چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

تغییر رشته از مهندسی به اقتصاد و تجربه IRPD


تغییر رشته از مهندسی به اقتصاد و تجربه IRPD

در این نوشته قصد دارم به اختصار تجربه IRPD موسسه عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه سابق را بازگو و ارزیابی کنم به عنوان یک فارغ التحصیل و شاغل سابق می خواهم ذهنیت آموزشی موسسه را به صورت کلی وارسی کنم و همچنین از تاثیر IRPD در زندگی فارغ التحصیلان بگویم

در این نوشته قصد دارم به اختصار تجربه IRPD (موسسه عالی پژوهش در برنامه‌ریزی و توسعه سابق) را بازگو و ارزیابی کنم. به عنوان یک فارغ‌التحصیل و شاغل سابق می‌خواهم ذهنیت آموزشی موسسه را به صورت کلی وارسی کنم و همچنین از تاثیر IRPD در زندگی فارغ‌التحصیلان بگویم.

هر چند IRPD تجربه‌ای خاص، دراماتیک و گذرا بود، فارغ‌التحصیلان موسسه پیشگامان یک تجربه آموزشی جدید بودند و غالبا راجع به تجربه خود مورد سوال قرار می‌گیرند. IRPD پیشگام حرکتی بود در متعادل کردن آموزش عالی ایران و انتقال دانشجوبان مهندسی به رشته‌های اجتماعی و انسانی به خصوص اقتصاد. این حرکت می‌تواند مثبت باشد اگر با بینش کافی همراه باشد. در این مقاله به صورت مختصر به مشکلات موسسه مذکور پرداخته و سپس چالش‌های تغییر رشته از رشته‌های مهندسی به اقتصاد را بیان کرده و در آخر، نقدی بر بیش از حد برآورد کردن مدارک دانشگاهی در ایران را مطرح می‌کنیم.

۱) موسسه را گروهی از بزرگان سازمان برنامه و بودجه بنا نهادند، براین اساس که برای «برنامه‌ریزی» کشور، باید دانشجویان برتر را از دانشگاه‌های کشور، به‌ویژه مهندسی، جذب کرد و وارد رشته‌های «برنامه‌ریزی»، «مدیریت» و اقتصاد کرد تا اداره کشور بهتر شود. بدون آنکه لزومی به تفصیل این دیدگاه باشد، می‌توان پیش فرض‌های آن را بررسی کرد. اولین پیش فرض این ذهنیت rationalistic آن است که ریشه مسایل را در امور آکادمیک جست‌وجو می‌کند. به گمان پایه‌گذاران موسسه و بسیاری از مسوولان در ایران، ریشه مشکلات کشور آن است که تصمیم گیرندگان به اندازه کافی «باهوش» نیستند و دروس مدیریت و برنامه‌ریزی و اقتصاد نخوانده‌اند. این سوال پیش می‌آید که در کدام یک از کشورهایی که سیاست‌های سازنده اقتصادی اتخاذ کرده‌اند، تصمیم‌گیرندگان به تحصیلات تئوریک دانشگاهی اتکا کرده‌اند؟ بنده حتی یک مورد نیز نمی‌شناسم که تئوری‌های آکادمیک تاثیر قابل توجه و مثبت بر تصمیمات کلان سیاسی اقتصادی داشته باشد.

فرار کشورهای حاشیه خلیج فارس از سوسیالیزم را در نظر بگیرید. آیا تحصیلات دانشگاهی شیوخ عرب نقشی داشت؟ همین مساله در مورد هنگ کنگ، چین و آمریکا هم صادق است. اصولا تکیه بر معلومات آکادمیک بیشتر در نظام‌های برنامه ریزی متمرکز معمول است! علاوه بر این، راه آکادمیک برای فهم مسایل سیاسی و اقتصادی راهی طولانی و پر اشتباه است، مصادیق این را می‌توان در جماعت دانشگاهیان دید که نه تنها فهم بنیادی از مسایل اقتصادی و سیاسی ندارند، بلکه پیشگامان رویکردهای ایدئولوژیک و رادیکال بوده‌اند. اصولا قریب به اتفاق تحصیل‌کردگان ایرانی با وجود یک دولت گسترده و مداخله‌گر مشکلی ندارند، تا آنجا که دولت سلایق آنها را جلو برد! شخصا عقیده دارم که فهم یک شاغل در بازار از امور عملی و واقع‌بینانه سیاسی و نقش دولت معمولا صحیح‌تر و اصولی‌تر از غالب فارغ‌التحصیلان کارشناسی ارشد دانشگاهی می‌باشد ولو آنکه قدرت بیان و لغت‌پردازی وی محدودتر است.

۲) موسسه مذکور مدرکی به ما ارائه می‌داد به نام «مهندسی سیستم‌های اقتصادی - اجتماعی»!. این عنوان صددرصد چپ‌گرایانه بوده و ریشه در تندروترین اندیشه‌های کمونیستی دارد. این کمونیست‌ها هستند که قائل به مهندسی جامعه و برنامه‌ریزی از جانب دولت برای ساختن شرایطی که ایده آل تلقی می‌کنند، هستند. اصولا مهندسی جامعه (Social Engineering) در نزد سنت گرایان و مخالفان دولت به شدت منفی و ترسناک تلقی می‌شود. به گمانم بانیان موسسه بارایدئولوژیکی «مهندسی سیستم‌های اقتصادی - اجتماعی» و ضعف اعتبار آکادمیک چنین عنوانی را نادیده گرفتند، چراکه با وجود کلمه «مهندسی» در عنوان رشته، بازاریابی آن در میان مهندسان آسان‌تر بود.

اما آخر مهندسی کجا و اقتصاد کجا؟ کدام متفکر اقتصادی، سیاسی یا کدام عالم اجتماعی را دیده‌اید که برای طرز تفکر و آموزش مهندسی کوچکترین اعتبار اجتماعی قائل باشد؟! در میان تمام حرف اقتصادی، مهندسی کمترین زمینه را برای فهم مسایل تاریخی و سیاسی و اجتماعی و کمترین ظرفیت را برای هدایت اجتماعی دارد. طراحی رشته مهندسی سیستم‌ها نیز مغشوش بود و شاید بتوانیم دوره مذکور را «اقتصاد و مدیریت دولتی» نام گذاریم، صرف نظر از آنکه نفس تربیت «برنامه ریز دولتی» برای تبلیغ «اقتصاد باز» به راحتی توجیه‌پذیر نیست.

برای آنکه رعایت انصاف شده باشد، به برخی خصوصیات مثبت موسسه نیز اشاره می‌کنم. باید توجه داشت که در فضای سوسیالیستی ایران و با وجود ضعف علمی شدید و گرایش‌های چپی بسیاری از آموزشکده‌های اقتصاد ایران، موسسه جزیره‌ای شد برای فعالیت‌های نسبتا علمی‌تر و عقلانی‌تر. علاوه بر این نقاط ضعف موسسه را باید در کنار نقاط ضعف متعدد نظام آموزش عالی ایران دید و به بانیان آن کمی تخفیف داد. انتقاد اساسی بانیان موسسه به آموزش عالی ایران کاملا بجا بود. آموزش عالی ایران دانشجویان برتر کشور را عمدتا روانه رشته‌های پزشکی و مهندسی می‌کند، بدون آنکه شرایط بازار کار و اقتصاد ایران نیازی به این میزان تحصیلات عالیه مهندسی داشته باشد. رشته‌هایی که ظرفیت راهبری اجتماعی ایجاد می‌کنند (حقوق، اقتصاد، تاریخ، علوم مدنی و سیاست) در نظام آموزش عالی ایران رشته‌های دست دوم و سوم حساب می‌شوند.

نتیجه آن بوده که نظام آموزش عالی ایران به طرز شرم‌آوری از ارائه ظرفیت‌های رهبری و سیاسی ناتوان بوده است و بیشتر به تربیت نیروی کار مهاجر برای کشورهای صنعتی پرداخته است. در ایران مهندسین در حالی نقش‌های رهبری و اداری و سیاسی را برعهده گرفته‌اند که کاملا فاقد آموزش‌ها، تجربه و زمینه‌های لازم برای ایفای چنین مناصبی هستند. رویکرد مطلق گرایی، برنامه ریزی، مدیریت گرایی (managerialism) و غفلت از امور کلان تا حدی نتیجه چنین سیستم آموزشی و مدیریت مهندسین است.

IRPD در چنین فضایی شکل گرفت و برای تعدادی از فارغ التحصیلان خود امکان فرار از مهندسی و دانشگاه‌های مهندسی و فرصتی برای اندیشیدن در زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی فراهم آورد، هرچند می‌توان استدلال کرد که اعتقادات اساسی و شخصی در زمینه سیاست و اجتماع بیشتر با تجربه زندگی و مشاهده و مطالعات آزاد شکل می‌گیرد نه با تحصیلات دانشگاهی.

بنده با دوستانی که از رشته‌های مهندسی به ستوه آمده‌اند، کاملا هم دردی می‌کنم. رشته‌های مهندسی محدودیت و معلولیت‌های ذهنی بسیاری می‌تواند ایجاد کند. در شرایطی که اقتصاد کشور ناتوان از جذب فارغ التحصیلان مهندسی و استفاده از نیروی خلاقانه آنها است، بسیاری از آنان به تحصیلات پیشرفته تر مهندسی روی می‌آورند که تقریبا از هر لحاظ (مالی، شغلی، ارضای شخصی) یک اشتباه است.

این شرایط ممکن است عده زیادی را تشویق به تغییر رشته دانشگاهی نماید. دوستان علاوه بر قابلیت‌های فردی خود باید به شرایط بازار کار نیز توجه نموده و قبل از طلاق دادن رشته تخصصی خود، اطمینان حاصل کنند که رشته تحصیلی جدید به فرصت‌های شغلی بیشتر و بهتر و رضایت بخش تر می‌انجامد.

مهم‌ترین مساله ای که باید مورد تاکید قرار گیرد، آن است که انتخاب رشته تحصیلی و به تبعیت آن انتخاب شغل باید فقط و فقط براساس علایق و استعدادهای فردی صورت بگیرد و نه ملاحظات اجتماعی. کنجکاوی‌های فردی راجع به مسایل جامعه و اقتصاد به انتخاب شغل ارتباطی ندارد و با خواندن چند کتاب به راحتی ارضا خواهد شد. اما تخصص در علوم اجتماعی مستلزم مطالعه بسیار زیادتری (خواندن و نوشتن) نسبت به مهندسی است.

در مسائل انسانی از دقت، شفافیت و سادگی (جبری و غیرشخصی) مفاهیم مهندسی خبری نیست. یک مهندس برای انتقال به علوم اجتماعی باید تحول بنیانی در ذهنیات، عادات و باورهای خود ایجاد کند. یک دانشجوی اقتصاد یک عالم اجتماعی نخواهد شد، مگر آنکه به مطالعات فلسفی، تاریخی و سیاسی هم گوشه چشمی داشته باشد.

مطلب دیگر آنکه علوم انسانی و اجتماعی دچار یک بحران ماهوی و نیز روش شناختی هستند. در نتیجه، علم و دانستنی خالص(مستقل از وابستگی‌های ایدئولوژیکی و فلسفی)

کمیاب بوده و رشته‌هایی مانند روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و رشته‌های اقماری مملو از مطالب بی محتوا و بی فایده می‌باشد. تشخیص سره از ناسره مدت‌ها طول می‌کشد. هرچند تحصیل و تفهیم علوم اجتماعی و مسایل انسانی بسیار طولانی تر از مهندسی است، فایده مادی و مالی آن محدود و بیشتر به ارضای شخصی محدود می‌شود. به‌علاوه، تخصص در مسایل انسانی و اجتماعی برخلاف تخصص مهندسی به راحتی قابل مشاهده و اثبات نیست.

همچنین باید توجه داشت که راه کوتاه و میان بری بین تحصیلات مهندسی و علوم انسانی – اجتماعی وجود ندارد و اگر یک گزینه تحصیلی آسان و بی دردسر (گلابی) می‌نماید، به احتمال زیاد بی‌فایده نیز خواهد بود و حتی ممکن است هرزاندیشی را تشویق کند و تا ابد مانع شکل گیری یک انضباط فکری شود. به عنوان مثال MBA ابداً روش مناسبی برای ورود به علوم اجتماعی و حتی بازار نیست . مدرک MBA رشد بی رویه ای در تمام کشورهای جهانی یافته و منبع درآمد موسسات متعدد آموزشی به شمار می‌رود. این رشد بی رویه بیشتر حاصل بازاریابی‌های بی حد و حساب موسسات آموزشی است و نه حاصل تقاضای بازار کار . MBA تنها درصورتی می‌تواند مفید باشد که شامل مهارت‌های خاص و مورد احتیاج از قبیل حسابداری یا مدیریت پروژه باشد. البته یادگیری این مهارت‌های خاص نیز در صورتی مفید است که واقعا مورد احتیاج حرفه فعلی شما باشد.

به طور کلی، انباشت تجربه کاری بسیار مفیدتر از تحصیلات دانشگاهی بی هدف است. متاسفانه در ایران اقتصاد خمود و فرهنگ مدرک گرایی به یک حباب مصنوعی آموزش عالی انجامیده است. در نتیجه تحصیلات عالی آموزشی در ایران فراوان، ولی تــوانایی‌ها و مهارت‌ها و تجربیات واقعی در زمینه صنعت و تجارت و به‌طور کلی بازار ناچیز می‌باشد. این واقعیت که بسیاری جوانان ایرانی اوقات خود را در فعالیت‌های غیرمولد آکادمیک هدر می‌دهند، موجب نگرانی شدید است. دوستان در نظر داشته باشند که تمام پاسخ‌ها را نمی‌توان در دانشگاه یافت، به‌علاوه تحصیلات بیش از حد (over education) می‌تواند به نقطه ضعفی تبدیل شود.

*دکترای مدیریت و سیاستگذاری از کالج روابط عمومی راکفلر و از فارغ‌التحصیلان سابق موسسه IRPD. وی سابقه کاری به عنوان تحلیلگر اقتصادی در کانادا و آمریکا را در کارنامه خود دارد.

سیدحسن دیباج