شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گفتمان و امر سیاسی


گفتمان و امر سیاسی

ارنستو لاکلاو و شانتال موفه به توسعة مفهومی از گفتمان همت گماشته اند که به طور مشخص با فرآیندهای سیاسی سر و کار دارد لاکلاو و موفه در نوشته های گوناگون خود تلاش نموده اند تا با استفاده از نظریه و فلسفه پسا مدرنیستی به مفهوم ایدئولوژی در مارکسیسم عمق بیشتری ببخشند

ارنستو لاکلاو و شانتال موفه به توسعة مفهومی از گفتمان همت گماشته اند که به طور مشخص با فرآیندهای سیاسی سر و کار دارد. لاکلاو و موفه در نوشته های گوناگون خود تلاش نموده اند تا با استفاده از نظریه و فلسفه پسا مدرنیستی به مفهوم ایدئولوژی در مارکسیسم عمق بیشتری ببخشند.

ایدئولوژی در نظریه مارکسیستی به قلمرو ایده ها و باز نمایی های ذهنی در مقایسه با جهان مادّی تولید اقتصادی و کنش عملی اشاره دارد. لاکلاو و موفه این مفهوم سازی از ایدئولوژی را انکار می کنند. این دو قائل به تمایز میان قلمرو ایده ها و جهان موضوعات واقعی یعنی تمایز میان بازنمایی های ذهنی و فعّالیت های عملی نیستند.

این دو به جای چنین تمایزی ، معتقد به گفتمانی بودن تمام موضوعات و رفتارها هستند . به عبارت دیگر برای اینکه اشیاء و فعّالیت ها قابل فهم باشند ، باید به عنوان جزئی از یک چارچوب گسترده تر معانی وجود داشته باشند .تمام معانی و هویت های متفاوتی که یک چیز می تواند به خود بگیرد بستگی به نوع خاصّ گفتمان و شرایطی دارد که به آن معنا و هستی می بخشد.

در همین زمینه لاکلاو در مقاله خودتحت عنوان « گفتمان » تصریح می کند که «فرض اصلی هر رویکرد گفتمانی این عقیده است که صرف امکان تصوّر، دریافت حسی، اندیشه و عمل، به ساختمند شدن حوزه معنادار معیّنی بستگی دارد که قبل از هر نوع بی واسطگی عینی حضور دارد.» لاکلاو و موفه در صدد در انداختن طرحی نظری، فراسوی آموزه های «سوسور» و فوکو هستند.

در نزد آنان اولاً، گفتمان صرفاً به ترکیبی از گفتار و نوشتار اطلاق نمی گردد؛ بلکه این دو، خود اجزای درونی کلیت گفتمانی فرض می شوند. به بیان دیگر، گفتمان مجموعه ای معنا دار از علائم و نشانه های زبان شناختی و غیر زبان شناختی تعریف می شود.

بنابراین، گفتمان هم در برگیرندة بعد مادّی و هم مزیّن به بعد نظری است. ثانیاً، گفتمان در این مفهوم تأکیدی است بر این واقعیت که پیکره بندی اجتماعی دارای معنا است. ثالثاً، گفتمان در این بیان نه تنها جای ایدئولوژی بلکه جای اجتماع نشسته است و آن را به مثابه یک متن تصویر و تحلیل می کند. رابعاً، بر خلاف نظر سوسور، گفتمان هرگز به مثابه نظامی بسته از تمایزات فهم نمی شود.

لذا از این منظر، گفتمان ها قادر به اتمام وانسداد هویت ها نیستند. خامساً، در این رویکرد مرکزیت امر سیاسی مفروض گرفته شده است و با بهره گیری از مفاهیمی نظیر هژمونی، ضدیت (Antagonism)، مفصل بندی (Articulation)، جابجایی (Dislocation) و نقطه تلاقی یا نقطه انشعاب (Nodal Point) به تعمّق مداقّه در باره پدیده های سیاسی ـ اجتماعی پرداخته می شود. و سادساً، در این نگرش هویت های اجتماعی و سیاسی محصول گفتمان ها فرض می شوند و بدین وسیله در تقاطع بین مرزهای اندیشه و واقعیت، معبری گشوده می شود.

با توجّه به بیان فوق می توان به این نتیجه رسید که کلید واژه نظریه گفتمانی لاکلاو و موفه و اساساً وجه تمایز این دو با سایر نظریه پردازان، مسأله قدرت، محوریت دادن به امر سیاسی و تأکید بر مسأله هژمونی در شکل گیری صورت بندی اجتماعی است.

لاکلاو و موفه در زمینه مفهوم پردازی قدرت در نظریه گفتمانی خود بیش از آنکه فوکویی عمل کننده پساساختارگرایانه عمل می کنند. آنان در تدوین رویکردی برای تحلیل قدرت سیاسی که در مقوله هژمونی متمرکز شده است، برای دو وجه سنّت پساساختارگرایی اهمیت زیادی قائل اند؛ وجه نخست، مفهوم گفتمان به مثابه کلیّتی است معنادار که تمایز موجود میان پدیده های زبانی و غیر زبانی را نادیده می گیرد.

از این منظر، نوعی تکثیر و ازدیاد دالهای شناور (Floating Signifiers) در جامعه وجود دارد، و رقابت سیاسی را می توان به مثابه تلاش نیروهای رقیب سیاسی در تثبیت نسبی دال های مذکور، در قالب پیکره هایی خاصّ دانست. این تثبیت نسبی رابطه دال و مدلول چیزی است که از آن تحت عنوان هژمونی یاد می شود.

و اما وجه دوم نقش سنّت پسا ساختار گرایی در تدوین نظریه لاکلاو و موفه، در پیوند تنگاتنگ با وجه نخست آن قرار دارد. بر این اساس عنوان می شود که هرگاه یک پیکره اجتماعی به جای دیگر پیکره های ممکن تحقق یافته باشد، در آن صورت دو اصل بنیادین را باید همواره مدّ نظر داشت؛ اولاً، پیکره فعلاً موجود، اساساً پیکره ای حدوثی است.

و ثانیاً، پیکره مذکور را نمی توان به کمک ساختار آن تبیین نمود، بلکه این کار باید به کمک نیرویی صورت بگیرد که نسبت به ساختار آن تا حدودی بیرونی است. بر اساس اصل اول، لاکلاو و موفه به تحلیل کارآمدی درباره سرشت مشروط یا حدوثی پیوندهای اجتماعی دست می یازند، در حالیکه تا قبل از آن، ریشه این پیوندها را در قوانین ضروری و اجتناب ناپذیر تاریخ می جستند.

و بر مبنای دومین اصل، آنان منکر هر گونه اعتباری برای تمایز میان کردارهای گفتمانی و کردارهای غیر گفتمانی می شوند، آن هم به این دلیل که کلیه کردارها در امتداد خطوط گفتمانی صورت بندی می شوند. در اصل لاکلاو و موفه به نفع زبانی استدلال می کنند که همواره در کردارها جا گرفته است، به طوری که یک وحدت تجزیه ناپذیر بین زبان، کردارها و موضوعات مادّی وجود دارد. از نظر لاکلاو و موفه گفتمان هم عناصر زبانی و هم عناصر غیر زبانی را شامل می شود.

همانگونه که عنوان شد، در کنار مسأله قدرت، پرداختن به مبحث امر سیاسی به عنوان مرکز ثقل نظریه گفتمان، از نوآوری های اندیشگی لاکلاو و موفه تلقی می شود. به اعتقاد لاکلاو و موفه مهمترین نقش و کارکرد نظریه گفتمان را باید در حوزه سیاست و به ویژه در مفهوم پردازی قدرت دید.

در نظریه لاکلاو و موفه عدم قطعیت معنا همان چیزی است که سیاست را هم ممکن و هم ضروری می سازد. سیاست عبارت است از نزاع دال هایی که در طرح های سیاسی قبلی نسبتاً ثابت بوده اند؛ به کارگیری مجدد شان در زندان معانی جدید؛ و تلاش برای ترغیب دیگران به پذیر اعتبارشان و تثبیت آنها در معانی نسبتاً قطعی که اینها در آن به بخشی از زبان مورد استفاده در زندگی روزمره تبدیل می شوند.

در اصل لاکلاو و موفه از تقدّم سیاست سخن می رانند و این بدان معنا است که تمام رفتارهای گفتمانی ریشه ای سیاسی دارند. در نتیجه تحلیل گفتمان آن گونه که از سوی لاکلاو و موفه ارائه می شود، ‌تلاش برای تئوریزه کردن آموزه ای نوین در وادی علوم سیاسی واجتماعی است، که در سپهر این نگرش نوین، رهیافت گفتمان ارتباطی تنگاتنگ با کنش های اجتماعی و عقاید و مشی و منش های آدمیان در زندگی روزمره سیاسی پیدا می کند.

لاکلاو در مقاله خود با عنوان گفتمان خاطر نشان می سازد که آموزه گفتمان آنگونه که در پاره ای از رویکردهای معاصر در عرصه تحلیل سیاسی بسط داده شده است، ریشه در چیزی دارد که می توان آن را چرخش استعلایی در فلسفة مدرن نامید، یعنی در شکلی از تحلیل که صرفاً نه به امور واقع بلکه به شرایط امکان آنها نیز می پردازد.

بنابراین مفاهیمی همچون گفتمان، قدرت وامر سیاسی مهمترین مفاهیم تشکیل دهنده نظریة لاکلاو و موفه هستند. لکن شاید مهم تر از همه این مفاهیم، مفهوم هژمونی باشد که نقشی محوری در نظریه آنها به خود اختصاص داده است. شاید بتوان مهم ترین ایده لاکلاو و موفه را پیرامون مسأله هژمونی چنین خلاصه نمود: ‌از نگاه این دو، رفتارهای استیلاجویانه نوع ویژه ای از رفتار مفصل بندانه (Articulatory Practice) هستند؛ بدین معنا که آنها تعیین کنندة قواعد مسلّطی هستند که هویت های گفتمان و صورت بندیهای اجتماعی را می سازند.

این نمونه از رفتار سیاسی دو شرط را مفروض می پندارد؛ اول اینکه لازمة رفتارهای استیلا جویانه، ترسیم مرزهای سیاسی است. به عبارت دیگر، باید کشمکشی میان نیروهای مخالف و جداسازی برخی از احتمالات در تأسیس استیلا وجود داشته باشد. از این رو، رفتار استیلاجویانه اغلب شامل بکارگیری قدرت است، زیرا طی آن یک پروژه سیاسی می کوشد تا خواسته خود را بر دیگران تحمیل نماید.

دوم اینکه لازمه رفتار استیلا جویانه در دسترس بودن دال های شناور است که توسط گفتمان های موجود تثبیت نشده اند. به سبب در دسترس بودن عناصر حدوثی و اقتضائی، هدف رفتارهای استیلاجویانه، مفصل بندی آن عناصر در یک پروژه سیاسی در حال توسعه و در نتیجه معنا بخشیدن به آنها است.

در انتها، پیرامون دیدگاه لاکلاو و موفه در مورد گسترة عناصر گفتمانی می توان گفت که از نظر این دو «هر نوع عمل یا فعّالیت نهادی و هر شیوه یا تکنیکی که تولید اجتماعی معنا در آن و از طریق آن صورت می گیرد، می تواند بخشی از گفتمان تلقی گردد.»

در آراء لاکلاو و موفه، گفتمان با همه کردارها، نهادها و هویت های اجتماعی، ‌از جمله آنهایی که به طور سنتی تر به عنوان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شناخته شده اند، ‌در آمیخته است. بنابراین، همواره نظم اجتماعی از طریق گفتمان ساخته می شود، مورد مخالفت قرار می گیرد و باز تولید می گردد.

رضا تابش



همچنین مشاهده کنید