شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

یک انتقام نمایشی


یک انتقام نمایشی

نگاهی به فیلم کیفر

"کیفر" جدیدترین همکاری حسن فتحی با علیرضا نادری در جایگاه فیلمنامه‌نویس است، همکاری که نقطه برجسته آن را مجموعه تلویزیونی «میوه ممنوعه» به خود اختصاص داده که حضور نادری در گفت‌و‌گونویسی کار برجسته‌تر بود.

مجموعه‌های «پهلوانان نمی‌میرند»، «روشن‌تر از تاریکی» (ملاصدرا)، «شب دهم»، «مدار صفر درجه»، «میوه ممنوعه»، «اشک ها و لبخندها» و ...، فیلم‌های سینمائی «ازدواج به سبک ایرانی» و «پستچی سه بار در نمی‌زند» و چند تله‌فیلم مجموعه آثار فتحی را تشکیل می‌دهند.

فتحی در مجموعه آثار خود نشان داده علاقه خاصی به پلات‌های پیچیده، شخصیت‌های متعدد داستانی و البته پرداختن به مفاهیم فلسفی در لایه‌های درونی کار دارد. پیوند خوردن این ویژگی فتحی با ریشه‌های تئاتری نادری در نهایت به آثاری با داستان‌های دراماتیک و پیچیده منجر شده که شخصیت‌های تأثیرگذار حرف اول و آخر را می‌گویند و البته همین شخصیت‌ها بیشتر از همه در ذهن مخاطب می‌مانند.

"کیفر" در نگاه اول داستان انتقام دسته‌جمعی یک عده آدم زخم‌خورده از یک فرد فاسد است، انتقامی که ریشه در گذشته تا حال دارد و همه جزئیات آن به گونه‌ای نمایشی طراحی شده تا بتواند جوابگوی یک فیلم سینمائی با زمانی کمی بیشتر از حد متعارف باشد.

همین ابتدا وقتی به ریشه‌ها و انگیزه‌هائی که موتور قصه را راه می‌اندازند دقت می‌کنیم این نکته خودنمائی می‌کند که نقشه‌های حساب‌شده و دقیق که مو لای درزش نمی‌رود، حرف اول را در پیشبرد کار می‌زنند. به این ترتیب تا رسیدن به فینال برگ‌ها به گونه‌ای برای مخاطب رو می‌شوند که به تدریج گزینه‌های مختلف حذف شده و در نهایت هویت اصلی پدرخوانده‌ای که پشت ماجرا است، مشخص شود.

اما نکته اینجاست که طراحی چنین انتقام حساب‌شده‌ای که ریشه در گذشته‌های دور تا حال دارد با چنین جزئیاتی که به یک تشکیلات اطلاعاتی پهلو می‌زند که همه افراد زخم‌خورده را دور هم جمع کرده، بیش از آنکه از فرهنگ و مناسبات رفتاری جاری در اجتماع ما بیاید، از یک قالب نمایشی می‌آید.

این همان چیزی است که مثلاً فیلم «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» سیدنی لومت را باورپذیر و ارتباط مخاطب با آن را محکم می‌کند، اما به دلیل مابه ازاء نداشتن در رفتارهای گذشته و حال مردمان ما، به دیدن نمایشی از دور و با فاصله بر روی صحنه می‌ماند، چراکه ما مردمانی هستیم که روحیه عمومی ما نقشه، طراحی و ... را برنمی‌تابد و همه حس‌های ما در لحظه و طبیعتاً کنش و واکنش‌های‌مان هم در لحظه شکل می‌گیرد. از عشق و نفرت و اقدام به قتل و ضرب و شتم تا بذل و بخشش و ... نگاهی به پرونده‌های جرم و جنایت و قتل‌های فردی و جمعی و خانوادگی و ... می‌تواند این روحیه عمومی را برجسته کند.

به این ترتیب در همین اولین گام طراحی اولیه چنین موقعیت داستانی به جهت اینکه فاصله خود را با مخاطب حفظ می‌کند، به صحنه نمایش پهلو می‌زند و در این صحنه چه دریغ از اینکه عالم و آدم نمایشی حرف بزنند، از جملات قصار و نغز استفاده کنند و در هر موقعیت و جایگاهی دچار خودآگاهی افراطی نسبت به خود و اطرافیانشان باشند و از همه مهمتر اینکه فرصت دفاع و اعتراف و افشای انگیزه‌های خود را داشته باشند که با واقعیت فاصله دارد.

فیلم با سکانسی آغاز می‌شود که برزو پشت میله‌های زندان درخواست می‌کند پول دیه جوانی را که عامداً نکشته فراهم کنند تا از چوبه دار خلاص شود. این سکانس در کنار صحنه اعدام، تنها سکانس‌هائی هستند که برزو را آن هم در لباس زندان و دست بسته می‌بینم و باقی لحظات فیلم تأثیر مخرب اعمال او را بر دیگران می‌بینم که از همسر و برادر و دوست و آشنا در ژاپن تا جوانی که در شهر بازی به او چاقو زده، به طور مستقیم و غیر مستقیم از او زخم خورده‌اند و در واقع این مسیر بازشناسائی شخصیت برزو برای برادرش سیامک است که برزو عشق‌اش یعنی سپیده را از او گرفته است.

طبیعتاً همراهی مخاطب با کاراکتر سیامک که می‌خواهد دشمنان برادرش را بشناسد باید انگیزه‌های محکمتری داشته باشد و این پتانسیل را مرگ زودهنگام برزو فراهم می‌کند. هر چند سکانس اعدام برزو به گونه‌ای طراحی شده که به توهم یا کابوس او تعبیر شود، اما واقعی بودن آن از ضد کلیشه‌هائی است که کمک می‌کند مخاطب بخواهد همراه با سیامک شخصیتی را که فقط دو سکانس دیده و شناختی شکسته بسته از او دارد، بیشتر بشناسد و این مسیر بازشناسائی را همراهی کند.

در کنار برزو که بیش از واقعی بودن به یک نماد و سمبل از شر می‌ماند و محض بودن سیاهی او از ابتدا تا انتها می‌تواند شاهدی بر این مدعا باشد، شخصیت‌های متعددی در فیلم حضور دارند که هر یک به مثابه حلقه‌ای هستند که زنجیره رسیدن به شناخت پایانی را فراهم می‌کنند. شناختی که منجر به کشف هویت واقعی جمال (امیر جعفری) به عنوان ابی بن‌بست می شود.

در این مسیر بازشناسائی هر چقدر سیامک به چهره سیاه برادرش نزدیک می‌شود، در واقع غبار را از کاراکتر نمایشی جمال کنار می‌زند تا او با خود واقعی‌اش یعنی ابی بن‌بست روبرو شود و از یک رفیق آوازه‌خوان و دلسوز به یک نارفیق انتقامجو بدل شود. شخصیتی که با زخم‌خوردگی در عشق می‌تواند تا حدی تعدیل و خاکستری شود و با فراهم کردن زمینه اعدام برزو گذشته تیره و تار خود را جبران کند. در حالیکه تصویر برزو از یک برادر دلسوز که از ژاپن خانواده‌اش را اداره می‌کرده به یک دزد عشق، خلافکار، آدمکش و در پایان هم اولین وارد‌کننده شیشه به ایران تبدیل می‌شود!

سحر عصر آزاد

منبع: خبر آن لاین