایجاد کمونیسم و پوتوپیای مارکس است.

● مارکس و مذهب

دکتر آشتیانی در پاسخ به سوالی درباره رابطه مارکس و مذهب افزود: مارکس به عنوان میراث دار مبارزات بشر دوستانه بی شک حامی موسی و عیسی و محمد (ص) است و همه مذاهب بشر دوستانه برایش مورد احترام است. اما واقعیت اینجاست که علیرغم حقیقتی که مذاهب در طول تاریخ به همراه داشته اند، آن چه انبیا خواسته اند در طول تاریخ تحقق نیافته و ایجاد و گسترش سرمایه داری، خود دلیلی بر عدم موفقیت کامل ادیان در طول تاریخ بوده است. دکتر آشتیانی از جمله معروف مارکس که می گفت: ((دین افیون توده هاست)) این برداشت را کرد که دینی که اصیل نیست و از ذات حقیقی خودش فاصله گرفته، در داخل جامعه، افراد متطابق با وضع موجود را به وجود می آورد و از همین جاست که سرمایه داری بهره برداری می کند و مانند دیگر ابزارها از دین نیز به عنوان وسیله ای برای تحکیم خودش استفاده می کند. اما دینی که مقابله کند و مدافع طبقات محروم باشد، بی شک مورد احترام مارکس است. مثال واضح آن دیانت و عقیده ای است که ۷۰۰ – ۸۰۰ هزار جوان را بدون سوال و شکی وارد جبهه ها می کند و از آنها فقط یک پلاک باقی می گذارد و بی شک چنین جریانی قابل احترام است.

● مارکس و نئومارکسیسم

از جمله سوالات مطرح شده در پایان جلسه سخنرانی، رابطه مارکس و نئومارکسیسم و اشخاصی مانند ((هابرماس)) بود. دکتر آشتیانی در این زمینه معتقد بود: در دوران خاص پس از جنگ جهانی دوم که همراه با رشد سرمایه داری جهانی و مواجه با فروکش نهضت پرولتاریایی بود، مکتب های جانبی در کنار مارکسیسم پدید آمدند که با وجود آن که برچسب مارکسیستی بر خود می زدند، اما در واقع اندیشمندان این مکاتب از جمله مکتب فرانکفورت، کمک و رهنمود بورژوازی بودند و سرمایه داری به وسیله اینها در داخل سوسیال دموکراسی از رشد مارکسیسم جلوگیری کرد. از جمله هابرماس که معتقد است باید از آزادی و مفرهایی که در سرمایه داری وجود دارد، استفاده کنیم برای حقوق خودمان و پیشرفت سرمایه داری بهره برداری کنیم. در حالی که تفکر مارکسیستی می گوید باید از هر مفری برای فروپاشی نظام سرمایه داری بهره بریم. در هر حال این نوع جریان های نئومارکسیستی هیچ جایگاهی میان توده ها و طبقه کارگر ندارند و به طور کامل شکست خورده اند و امروزه مبدل شده اند به نظریات شبه مارکسیستی آشتی طلبانه در خدمت سرمایه داری که به شکل دکوراتیو میان تعدادی از روشنفکران وجود دارد و علیرغم نقدهایی که بعضا توانسته اند بر مارکسیسم وارد کنند و خدماتی ناچیز به آن، بیش از آنکه در خدمت توده های محروم باشند در تلاش برای رفع مشکلات سرمایه داری هستند!

● پایان سخن

پایان سخن دکتر منوچهر آشتیانی، خواهر زاده نیما یوشیج (شاعر نوگرای ایرانی) که سالها قبل، بنیانگزار کنفدراسیون دانشجویان جهان نیز بوده چنین بود که با وجود آن که بسیاری از مارکسیست های اصیل من را به عنوان مارکسیست واقعی قبول نداشته و نمی پذیرند، اما من همیشه سعی می کنم ضمن احترام به آرای مارکس و پذیرش خط مشی مارکسیستی، تا پایان عمر مدافع نهضت های مارکسیستی جهان باشم.

http://khodayeman.blogfa.com/