جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وداع با گنجینه اسرار امام


وداع با گنجینه اسرار امام

خبر بسیار تلخ و ضایعه بسیار سنگین بود آیت الله توسلی, یار غار و محرم اسرار نانوشته امام خمینی ره در حال دفاع از ایشان و اهل بیت مطهرش جان به جان آفرین تسلیم کرد و در جوار او آرام گرفت رحمت و رضوان خدا بر او باد که شاهد صادقی بر«عاش سعیدا و مات سعیدا» بود

خبر بسیار تلخ و ضایعه بسیار سنگین بود. آیت الله توسلی، یار غار و محرم اسرار نانوشته امام خمینی(ره) در حال دفاع از ایشان و اهل بیت مطهرش جان به جان آفرین تسلیم کرد و در جوار او آرام گرفت. رحمت و رضوان خدا بر او باد که شاهد صادقی بر«عاش سعیدا و مات سعیدا» بود.

زمانی که سید حسن خمینی با دستان خود، پدر و یادگار جدش را به خاک می سپرد، گفت: امروز گنجینه اسرار امام دفن می شود. سینه حاج احمد آقا آکنده از اخبار ناگفته انقلاب و امام بود. خبر فوت آیت الله توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت، بسیار سریع با اخباری همراه بود که آن مرد بزرگ در حال دفاع از امام و تهمت های ناروایی که به اهل بیت امام زده بودند، دچار عارضه قلبی شد. یکی از کسانی که در آن جلسه مجمع بود، گفت: شاید اگر سابقه ناراحتی قلبی ایشان نبود، این اتفاق نمی افتاد. گفتم: توسلی را ناراحتی قلبی اش نبرد، غیرتش نسبت به امام او را از پا انداخت. جزییات مطالب آقای توسلی که بعدا در سایت های گوناگون پخش شد و پرسش های آقای هاشمی رفسنجانی از ایشان، حاوی نکات ظریفی است. سینه پر درد توسلی نیز مانند حاج احمد آقا پر از مطالب ناگفته ای از تاریخ انقلاب اسلامی و به ویژه موضوعات و مشکلاتی است که امام در داخل با آن روبه رو بود و جانش را چون موریانه می خورد و چون مولایش علی همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو تحمل می کرد. گزافه نیست گفته شود سید حسن خمینی، گنجینه دیگری از اسرار امام را به خاک سپرد. چند شب پیش از این واقعه، در جمعی که آقای توسلی نیز حضور داشت، درباره اهانت و تهمت هایی که به یادگار امام شده است، صحبتی در میان بود. آقای توسلی با دردی که از عمق جانش برمی آمد گفت: هدف این ها سید حسن نیست. اینها همان گونه که امام پیش بینی کرده بود، از امام خمینی انتقام می گیرند; متحجرانی که دل امام را شکستند. وی تصریح کرد که در جلسه مجمع راجع به این موضوع صحبت خواهد کرد. نمی دانم خاطرات ایشان از پنجاه سال همراهی و مبارزات امام در جایی ثبت و ضبط شده است یا خیر!

توسلی تاریخ نانوشته زوایای پنهان سلوک و رهبری امام بود; تاریخ مبارزه امام با تحجر و متحجرانی که خون به دل امام کردند; همانانی که کاسه آبی را که مصطفی در آن آب نوشیده بود، آب کشیدند. جریانی که امام پیش بینی کرده بود، پس از من و برای انتقام از من به بعضی از نزدیکان و دوستانم تهمت هایی که من آنها را ناروا می دانم بزنند و آتشی را که باید مرا بسوزانند، آنان را بسوزانند و احیانا به صورت دفاع از من، انتقام مرا از آنها بگیرند. توسلی قامت استوار مبارزه با تحجر، خرافه پرستی و دین فروشان زاهدنمایی است که در پشت سر امام پنهان شده اند تا به اندیشه و آرمان های متعالی و مترقی ایشان ضربه بزنند. صحنه دردناک در واقعه عاشورا، کشته شدن حسین بن علی(ع) و یاران باوفایش نبود; ماجرایی را که در آن روز رخ می داد، همه یاران حسین می دانستند. دل زینب را نیز تنها شهادت برادر و پسران برادر و ... خون نکرد، هلهله و شادی اهل کوفه و شام، نمکی بود که بر دل خونین شیرزن کربلا می پاشیدند.

در مقاتل آمده است: عمر بن سعد در روز عاشورا لشکریان را برای تشویق به قتال به بهشت بشارت می داد، چون ابن زیاد، فتوی قتل حسین بن علی را به اتهام خروج بر خلیفه از قاضی القضات وقت گرفته بود. تاریخ اسلام آکنده از این جریانات است. کتاب ارزشمند منتهی الا مال حاج شیخ عباس قمی، حکایت جالبی را در باب امام موسی بن جعفر(ع) و هارون الرشید آورده است.

«یعقوب بن داود»، روایت کرده است: «چون هارون الرشید به مدینه آمد، من شبی به خانه یحیی بن برمکی رفتم و او نقل می کرد که امروز شنیدم که هارون نزد قبر رسول خدا(ص) با او مخاطبه می کرد که پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول ا لله. من عذر می طلبم در امری که اراده کرده ام در باب موسی بن جعفر. می خواهم او را حبس کنم، برای آنکه می ترسم فتنه بر پا کند و خون های امت تو ریخته شود. چون روز شد، هارون فضل بن ربیع را فرستاد و در وقتی که آن حضرت نزد جد بزرگوار خود رسول خدا (ص) نماز می کرد، در اثنای نماز، آن جناب را گرفتند و کشیدند که از مسجد بیرون برند. حضرت متوجه قبر پیامبر، جد بزرگوار خود شد و گفت: یا رسول الله به تو شکایت می کنم از آنچه از امت بدکردار تو به اهل بیت بزرگوار تو می رسد. مردم صدا به ناله و گریه بلند کردند» (منتهی الامال ص ۳۸۸).

سایتی که به سیدحسن خمینی تهمت زده بود، بسته شد، ولی ای کاش به جای اینکه آن سایت گمنام را ببندند، به ریشه های تفکراتی می پرداختند که این سایت میوه و ثمره آن است; ریشه های جریانات مرموزی که با نام امام در پی حذف اندیشه ها و آرمان های امام از صحنه انقلاب و جامعه است، وگرنه گردانندگان و نویسندگان آن، جوانان پرشوری هستند که چه بسا بر این باورند از امام حمایت می کنند.

مگر نه این که سایت خود را پیرو امام خمینی و آرمان های امام معرفی کرده و مدیر مسوولش نیز به تازگی در مصاحبه ای گفته بود: اعضای سایت از بسیجیان حضرت امام و به تبع آن فرزندان ایشان هستند؟ توسلی جان خود را در راه مبارزه با تحجر و خرافه پرستی گذاشت. افتخار او این بود که در زمانی که هیچ کس با امام نبود، او همه سختی ها و تهمت و عزلت و تبعید را به جان خرید تا مردانه از امام دفاع کند و سرانجام هم در دفاع از مراد خود جان داد. امام شاقول انقلاب بود. رفتار و گفتارش میزان بود. چند نفر را سراغ داریم که امام در مورد او این چنین محکم و با اطمینان گفته باشد: «شما از افراد صالح و مورد علاقه اینجانب و از دوستان متدین، باصفا و پاک اینجانب می باشید. جنابعالی از طرف اینجانب وکیل بوده تا تمامی امور شرعیه را بدان صورت که دستور شرع است، انجام دهید. از خداوند می خواهم تا به شما توفیق دهد تا هر چه بیشتر و بهتر بتوانید به اسلام و انقلاب خدمت کنید». حلاوت همنشینی با امام در بهشت رضوان خدا گوارایش باد. اما واقعه دردناک فوت آیت الله توسلی پایان ماجرا نیست; حکایتی است که همچنان باقی است.

● زن آشنا

معصومه ابتکار

چهره های آشنا فراوان بودند ولی آن چهره آشنا - به خاطر آن که سال هاست در محافل عمومی کمتر دیده می شود - توجهم را جلب کرد. با یک عصا برای خداحافظی از جا بلند شده بود که برای ادای احترام نزدش رفتم. نزد کسی که در سال های انقلاب تفسیر قرآنش دریچه ای جدید را بر روی هزاران جوان گشود و آنها را با مفاهیم اسلام مترقی و انقلابی آشنا کرد. برداشت های او از آیات الهی بسیار جسورانه و الهام بخش بود، انگار او در پس کلمات و آیات، معانی و مفاهیمی را می دید که دیگران نمی دیدند و طریقی را مشخص می کرد که مفسران دیگر چندان قادر به دست یافتن آنها نبودند. ولی اکنون مدتی است به دلایل ناملایمات روزگار و برخوردهای نامناسبی که در سطح جامعه می بیند گوشه عزلت گزیده و به قول خودش جزو اصحاب کهف شده است. هر بار دیدمش نگرانی اش را از هجمه متحجران و واپسگرایان به ارزش ها و باورهای دینی ابراز کرده و نگران است از روزی که این هجمه جز پوسته ای شکننده و ظاهری از دین باقی نگذارد.

منظورم خانم منیره گرجی است که در مراسم ختم مرحوم آیت الله توسلی در مسجد مدرسه شهید مطهری دیدمش. هم نسلی هایم می دانند که منیره گرجی چه شخصیتی است و چه نقش مهمی را در انقلاب به ویژه در روشنگری و ایجاد تحول میان بانوان و دختران تحصیل کرده داشت. او تنها نماینده زن در مجلس خبرگان قانون اساسی بود که محکم پای لحاظ حقوق زنان در این قانون ایستاد و تا آنجا که می توانست تلاش کرد. استفاده از کلمه رجال به جای کلمه مردان برای واجدین شرایط ریاست جمهوری در قانون اساسی نتیجه یکی از پیگیری های او بود.

در سال یکی دوبار به نحوی برنامه ریزی می کنم که بتوانم دیداری با او تازه کنم و پای سخنان غنی و دلنشینش بنشینم. ولی تعجبم از دیدنش در مراسم ختم به این دلیل بود که از سال ۸۳ در مراسم اعطای نشان های دولتی برای دریافت نشان از آقای خاتمی- که البته بنا بر گفته خودش نه برای نشان، که برای اخلاق و بزرگ منشی خاتمی شرکت کرده بود - او را در محفلی عمومی ندیده بودم.

هر بار او را ببینی حتی اگر برای لحظه ای باشد کلامی از قرآن می گوید. یک بار در سال های مسوولیتم در دیداری، اشاره ای بسیار زیبا به داستان حضرت یوسف در سوره یوسف داشت که آن پیامبر می گوید مرا بر منابع زمین بگمار که من حفیظ و امین هستم. این اشاره برایم بسیار الهام بخش بود به نحوی که به دفعات از آن در مجامع مختلف و حتی مجامع بین المللی بهره بردم و با استناد به آن تاکید کردم که مدیریت بر ذخایر و منابع طبیعی باید به دست افرادی دانا باشد که با نگاه حفاظتی بدان می نگرند و از این منظر اقتصاد را رونق می بخشند.

این بار هم در آن چند لحظه سری تکان داد و با یادآوری امام و عظمتش، آیه ای از سوره شعرا در مورد حضرت موسی و ساحران فرعون خواند. فکر می کنم به آیه ۳۹ و ۴۰ این سوره مبارک اشاره داشت که عده ای در هر جامعه ای خواهان حضور ناآگاهانه مردم هستند و آنها را به تبعیت از ساحران دعوت می کنند. دیدن استاد گرجی گشوده شدن دریچه های شگفت انگیز معارف قرآنی است. هر بار بعد از دیدارش به این فکر فرو می روم که دنیا و عالم ظاهر با این همه هیاهو و غوغا عجب در مقابل حقیقت هستی کوچک است و چه عالم ژرف و پهناوری در ورای این جسم مادی و محدود در زنجیرهای زمان و مکان نهفته است... چه غافل اند آنان که فکر و فعل خود را کنشگر همه صحنه ها می دانند و از آن «بازیگر اصلی» غافلند.

نویسنده : جاوید قربان اوغلی