شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ساختار منطقی معرفت شناسی افلاطون


ساختار منطقی معرفت شناسی افلاطون

معرفت شناسی همواره یكی از مهمترین مباحث فلسفی به شمار رفته است توجه فیلسوفان از آغاز تدوین فلسفه تاكنون به معرفت شناسی متفاوت بوده است, در این میان افلاطون یكی از برجسته ترین شخصیتهایی است كه معرفت شناسی دغدغه اصلی و اساسی او بوده است

معرفت‏شناسی همواره یكی از مهمترین مباحث فلسفی به شمار رفته است. توجه فیلسوفان از آغاز تدوین فلسفه تاكنون به معرفت‏شناسی متفاوت بوده است، در این میان افلاطون یكی از برجسته‏ترین شخصیتهایی است كه معرفت‏شناسی دغدغه اصلی و اساسی او بوده است. و اندیشه‏های بدیع و ژرفی را از طریق روش «دیالكتیك‏» پیرامون چیستی معرفت و ویژگیها و واقع نمایی آن ارائه نموده. اما با توجه به این كه افلاطون مباحث گوناگونی را در معرفت‏شناسی مطرح نموده ابتدا باید عناصر و سازه‏های مختلف تفكر افلاطونی را در هر یك از مباحث فلسفی به دست آورد و سپس، با تركیب آنها ساختمان فكری او را در آن خصوص نشان داد. براساس این روش، سازه‏های معرفت‏شناسی افلاطون به ترتیب عبارتند از:

۱- ادراك حسی و نقد آن ۲- عقیده و پندار ۳- ریاضیات ۴- شناخت ایده‏ها و نیز آثار آنها و بیان روابط آنها با یكدیگر و با اشیاء محسوس ۵- یادآوری ۶- دیالكتیك. در این مقاله پیوند منطقی بین این مراحل در گذر از هر مرحله به مرحله بعدی آشكار گردیده است.

معرفت‏شناسی همواره یكی از مهمترین مباحث فلسفی به شمار رفته است و این اهمیت از آن جاست كه تامل فلسفی در جهان هستی جز با تامل در خود معرفت امكان‏پذیر نیست، زیرا فیلسوف، هدفی جز شناخت و كشف واقعیت ندارد، و كشف واقعیت مبتنی بر اثبات واقع نمایی گزاره‏های فلسفی است و اثبات واقع نمایی این گزاره‏ها تنها با اثبات واقع نمایی معرفت آدمی میسر است. توجه فیلسوفان از آغاز تدوین فلسفه تاكنون به معرفت‏شناسی متفاوت بوده است. برخی آن را به عنوان یكی از مسائل مهم و محوری فلسفه مورد توجه قرار داده‏اند و برخی به عنوان مساله فرعی و استطردادی به آن نظر داشته‏اند. در این میان افلاطون یكی از برجسته‏ترین شخصیتهایی است كه معرفت‏شناسی دغدغه اصلی و اساسی او بوده است.

برجستگی و اهمیت افلاطون در معرفت‏شناسی به دلیل ویژگیهایی است كه به برخی از آنها اشاره می‏شود: ۱- وی آغازگر و به تعبیر دقیق‏تر بانی و مؤسس معرفت‏شناسی است ۲- اندیشه‏های بدیع و ژرفی را از طریق روش بی‏بدیل خود «دیالكتیك‏» پیرامون چیستی معرفت و ویژگیها و واقع نمایی آن ارائه نموده ۳- این كه در یك دوره بحرانی و آكنده از شك و تردید نسبت‏به هستی خارج از ذهن و تصور آدمی و انكار مصرانه واقع نمایی معرفت‏به ریشه‏یابی علل و عوامل شكاكیت و درمان آن پرداخته است ۴- اولین فیلسوفی است كه افكار و اندیشه‏هایش را به رشته تحریر درآورده و عمده مباحث معرفت‏شناسی وی در اختیار نسلهای بعدی قرار گرفته ۵- بسیاری از تئوریها و دیدگاههای معرفت‏شناسان پس از افلاطون... از اندیشه و افكار او متاثرند. از آن جا كه افلاطون در تالیف، روش محاوره و گفتگو را بكار گرفته و تلاش نموده است تا محاورات او حكایتگر محاوره و گفتگوئی واقعی باشد، در هیچ رساله‏ای نمی‏توان تمامیت دیدگاه او را در مباحث فلسفی و غیر فلسفی كشف نمود. از این رو ابتدا باید عناصر و سازه‏های مختلف تفكر افلاطون را در هر یك از مباحث فلسفی بدست آورد و سپس با تركیب آنها ساختمان فكری او را در آن خصوص نشان داد.

تركیب سازه‏ها نیز باید با قرائن و شواهد موجود در آثار افلاطون و نیز با مقتضای روش دیالكتیكی وی هماهنگ باشد و از این حیث‏برای هر یك از مباحث فلسفی در فلسفه افلاطون می‏توان آغاز و انجامی یافت كه كشف آغاز و انجام هر بحث و حفظ رابطه منطقی و دیالكتیكی بین آنها در فهم درست آن مبحث‏بسیار مؤثر است.

در این روش به هیچ وجه مدعی ارائه تطور تاریخی تفكر و اندیشه افلاطون نمی‏باشیم و پیشنهاد و بكارگیری آن صرفا به لحاظ اهمیت تعلیمی و آموزشی آن است.

به عنوان مثال اگر در معرفت‏شناسی افلاطون، آغاز راه را تحلیل معرفت‏حسی و نقد آن و انجام آن را توضیح و تبیین روش دیالكتیك قرارداده‏ایم به این معنا نیست كه افلاطون معرفت‏شناسی را از نقد ادراك حسی آغاز نموده و در آخرین دوره از حیات خود به توضیح و تبیین ماهیت دیالكتیك پرداخته است.

اما منطق تعلیم و آموزش اقتضا دارد كه معرفت‏شناسی افلاطون از نقد ادراك حسی آغاز شود و به تبیین دیالكتیك بیانجامد.

براساس این روش، سازه‏های معرفت‏شناسی افلاطون به ترتیب عبارتند از:

۱- ادراك حسی و نقد آن ۲- عقیده و پندار ۳- ریاضیات ۴- شناخت ایده‏ها و نیز اثبات آنها و بیان روابط آنها با یكدیگر و با اشیاء محسوس ۵- یادآوری ۶- دیالكتیك

پیوند منطقی بین این مراحل در گذر از هر مرحله به مرحله بعدی آشكار گردیده است و خواننده با مطالعه این تحقیق به آن واقف خواهد شد.

امید است كه این تحقیق در شناخت دقیق‏تر معرفت‏شناسی افلاطون كه بی‏تردید تاثیر شگرف و گسترده‏ای بر گرایشهای مختلف فلسفی در شرق و غرب داشته است مؤثر افتد. ان شاء الله

● ادراك حسی " " Sens Perception

معرفت‏شناسی افلاطون بر اساس روش دیالكتیك كه خود به آن معتقد است‏با این پرسش مهم آغاز می‏شود كه معرفت چیست؟ (ته‏ئه‏تتوس ,Theaitetos ۱۴۶)

روشن است كه پرسش از ماهیت و چیستی معرفت است و بیان مصداقهای جزئی كه در حقیقت انواع معرفتند نمی‏تواند پاسخ این پرسش باشد، بویژه با تاكید افلاطون بر این مطلب كه در شناخت هر چیزی باید تلاش كنیم تا به خود آن چیز دست‏یابیم و بیان مصداقها تنها از این جهت مفید است كه ما را در دستیابی به خود هر چیز یاری می‏رساند.

از این رو هنگامی كه در پاسخ به پرسش سقراط از چیستی معرفت تئتتوس مصداقهائی از قبیل حساب، هندسه و علوم دیگر را برمی شمرد. سقراط می‏گوید:

پرسش من این نبود كه چند نوع شناسائی وجود دارد. من خواستم بدانم خود شناسائی چیست. از دیدگاه افلاطون منطق تعلیم و تعلم چنین اقتضا می‏كند كه در پاسخ به هر پرسش ابتدا سراغ پاسخهای داده شده و بخصوص پاسخهائی كه از مقبولیت‏بیشتری برخوردارند، برویم و در صورت نادرست‏بودن آن پاسخ یا پاسخها با نمایاندن ضعف و نارسائی آنها ذهن مخاطبان را برای گامهای بعدی و پاسخ نهائی آماده سازیم.

به همین دلیل افلاطون در ارتباط با پرسش از چیستی معرفت پاسخی را كه در زمانه او از مقبولیت‏بیشتری برخوردار بوده و بخصوص از طرف شخصیتهای سرشناس مكتب سوفیسم چون «پروتاگوراس‏» حمایت و جانبداری می‏شد، مطرح نموده و با نقد این پاسخ، راه را برای پاسخ نهائی خود به این پرسش هموارتر ساخته است.

این پاسخ از زمان تئتتوس در محاوره‏ای با همین نام به شرح زیر آمده است:

چنین می‏نماید كسی كه به چیزی شناسایی می‏یابد آن را به حواس درك می‏كند، پس شناسایی جز ادراك حسی نیست. (همان، ۱۵۱)

اگر شناسائی و معرفت همان ادراك حسی است پس پرسش از چیستی معرفت‏به پرسش از چیستی ادراك حسی می‏انجامد و به جای پرسش نخستین این پرسش مطرح می‏شود كه ادراك حسی چیست؟

افلاطون با توجه به مبانی سوفیسم و نیز عقیده كسانی كه محسوس را عین صیرورت و شدن می‏دانند به این پرسش این گونه پاسخ می‏گوید كه ادراك حسی عبارت از نمودی است‏حاصل از تاثیر و تاثر بین ابزار و آلات ادراك از یك سوی و متعلق آن از سوئی دیگر و چون اثر گذار و اثرپذیر نسبت‏به هر شی‏ء و هر شخص و نیز نسبت‏به حالات مختلف یك شخص متفاوت است نمود حاصل از تاثیر و تاثر نیز متفاوت خواهد بود. لذا ادراك هر شخص برای همان شخص حقیقت است و نیز ادراك هر شخص در هر شرایط و حالتی برای همان شخص در همان شرائط و حالت‏حقیقت است. (همان، ۱۵۲-۱۶۰)

در شرائطی كه كسی آبی را گرم احساس می‏كند هر كس دقیقا در همان شرائط قرار گیرد آن آب را گرم احساس خواهد كرد، یعنی نمودی كه برای این شخص از تاثیر و تاثر لامسه او با آب مورد نظر حاصل می‏شود جز گرمی نیست و اگر كسی همان آب را سرد احساس می‏كند در شرائطی قرار دارد كه حاصل تاثیر و تاثر در آن شرایط جز نمود سردی نخواهد بود. و این همان سخن «پروتاگوراس‏» است كه گفته است: «انسان مقیاس همه چیز است مقیاس هستی; آنچه هست و چگونه است و مقیاس نیستی; آنچه نیست و چگونه نیست.» (همان، ۱۵۲)

افلاطون در نقد این دیدگاه ابتدا اصل نسبی بودن حقیقت را هدف قرار می‏دهد و سپس نشان می‏دهد كه ادراك حسی تمام معرفت نیست و سرانجام ثابت می‏كند كه ادراك حسی به معنای نمود حاصل از تاثیر و تاثر نه تنها تمام معرفت نیست‏بلكه اصولا نمی‏توان آن را معرفت نامید.

او بر اصل نسبی بودن حقیقت این نقضها را وارد می‏داند. (همان، ۱۶۱-۱۶۲ و ۱۷۰-۱۷۱)

۱- اگر معرفت همان ادراك حسی است و اگر ادراك حسی هر شخص برای همان شخص حقیقت است، چرا برخی را بر كرسی استادی می‏نشانیم و برخی را در زمره متعلمان و دانش‏آموزان می‏دانیم و اصولا یادگیری از كسانی كه ادراكشان برای خودشان حقیقت است چه معنایی دارد. سوفیستها كه خود را معلم دیگران می‏دانند عمل تعلیم و تعلم را بر اساس این عقیده چگونه توجیه می‏كنند. همچنین رجوع به متخصصان كه سیره عقلائی بشر بوده و هست و سوفیستها و دیگر قائلان به نسبی بودن حقیقت نیز از این شیوه پیروی می‏كنند، چگونه قابل توجیه است؟ آیا می‏توان پذیرفت كه نظر یا پیشگویی یك فرد متخصص در مساله‏ای كه در حوزه تخصص او قرار دارد با نظر یا پیشگویی یك فرد عادی در همان مساله بطور یكسان از حقیقت‏برخوردارند؟!

۲- شمار كسانی كه انسان را مقیاس همه چیز می‏دانند از شمار كسانی كه این عقیده را ندارند بسیار كمتر است‏با این وصف چگونه «پروتاگوراس‏» مقیاس بودن انسان را بطور مطلق، حقیقت می‏انگارند و كتاب خود را نیز حقیقت می‏نامد؟!

افلاطون پس از نقض اصل نسبی بودن حقیقت‏با پیش كشیدن «یادآوری‏» منحصر بودن معرفت در ادراك حسی را نیز نقض می‏كند و می‏گوید:

انسان چیزهایی را می‏بیند و پس از این كه ارتباط بینائی او با خارج قطع می‏گردد، آنچه را دیده است‏به یاد می‏آورد، با این كه یادآوری بدون استفاده از حواس انجام می‏شود با این حال نمی‏توان در معرفت‏بودن آن تردید نمود. بنابراین معرفت و شناسایی منحصر در ادراك حسی نمی‏باشد.

سرانجام افلاطون به این نتیجه می‏رسد كه ادراك حسی نه تنها تمام معرفت نیست‏بلكه معرفت دانستن آن از پایه و اساس بی وجه است و بر این مطلب چنین استدلال می‏نماید:

۱- اولین استدلال افلاطون در اثبات این مدعا مبتنی بر عقیده دانشمندانی چون «هراكلیت‏» و «امپدكلس‏» و «پروتاگوراس‏» است كه همه چیز را در صیرورت و شدن می‏دانند و بر این باورند كه اشیاء چه از نظر مكانی و چه از نظر كیفیات و حالات، لحظه‏ای آرام ندارند و پیوسته در حال دگرگونی و حركتند.

افلاطون می‏گوید: اگر براستی چنین باشد ادراك حسی مانند دیدن و شنیدن نیز همواره در حال دگرگونی خواهد بود و لحظه‏ای ثابت را نمی‏یابیم كه آن را دیدن یا شنیدن بنامیم، به عبارت دیگر هر گاه بر چیزی نامی می‏نهیم آن را به نحوی ثابت در نظر آورده و با تصور آن نامی بر آن می‏نهیم. اگر چیزی عین حركت و شدن باشد نمی‏توان آن را در اختیار گرفت و نامی بر آن نهاد زیرا طبیعت‏شدن و صیرورت به گونه‏ای است كه هنوز بطور كامل در اختیار ما قرار نگرفته، از ما می‏گریزد. با این وصف چگونه ادراك حسی را دیدن و شنیدن و... می‏نامیم.

نامیدن مستلزم این است كه مسما لحظه‏ای در اختیار ما در آمده است و با نظر به آن نامی بر آن نهاده‏ایم. چیزی كه عین حركت و صیرورت است هرگز توقفی ندارد تا آن را بنگریم و با خیال آسوده نامی بر آن نهیم اگر بر ادراك حسی هیچ نامی نمی‏توان نهاد پس نه دیدن است و نه شنیدن و نه حتی ندیدن و نشنیدن و در نتیجه نه معرفت و شناسایی است و نه عدم شناسایی. (همان، ۱۸۲)

۲- هنگامی كه به وحدت اشیاء یا تمایز آنها حكم می‏كنیم و از هستی و نیستی و همانندی و ناهمانندی و همانی و دگری و وحدت و كثرت و فردی و زوجی آنها سخن می‏گوییم با جنبه كلی اشیاء سرو كار داریم كه هیچ یك از حواس، ما را از بودن یا نبودن آنها آگاه نمی‏سازد و جز این كه بگوئیم روح آدمی به پاره‏ای چیزها بدون واسطه برمی‏خورد چاره‏ای نداریم. البته منظور از بی واسطه بودن ادراك این امور این است كه روح در هنگام ادراك آنها نیازمند وساطت‏حواس نیست هر چند شناسایی این امور بر اثر داوریهای روح درباره ادراكات حسی صورت می‏گیرد. (همان، ۱۸۶)

با توجه به این كه هستی هر چیز از اموری است كه روح بی واسطه ادراك می‏كند و تا هستی چیزی را درنیابیم ماهیت آن را در نمی‏یابیم و تا ماهیت چیزی را در نیابیم نسبت‏به آن چیز شناختی برای ما حاصل نشده است، نتیجه می‏گیریم كه در هیچ حالی شناسایی و ادراك حسی نمی‏تواند یكی باشد.

پی‏نوشت‏ها:

۱) عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه مفید

۲) چنانكه در پایان این مقاله ملاحظه خواهد شد بین سه واژه پندار، عقیده، گمان فرق نهاده شده است. گمان «دوكسا» به آن نوع شناسائی اطلاق می‏شود كه متعلق آن موجودات محسوس و تصاویر و اشباح آنهااست. عقیده كه مرتبه عالی گمان است‏به آن نوع شناسائی گفته می‏شود كه متعلق آن موجودات محسوس است و پندار «ایكازیا» مرتبه ضعیف گمان است كه متعلق آن تصاویر و اشباح موجودات مادی است. توضیحی كه در این جا در مورد [ opinion ] آمده است ناظر به مرتبه عالی گمان یعنی عقیده «پیستیس‏» می‏باشد.

منبع:فصلنامه نامه مفید،‌شماره ۲۴

نویسنده:محمد انتظام


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.