سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
یاری که باید می ماند
روز ۶ تیر ماه سال ۱۳۶۰ یکی دیگر از روزهایی است که چهره دشمنان اسلام و انقلاب اسلامیبیش از پیش نمایان شد و در عین حال این روز سندی بود برای مظلومیت مسئولین نظامیکه گناهش تنها اسلامخواهی و رهایی از زیر بار سلطه بود.
این بار اما دشمنان اسلام و در راس آنها منافقین دست به ترور شخصیتی زده بودند که نه تنها از افراد سر شناس انقلاب بود بلکه از یاران صدیق امام خمینی (ره) نیز به شمار میرفت و این را به جد میتوان از پیام ایشان بعد از ترور نافرجام آیت الله خامنه ای درک کرد.
حضرت آیت الله خامنه ای در حالی که در مسجد ابوذر در حال ایراد سخنرانی بودند در تاریخ ۶ تیر ماه سال ۱۳۶۰ با انفجار ضبط صوتی که حاوی مواد منفجره بودند مورد سوء قصد قرار میگیرند و از آنجا که مشیت خداوند بر چیز دیگری بود ایشان از این اقدام ددمنشانه جان سالم بهدر میبرند.
گروهک منافقین هر چند این اقدام را به عهده نمیگیرد ولی تمام شواهد و قرائن حاکی از این بود که دست این گروهک ضد مردمیدر این اقدام هولناک در کار بوده و این را حتی افراد عادی این مرز و بوم هم میدانستند کافی است نگاهی به مقاله کیهان که در فردای روز ترور منتشر میشود بیندازیم تا متوجه شویم که چقدر تودههای مردم نسبت به عملکرد منافقین و حوادثی که ایجاد میکردند آگاه بودند. روزنامه کیهان در سرمقاله خود با عنوان «توده های مردم از ماجرای ترور خامنه ای میگویند» چنین مینویسد:
«دیروز بخش وسیعی از مردم در مقابل بیمارستان جمع شده بودند... دست به دعا برداشته بودند و با چشم های اشکآلود از خدای خود میخواستند که امام جمعه تهران زنده بماند و توطئه آمریکا نقش بر آب گردد... از هر کس و هر دستهای که سوال میکردیم، مردم بلافاصله پاسخ میدادندکه این کار، کار جنبشیها [=سازمان] است... عمو حسین گفت مگر در نماز جمعه این هفته شرکت نکردید؟ در آنجا آقای خامنهای به سران مجاهدین گفت شماها را خوب میشناسیم، شماها کار آمریکا را آسان کردید... اما معلوم بود که جنبشیها نمیتوانستند کیفر آقای خامنهای را فیالمجلس ادا کنند! لذا «بهزودی و بهطور مضاعف» یعنی در همین دیروز به مسجد ابوذر رفتند و در ضبط صوت مواد منفجره گذاشتند»
بههر حال معاون وقت دادستانی انقلاب در خاطرات خود تصریح کرده است که «جواد قدیری یکی از طراحان انفجار مسجد ابوذر بود
وی که نام کاملش محمدجواد قدیری مدرس است و از اعضای قدیمیو مهم سازمان و نفوذی در کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش بود، بعد از سوءقصد نافرجام به آیتالله خامنه ای متواری شد و از کشور گریخت و در سال ۱۳۶۴، نام قدیری در لیست شورای مرکزی سازمان به عنوان «عضو مرکزیت» درج گردید.در همان زمان در اغلب خبرهای مطبوعاتی و واکنش های اقشار مختلف مردم و گروههای سیاسی، بدون کمترین تردیدی، سازمان مسئول انفجار مسجد ابوذر معرفی و شناخته میشد. بعدها نیز در بیانیه وزارت خارجه آمریکا درباره سازمان، مجروح شدن آیتالله خامنهای یکی از مجموعه اقدامات تروریستی سازمان خوانده شد. سازمان نیز در نفی این واقعیت مجددا اعلام نمود که سوءقصد به آیتالله خامنه ای «قبل از شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین» توسط گروه فرقان انجام شده «که هیچ ربطی به مجاهدین نداشت.» کاملا آشکار است که سازمان بنا به دلایل سیاسی، حقوقی و تبلیغاتی، بهرغم پذیرش رسمیمسئولیت بسیاری از اقدامات تروریستی بعدی خود، همچنان مایل و قادر نیست که به نقش خود در انفجار ششم تیر اعتراف نماید.
به هر رو اینبار به مناسبت سالگرد اقدام به ترور رهبر عزیز انقلاب اسلامیحضرت آیت الله خامنهای سعی خواهیم که این ترور ناجوانمردانه را از شاهدانی که در آن زمان بودند باز خوانی مجددی داشته باشیم و قطعا این کار روایتی متفاوت از این واقعه خواهد بود.
«حسین جباری»، محافظ آیت الله، این طور در گفت وگو با خبرگزاری فارس روایت میکند: «سال ۱۳۶۰، اوج فعالیت های نظامیمنافقین بود و با توجه به حضور شبانه روزی ما به همراه حضرت آقا در جبهه ها، برای چک محل سخنرانی آقا در مسجد ابوذر از سپاه نیرو خواستیم ولیکن به دلیل خنثی سازی فعالیت منافقین توسط آنها، نیرو برای چک نداشتند »
آیت الله خامنه ای، در پاسخ به شایعات مخالفان، هر شنبه در مسجدی حضور مییافتند: «ایشان جلسات سخنرانی و پاسخ به سوالات را شنبه ها همراه با نماز ظهر و عصر در دانشگاه تهران شروع کردند و بعد از حدود ۱۰ جلسه برای ادامه جلسات سخنرانی به مسجد حاج ابوالفتح خان در میدان قیام رفتند.» (گفت وگو با حسین جباری، خبرگزاری فارس، ۴ تیر ۸۷)
پس از مدتی، ایشان از مسجد ابوالفتح خان به مسجد ابوذر میروند که هفته اول، به دلیل جلسه مهم استیضاح بنی صدر در مجلس، این جلسه برگزار نمیشود اما هفته بعد، آیت الله خامنه ای به همراه «شهید بابایی» به مسجد میروند تا در فضای ملتهب آن دوره به شایعات پاسخ گویند: «آیت الله خامنه ای که از جبهه برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوب شهر برای سخنرانی بودند. خودرو حامل آیت الله خامنه ای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژه ای داشت؛ خلبان «عباس بابایی» که میخواست درددل هایش را با نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع (آیت الله خامنه ای) در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.» (غفاری، مصطفی، گزارشی از ماجرای ترور ۶ تیر ۱۳۶۰، سایت اینترنتی آیت الله خامنه ای)
نماز ظهر که اقامه شد، پرسش ها مطرح شد و از داماد آیت الله سخن به میان آمد که ایشان گفتند: «خدای متعال نه به ما دختر داده و نه داماد.»
اما سوالات به مسائل شخصی ختم نشد ودر این بین سوالات دیگری نیز مطرح شد که ایشان در حال پاسخگویی به آنها بودندکه ناگهان صدای انفجار شنیده شد. ضبط صوتی در مقابل ایشان منفجر شد و ایشان غرق در خون در گوشه چپ افتادند.
در ابتدای سخنرانی، جوانی ۲۸ ساله، با قد متوسط، موهای مجعد، کتوشلواری چارخانه و صورتی با تهریش مختصر آن ضبط صوت را روبه روی آیت الله و سمت چپ ایشان کنار قلبشان گذاشته بود که ناگهان بلندگو سوت کشید و جای ضبط صوت را تغییر و سمت راست ایشان قرار دادند.
همان موقع ضبط صوت منفجر شده بود و داخل آن با ماژیک قرمز رنگ نوشته بودند: «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی.» البته بمب منفجر نشده بود و فقط چاشنی آن عمل کرده بود. جواد پناهی، یکی از محافظها، شرایط پس از انفجار را اینگونه روایت میکند: «مردم اول روی زمین دراز کشیدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحهام را از ضامن خارج کرده بودم. تا برگشتم جایگاه، دیدم آقا از سمت چپ به پهلو افتادهاند روی زمین. داد زدم: حسین (جباری)! آقا تا برسم بالای سرآقا، حسین جباری تنهایی آقا را بلند کرده بود و به سمت در میرفت.»
سریعا ایشان را در ماشین بلیزر سفید رنگ میگذارند و به سمت بیمارستان حرکت میکنند. سر راه به داخل درمانگاهی (درمانگاه عباسی) در حوالی خیابان قزوین میروند و پزشکان با گرفتن نبض، از حیات ایشان قطع امید میکنند. اما بار دیگر همراه با کپسول اکسیژن ایشان را به سوی بیمارستان «بهارلو»، پل جوادیه میبرند. «جوادیان»، دیگر محافظ آیتالله، از اتفاقات داخل ماشین حین رفتن به سمت بیمارستان بهارلو میگوید: «در مسیر بیسیم را برداشتم: حافظ هفت! مرکز، مرکز موقعیت پنجاه پنجاه [موقعیت آماده باش] مرکز! حافظ هفت مجروح شده به دکتر فیاض بخش، دکتر منافی، دکتر زرگر و بگویید از مجلس خودشان را برسانند، بیمارستان بهارلو.» آیت الله را وارد بیمارستان میکنند و دکتر محجوبی، از جراحان این بیمارستان، به سرعت واحد های خون و فر آورده های خونی تزریق میکند.
حسین طالب نژاد، از تکنسین های اتاق عمل، میگوید: «وقتی حضرت آیت الله خامنه ای به بیمارستان بهارلو منتقل شدند، خونریزی شدیدی داشتند. بیشتر شریانهای دست راست شان قطع شده بود که خوشبختانه دکتر «محجوبی»، یکی از جراحان خوب این بیمارستان با یک عمل جراحی توانست جلوی خونریزی را بگیرد که با تشخیص او، ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند.» در حین اقدامات پزشکی دکتر محجوبی، دکتر فاضل و دکتر زرگر هم از راه میرسند و عمل ادامه مییابد: «دکتر منافی (وزیر بهداری وقت) همان طور که میآمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: نگران نباش، من خونریزی را بند آورده ام.» (گزارش از ماجرای ترور ۶ تیر ۱۳۶۰)
اما کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود و جمعیت بسیاری در حیاط بیمارستان جمع شده بودند و باید آیتالله خامنه ای به بیمارستان دیگری منتقل میشد. «طالب نژاد» تکنیسین وقت اتاق عمل بیمارستان بهارلو، در این باره میگوید: «آن روز دو بالگرد در محوطه بیمارستان فرود آمدند. چون جمعیت انبوهی مقابل بیمارستان تجمع کرده بودند، ما نگران بودیم منافقان همچنان قصد توطئه داشته باشند. به همین دلیل یکی از همکاران را روی برانکاردی قرار دادیم و روی او را پوشاندیم و بالگرد اول از بیمارستان خارج شدو مردم به تصور اینکه حضرت آیت الله خامنه ای از بیمارستان خارج شده اند، متفرق شدند، در حالی که ایشان هنوز در اتاق عمل بودند. عصر همان روز با خلوت شدن بیمارستان موفق شدیم، ایشان را با بالگرد دوم به بیمارستان قلب انتقال دهیم.»
حین انتقال آیت الله به بیمارستان قلب، وضعیت ایشان بار دیگر بد شد و نبض شان کاهش پیدا کرد. دکتر منافی میگوید:«تا بیمارستان (قلب) دوباره مونیتور وضعیت نبض خط ممتد نشان داد عمل جراحی ۳ ساعت طول کشید و آقا به بخش «آی سی یو» منتقل شدند.» دکتر میلانی نیا، رئیس بیمارستان قلب و از پزشکان معالج درباره وضعیت آیت الله خامنه ای پس از ترور میگوید: «علاوه بر ترکش هایی که به نقاط مختلف بدنشان آسیب زده بود، حرارت زیاد بمب، مقداری از عضلات ایشان را از فرم طبیعی خارج کرده و به طور ساده میشود گفت از شدت جراحت پخته شده بودند.در بیمارستان راه آهن بهارلو- مقداری خون به ایشان تزریق کرده بودند.
اما در بیمارستان قلب هم فشار خون ایشان بسیار پایین بود و ما مجبور شدیم مقدار زیادی خون و فرآورده های خونی تزریق کنیم که از حدمعمول به مراتب بیشتر بود. به لحاظ درمانی واقعا وضعیت بحرانی بود و میتوانم بگویم واقعا خدا خواست که ایشان در آن زمان به شهادت نرسند. تزریق این مقدار خون و فرآورده های خونی عوارض متعددی دارد که ما هم گرفتار آن عوارض شدیم؛ عمل انعقاد خون صورت نمیگیرد. داروهای ضد انعقاد خون برای انعقاد خون مصرف شد.
پس از چند ساعت ایشان را به بخش مراقبت های ویژه منتقل کردیم. حدود ساعت سه، چهار بامداد بود که خونریزی بند آمد، وضعیت فشار خون ایشان به حالت نرمال درآمد، ولی دستگاه های تنفسی همچنان متصل بود.» (در گفت وگو با روزنامه هم میهن، تیر ۸۶) خانواده آیت الله خامنه ای و برادرانشان به بیمارستان آمده بودند و نگران بودند. به هر حال در روز ۷ تیر ماه سال ۱۳۶۰ حضرت آیت الله خامنهای به هوش میآیند و بار دیگر قدرت و اراده الهی بر این حکم میکند که خادمیاز خادمین اسلام زنده بمانند تا بتوانند به اسلام و قرآن خدمت بکنند.
● رهبری و شهادت شهید بهشتی
حادثه ۷ تیر در زمانی به وقوع میپیوندد که حضرت آیت الله خامنه ای در بیمارستان بودند .مقام معظم رهبری که آن روز در بیمارستان در وضع دشواری قرار داشتند، نحوه اطلاع خود را از حادثه حزب جمهوری اسلامی این طور شرح میدهند:
«در آن حالت علاقهمند بودم ایشان را پیش خودم ببینم و احساس میکردم اگر ایشان را ببینم، قوی میشوم و خوشحال میشوم.بعد هم پرسیدم آقای بهشتی نیامد بیمارستان؟ گفتند ایشان آمد، ولی شما بیهوش بودی و خواب بودی رفت. بعد از آن، دیگر چیزی نفهمیدم تا پس از چند روز که دوستان میآمدند پیش من اما آقای بهشتی نمیآمد و پیش خودم تصور میکردم چون کار ایشان زیاد است و برای خودش کار درست میکند، نمیتواند بیاید بیمارستان.
شب اول و دوم بین خواب و بیداری بودم که یکی از اطبا پیش من آمد و سرش را نزدیک گوشم آورد، گفت لازم است من یک حقیقتی را به شما بگویم و آن این است که در حزب یک انفجاری روی داده، لیکن چون در حال تخدیر و یک جو بیهوشی بودم، اصلا حساس نشدم و این قضیه برایم مهم نیامد.روز هشتم و نهم حادثه بود که یک روز عصر، آقای هاشمی و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوی من.دکتر معالجم وارد اتاق شد.به من گفت اگر شما اجازه بدهید، قضیه روزنامه و رادیو را به این آقایان بگویم.چون من فشار میآوردم که رادیو بیاورند، آنها هم میگفتند اگر رادیو بیاوریم، این دستگاههای الکترونیک (چون دستگاههای زیادی به قلب و ریه و بدن من وصل بود) را مختل میکند و این در حالی بود که شب اول رادیو آوردند، پیام امام را گوش کردم اما اینجا میگفتند ایراد دارد. یک روز یکی از بچه ها را فرستادم روزنامه بخرد بیاورد.رفت و دیگر برنگشت.یکی از بچه های دیگر را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد.وقتی برگشت، گفت این جاها روزنامه نیست.به او گفتم باید بروی بگردی در این شهر بزرگ، یک روزنامه پیدا کنی بیاوری و باید دستخالی برنگردی.رفت و برنگشت.دیگری را فرستادم، او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانیت ناشی از دوران بیماری، قدری اوقات تلخی کردم.در همان روز یا فردای آن روز، دیدند دیگر نمیشود مرا قانع کرد، وقتی آقای هاشمی آمد بیمارستان، دکتر به آقای هاشمی گفت ایشان اصرار دارد برایش روزنامه و رادیو بیاوریم و ما نمیدانیم، مصلحت هست یا نیست؟
آقای هاشمی به من گفت: «روزنامه و رادیو برای چه میخواهی؟» گفتم: «من از هیچ چیز خبر ندارم و این جا تنها ماندم.» ایشان گفت: «حالا فکر میکنی بیرون خیلی خبرهای خوشی هست که تو این جا خودت را ناراحت میکنی؟» گفتم: «در عین حال عیبی ندارد.» گفت: «شما از جریان انفجار حزب مطلع شدید؟» در این جا حرف آن دکتر را که روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم: حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده است؟» گفتند نه، برای بعضی از دوستان ناراحت شدم. گفتم: «آقای بهشتی چه شده است؟» و نگران شدم. گفتند: «آقای بهشتی هم مجروح شد.» وقتی گفت مجروح شده، بیاختیار گریه ام گرفت.پرسیدم: «جراحت آقای بهشتی در چه حدی است؟ آیا مثل من، یا بهتر و یا بدتر از من است؟» گفتند نه در همین حدودهاست. از ایشان خواستم تمام امکانات پزشکی کشور را برای نجات آقای بهشتی بسیج کنند و گفتم مبادا از ایشان مراقبت نشود.بعد از ایشان پرسیدم کجا هستند. گفتند فلان بیمارستان .
وقتی که رفتند، از یکی پرسیدم مسئله چگونه بود و جراحت آقای بهشتی از کدام ناحیه است؟ و احتمال دادم که چیزی را از من پنهان میکنند که یکی از بچه های دور و بر بنده وارد اتاق شد.یک چیزی از او پرسیدم که حالا به خاطر ندارم چه بود اما همین قدر یادم هست که به اصطلاح یک دستی زدم.او گفت، بله همان اول تمام شد و من فهمیدم که ایشان شهید شدند تا این که توضیحات و خصوصیات واقعه را بعدا فهمیدم و آن روزی که آقا محمد رضا به عیادت من آمد، وقتی گفتند محمد رضا بهشتی برای عیادت آمده، من به علت این که بهشدت منقلب شدم، نمیتوانستم حرف بزنم و خیلی حادثه برایم سخت و سنگین بود، حتی الان هم وقتی به خاطر میآورم، فکر میکنم ضربه سختی خوردم.
شخصیت مرحوم بهشتی دو جنبه دارد، یکی جنبه شخصیت آقای بهشتی است و دیگر جنبه عاطفی اوست.ایشان واقعا برای دوستان نزدیکش از لحاظ عاطفی، خیلی محبوبیت داشت و در چارچوب خصوصیاتش که گفتم، خیلی لطیف بود و در خصوصیات آن شهید، خشونت نبود، بدی و بدخواهی نبود، بیجهت عصبانی نمیشد و بیخودی کسی را نمیرنجاند.آن چهره گریها و موذیگریهایی که انسان گاهی در بعضی از معاشران و دوستان مشاهده میکند، اصلا در وجود او نبود و هیچ وقت خودش را بالاتر از این حرفها نمیدانست و خودش را اسیر این چیزها نمیکرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست