جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
ساختار منطقی معرفت شناسی افلاطون
![ساختار منطقی معرفت شناسی افلاطون](/web/imgs/16/152/wdtxj1.jpeg)
معرفتشناسی همواره یكی از مهمترین مباحث فلسفی به شمار رفته است. توجه فیلسوفان از آغاز تدوین فلسفه تاكنون به معرفتشناسی متفاوت بوده است، در این میان افلاطون یكی از برجستهترین شخصیتهایی است كه معرفتشناسی دغدغه اصلی و اساسی او بوده است. و اندیشههای بدیع و ژرفی را از طریق روش «دیالكتیك» پیرامون چیستی معرفت و ویژگیها و واقع نمایی آن ارائه نموده. اما با توجه به این كه افلاطون مباحث گوناگونی را در معرفتشناسی مطرح نموده ابتدا باید عناصر و سازههای مختلف تفكر افلاطونی را در هر یك از مباحث فلسفی به دست آورد و سپس، با تركیب آنها ساختمان فكری او را در آن خصوص نشان داد. براساس این روش، سازههای معرفتشناسی افلاطون به ترتیب عبارتند از:
۱- ادراك حسی و نقد آن ۲- عقیده و پندار ۳- ریاضیات ۴- شناخت ایدهها و نیز آثار آنها و بیان روابط آنها با یكدیگر و با اشیاء محسوس ۵- یادآوری ۶- دیالكتیك. در این مقاله پیوند منطقی بین این مراحل در گذر از هر مرحله به مرحله بعدی آشكار گردیده است.
معرفتشناسی همواره یكی از مهمترین مباحث فلسفی به شمار رفته است و این اهمیت از آن جاست كه تامل فلسفی در جهان هستی جز با تامل در خود معرفت امكانپذیر نیست، زیرا فیلسوف، هدفی جز شناخت و كشف واقعیت ندارد، و كشف واقعیت مبتنی بر اثبات واقع نمایی گزارههای فلسفی است و اثبات واقع نمایی این گزارهها تنها با اثبات واقع نمایی معرفت آدمی میسر است. توجه فیلسوفان از آغاز تدوین فلسفه تاكنون به معرفتشناسی متفاوت بوده است. برخی آن را به عنوان یكی از مسائل مهم و محوری فلسفه مورد توجه قرار دادهاند و برخی به عنوان مساله فرعی و استطردادی به آن نظر داشتهاند. در این میان افلاطون یكی از برجستهترین شخصیتهایی است كه معرفتشناسی دغدغه اصلی و اساسی او بوده است.
برجستگی و اهمیت افلاطون در معرفتشناسی به دلیل ویژگیهایی است كه به برخی از آنها اشاره میشود: ۱- وی آغازگر و به تعبیر دقیقتر بانی و مؤسس معرفتشناسی است ۲- اندیشههای بدیع و ژرفی را از طریق روش بیبدیل خود «دیالكتیك» پیرامون چیستی معرفت و ویژگیها و واقع نمایی آن ارائه نموده ۳- این كه در یك دوره بحرانی و آكنده از شك و تردید نسبتبه هستی خارج از ذهن و تصور آدمی و انكار مصرانه واقع نمایی معرفتبه ریشهیابی علل و عوامل شكاكیت و درمان آن پرداخته است ۴- اولین فیلسوفی است كه افكار و اندیشههایش را به رشته تحریر درآورده و عمده مباحث معرفتشناسی وی در اختیار نسلهای بعدی قرار گرفته ۵- بسیاری از تئوریها و دیدگاههای معرفتشناسان پس از افلاطون... از اندیشه و افكار او متاثرند. از آن جا كه افلاطون در تالیف، روش محاوره و گفتگو را بكار گرفته و تلاش نموده است تا محاورات او حكایتگر محاوره و گفتگوئی واقعی باشد، در هیچ رسالهای نمیتوان تمامیت دیدگاه او را در مباحث فلسفی و غیر فلسفی كشف نمود. از این رو ابتدا باید عناصر و سازههای مختلف تفكر افلاطون را در هر یك از مباحث فلسفی بدست آورد و سپس با تركیب آنها ساختمان فكری او را در آن خصوص نشان داد.
تركیب سازهها نیز باید با قرائن و شواهد موجود در آثار افلاطون و نیز با مقتضای روش دیالكتیكی وی هماهنگ باشد و از این حیثبرای هر یك از مباحث فلسفی در فلسفه افلاطون میتوان آغاز و انجامی یافت كه كشف آغاز و انجام هر بحث و حفظ رابطه منطقی و دیالكتیكی بین آنها در فهم درست آن مبحثبسیار مؤثر است.
در این روش به هیچ وجه مدعی ارائه تطور تاریخی تفكر و اندیشه افلاطون نمیباشیم و پیشنهاد و بكارگیری آن صرفا به لحاظ اهمیت تعلیمی و آموزشی آن است.
به عنوان مثال اگر در معرفتشناسی افلاطون، آغاز راه را تحلیل معرفتحسی و نقد آن و انجام آن را توضیح و تبیین روش دیالكتیك قراردادهایم به این معنا نیست كه افلاطون معرفتشناسی را از نقد ادراك حسی آغاز نموده و در آخرین دوره از حیات خود به توضیح و تبیین ماهیت دیالكتیك پرداخته است.
اما منطق تعلیم و آموزش اقتضا دارد كه معرفتشناسی افلاطون از نقد ادراك حسی آغاز شود و به تبیین دیالكتیك بیانجامد.
براساس این روش، سازههای معرفتشناسی افلاطون به ترتیب عبارتند از:
۱- ادراك حسی و نقد آن ۲- عقیده و پندار ۳- ریاضیات ۴- شناخت ایدهها و نیز اثبات آنها و بیان روابط آنها با یكدیگر و با اشیاء محسوس ۵- یادآوری ۶- دیالكتیك
پیوند منطقی بین این مراحل در گذر از هر مرحله به مرحله بعدی آشكار گردیده است و خواننده با مطالعه این تحقیق به آن واقف خواهد شد.
امید است كه این تحقیق در شناخت دقیقتر معرفتشناسی افلاطون كه بیتردید تاثیر شگرف و گستردهای بر گرایشهای مختلف فلسفی در شرق و غرب داشته است مؤثر افتد. ان شاء الله
● ادراك حسی " " Sens Perception
معرفتشناسی افلاطون بر اساس روش دیالكتیك كه خود به آن معتقد استبا این پرسش مهم آغاز میشود كه معرفت چیست؟ (تهئهتتوس ,Theaitetos ۱۴۶)
روشن است كه پرسش از ماهیت و چیستی معرفت است و بیان مصداقهای جزئی كه در حقیقت انواع معرفتند نمیتواند پاسخ این پرسش باشد، بویژه با تاكید افلاطون بر این مطلب كه در شناخت هر چیزی باید تلاش كنیم تا به خود آن چیز دستیابیم و بیان مصداقها تنها از این جهت مفید است كه ما را در دستیابی به خود هر چیز یاری میرساند.
از این رو هنگامی كه در پاسخ به پرسش سقراط از چیستی معرفت تئتتوس مصداقهائی از قبیل حساب، هندسه و علوم دیگر را برمی شمرد. سقراط میگوید:
پرسش من این نبود كه چند نوع شناسائی وجود دارد. من خواستم بدانم خود شناسائی چیست. از دیدگاه افلاطون منطق تعلیم و تعلم چنین اقتضا میكند كه در پاسخ به هر پرسش ابتدا سراغ پاسخهای داده شده و بخصوص پاسخهائی كه از مقبولیتبیشتری برخوردارند، برویم و در صورت نادرستبودن آن پاسخ یا پاسخها با نمایاندن ضعف و نارسائی آنها ذهن مخاطبان را برای گامهای بعدی و پاسخ نهائی آماده سازیم.
به همین دلیل افلاطون در ارتباط با پرسش از چیستی معرفت پاسخی را كه در زمانه او از مقبولیتبیشتری برخوردار بوده و بخصوص از طرف شخصیتهای سرشناس مكتب سوفیسم چون «پروتاگوراس» حمایت و جانبداری میشد، مطرح نموده و با نقد این پاسخ، راه را برای پاسخ نهائی خود به این پرسش هموارتر ساخته است.
این پاسخ از زمان تئتتوس در محاورهای با همین نام به شرح زیر آمده است:
چنین مینماید كسی كه به چیزی شناسایی مییابد آن را به حواس درك میكند، پس شناسایی جز ادراك حسی نیست. (همان، ۱۵۱)
اگر شناسائی و معرفت همان ادراك حسی است پس پرسش از چیستی معرفتبه پرسش از چیستی ادراك حسی میانجامد و به جای پرسش نخستین این پرسش مطرح میشود كه ادراك حسی چیست؟
افلاطون با توجه به مبانی سوفیسم و نیز عقیده كسانی كه محسوس را عین صیرورت و شدن میدانند به این پرسش این گونه پاسخ میگوید كه ادراك حسی عبارت از نمودی استحاصل از تاثیر و تاثر بین ابزار و آلات ادراك از یك سوی و متعلق آن از سوئی دیگر و چون اثر گذار و اثرپذیر نسبتبه هر شیء و هر شخص و نیز نسبتبه حالات مختلف یك شخص متفاوت است نمود حاصل از تاثیر و تاثر نیز متفاوت خواهد بود. لذا ادراك هر شخص برای همان شخص حقیقت است و نیز ادراك هر شخص در هر شرایط و حالتی برای همان شخص در همان شرائط و حالتحقیقت است. (همان، ۱۵۲-۱۶۰)
در شرائطی كه كسی آبی را گرم احساس میكند هر كس دقیقا در همان شرائط قرار گیرد آن آب را گرم احساس خواهد كرد، یعنی نمودی كه برای این شخص از تاثیر و تاثر لامسه او با آب مورد نظر حاصل میشود جز گرمی نیست و اگر كسی همان آب را سرد احساس میكند در شرائطی قرار دارد كه حاصل تاثیر و تاثر در آن شرایط جز نمود سردی نخواهد بود. و این همان سخن «پروتاگوراس» است كه گفته است: «انسان مقیاس همه چیز است مقیاس هستی; آنچه هست و چگونه است و مقیاس نیستی; آنچه نیست و چگونه نیست.» (همان، ۱۵۲)
افلاطون در نقد این دیدگاه ابتدا اصل نسبی بودن حقیقت را هدف قرار میدهد و سپس نشان میدهد كه ادراك حسی تمام معرفت نیست و سرانجام ثابت میكند كه ادراك حسی به معنای نمود حاصل از تاثیر و تاثر نه تنها تمام معرفت نیستبلكه اصولا نمیتوان آن را معرفت نامید.
او بر اصل نسبی بودن حقیقت این نقضها را وارد میداند. (همان، ۱۶۱-۱۶۲ و ۱۷۰-۱۷۱)
۱- اگر معرفت همان ادراك حسی است و اگر ادراك حسی هر شخص برای همان شخص حقیقت است، چرا برخی را بر كرسی استادی مینشانیم و برخی را در زمره متعلمان و دانشآموزان میدانیم و اصولا یادگیری از كسانی كه ادراكشان برای خودشان حقیقت است چه معنایی دارد. سوفیستها كه خود را معلم دیگران میدانند عمل تعلیم و تعلم را بر اساس این عقیده چگونه توجیه میكنند. همچنین رجوع به متخصصان كه سیره عقلائی بشر بوده و هست و سوفیستها و دیگر قائلان به نسبی بودن حقیقت نیز از این شیوه پیروی میكنند، چگونه قابل توجیه است؟ آیا میتوان پذیرفت كه نظر یا پیشگویی یك فرد متخصص در مسالهای كه در حوزه تخصص او قرار دارد با نظر یا پیشگویی یك فرد عادی در همان مساله بطور یكسان از حقیقتبرخوردارند؟!
۲- شمار كسانی كه انسان را مقیاس همه چیز میدانند از شمار كسانی كه این عقیده را ندارند بسیار كمتر استبا این وصف چگونه «پروتاگوراس» مقیاس بودن انسان را بطور مطلق، حقیقت میانگارند و كتاب خود را نیز حقیقت مینامد؟!
افلاطون پس از نقض اصل نسبی بودن حقیقتبا پیش كشیدن «یادآوری» منحصر بودن معرفت در ادراك حسی را نیز نقض میكند و میگوید:
انسان چیزهایی را میبیند و پس از این كه ارتباط بینائی او با خارج قطع میگردد، آنچه را دیده استبه یاد میآورد، با این كه یادآوری بدون استفاده از حواس انجام میشود با این حال نمیتوان در معرفتبودن آن تردید نمود. بنابراین معرفت و شناسایی منحصر در ادراك حسی نمیباشد.
سرانجام افلاطون به این نتیجه میرسد كه ادراك حسی نه تنها تمام معرفت نیستبلكه معرفت دانستن آن از پایه و اساس بی وجه است و بر این مطلب چنین استدلال مینماید:
۱- اولین استدلال افلاطون در اثبات این مدعا مبتنی بر عقیده دانشمندانی چون «هراكلیت» و «امپدكلس» و «پروتاگوراس» است كه همه چیز را در صیرورت و شدن میدانند و بر این باورند كه اشیاء چه از نظر مكانی و چه از نظر كیفیات و حالات، لحظهای آرام ندارند و پیوسته در حال دگرگونی و حركتند.
افلاطون میگوید: اگر براستی چنین باشد ادراك حسی مانند دیدن و شنیدن نیز همواره در حال دگرگونی خواهد بود و لحظهای ثابت را نمییابیم كه آن را دیدن یا شنیدن بنامیم، به عبارت دیگر هر گاه بر چیزی نامی مینهیم آن را به نحوی ثابت در نظر آورده و با تصور آن نامی بر آن مینهیم. اگر چیزی عین حركت و شدن باشد نمیتوان آن را در اختیار گرفت و نامی بر آن نهاد زیرا طبیعتشدن و صیرورت به گونهای است كه هنوز بطور كامل در اختیار ما قرار نگرفته، از ما میگریزد. با این وصف چگونه ادراك حسی را دیدن و شنیدن و... مینامیم.
نامیدن مستلزم این است كه مسما لحظهای در اختیار ما در آمده است و با نظر به آن نامی بر آن نهادهایم. چیزی كه عین حركت و صیرورت است هرگز توقفی ندارد تا آن را بنگریم و با خیال آسوده نامی بر آن نهیم اگر بر ادراك حسی هیچ نامی نمیتوان نهاد پس نه دیدن است و نه شنیدن و نه حتی ندیدن و نشنیدن و در نتیجه نه معرفت و شناسایی است و نه عدم شناسایی. (همان، ۱۸۲)
۲- هنگامی كه به وحدت اشیاء یا تمایز آنها حكم میكنیم و از هستی و نیستی و همانندی و ناهمانندی و همانی و دگری و وحدت و كثرت و فردی و زوجی آنها سخن میگوییم با جنبه كلی اشیاء سرو كار داریم كه هیچ یك از حواس، ما را از بودن یا نبودن آنها آگاه نمیسازد و جز این كه بگوئیم روح آدمی به پارهای چیزها بدون واسطه برمیخورد چارهای نداریم. البته منظور از بی واسطه بودن ادراك این امور این است كه روح در هنگام ادراك آنها نیازمند وساطتحواس نیست هر چند شناسایی این امور بر اثر داوریهای روح درباره ادراكات حسی صورت میگیرد. (همان، ۱۸۶)
با توجه به این كه هستی هر چیز از اموری است كه روح بی واسطه ادراك میكند و تا هستی چیزی را درنیابیم ماهیت آن را در نمییابیم و تا ماهیت چیزی را در نیابیم نسبتبه آن چیز شناختی برای ما حاصل نشده است، نتیجه میگیریم كه در هیچ حالی شناسایی و ادراك حسی نمیتواند یكی باشد.
پینوشتها:
۱) عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه مفید
۲) چنانكه در پایان این مقاله ملاحظه خواهد شد بین سه واژه پندار، عقیده، گمان فرق نهاده شده است. گمان «دوكسا» به آن نوع شناسائی اطلاق میشود كه متعلق آن موجودات محسوس و تصاویر و اشباح آنهااست. عقیده كه مرتبه عالی گمان استبه آن نوع شناسائی گفته میشود كه متعلق آن موجودات محسوس است و پندار «ایكازیا» مرتبه ضعیف گمان است كه متعلق آن تصاویر و اشباح موجودات مادی است. توضیحی كه در این جا در مورد [ opinion ] آمده است ناظر به مرتبه عالی گمان یعنی عقیده «پیستیس» میباشد.
منبع:فصلنامه نامه مفید،شماره ۲۴
نویسنده:محمد انتظام
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست