شک

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه‌اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه‌اش در دزدی مهارت دارد مثل یک …

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه‌اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه‌اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می‌رود، مثل دزدی که می‌خواهد چیزی را پنهان کند پچ‌پچ می‌کند و.....آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه‌اش برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و از او شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.

زنش آن را جابه‌جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه‌اش را زیر نظر گرفت، دقت کرد و اینبار دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می‌رود، حرف می‌زند و رفتار می‌کند.‏