شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

امتناع استنتاج «باید» از «است»


امتناع استنتاج «باید» از «است»

فلسفه اخلاق در قرن بیستم با پرینكیپیا اتیكا اصول اخلاق جورج ادوارد مور شروع شد و استدلال های او علیه طبیعت گرایی در اخلاق و آنچه به مغالطه طبیعی گرایانه معروف است تا مدت ها بحث اصلی فلسفه اخلاق بود و هنوز هم كم وبیش مطرح است

فلسفه اخلاق در قرن بیستم با پرینكیپیا اتیكا (اصول اخلاق) جورج ادوارد مور شروع شد و استدلال های او علیه طبیعت گرایی در اخلاق و آنچه به مغالطه طبیعی گرایانه معروف است تا مدت ها بحث اصلی فلسفه اخلاق بود و هنوز هم كم وبیش مطرح است. از نتایج این بحث ها یكی هم این بود كه بسیاری از بحث كنندگان به یاد فیلسوف دیگری افتادند كه یك قرن و نیم پیش از مور بحث های مهمی در فلسفه اخلاق مطرح كرده بود كه گرچه دیدگاهی متفاوت با مور داشت، وجه مشترك هایی نیز با آن داشت. این فیلسوف هیوم بود كه نظریه های اخلاقی خود را در دو كتاب «رساله در سرشت بشر» و «تحقیق درباره اصول اخلاق» بیان كرده بود. نارسایی ها و كاستی هایی كه در استدلال مور وجود داشت و او خود نیز به برخی از آنها متوجه بود، باعث می شد این استدلال ها برای دفاع از موضع خود او كافی تلقی نشوند و مخالفت با طبیعی گرایی به كمك استدلال هایی دیگر نیز نیازمند باشد. همین یكی از عواملی بود كه دیدگاه های هیوم را از سده هجدهم به میانه صحنه سده بیستم كشاند و جالب آن است كه قدرت پایداری و اقناع آن از استدلال های مور بیشتر می نمود، چندان كه امروز شاید هیوم حتی بیش از مور مطرح باشد. هیوم درباره اخلاق زیاد حرف زده و نكته های مهمی را مطرح كرده است كه خواه موافق آنها باشیم یا مخالف، به هر حال در آن حد از اهمیت هستند كه گمان نمی رود هیچ بحثی درباره فلسفه اخلاق از اشاره به آنها مستغنی باشد. اما از میان همه آن نكته های مهم یك یادآوری حاشیه ای او كه در واقع جزء استدلال ها و تحلیل های اصلی او نبود، بیش از همه تاثیرگذار و ماندگار شد و آن یك پاراگراف بود، در بخش اول از فصل اول از كتاب سوم «رساله در سرشت بشر» كه در آن در مورد چگونگی رسیدن از «است» به «باید» در استدلال های اخلاقی ابراز تردید می كند. چكیده حرف او این بود كه انتقال از گزاره ها و جمله های حاوی «است» به جمله ها و گزاره های حاوی «باید» معمولاً به گونه ای ناگهانی و ناموجه و به قول جان مكی «دزدكی» انجام می شود و چگونگی این گذار توضیح و تبیین نمی شود. این نكته را آیندگان چنین تفسیر كردند كه از است نمی توان به طور منطقی به باید رسید و همین بیش از همه نظرات هیوم در قرن بیستم مورد بحث بود. چنان كه گفتیم یادآوری هیوم یك پاراگراف بیشتر نیست و آن این است: «ناچارم به این استدلال ها نكته ای بیفزایم كه چه بسا شاید دارای اهمیت شمرده شود. در هر سامانه اخلاقی كه تاكنون مشاهده كرده ام، همیشه متوجه شده ام صاحب آن چندگاهی در مسیر معمولی استدلال پیش می رود، وجود خدایی را ثابت می كند، یا درباره امور انسانی ملاحظاتی دارد. آن گاه ناگهان در شگفت می شوم كه به جای واژه های ربطی معمول گزاره ها یعنی «است» و «نیست» گزاره ای نمی یابم كه واژه ربطی آن «باید» یا «نباید» نباشد. این تغییر نامحسوس است. اما به هر حال بیشترین اهمیت را دارد، چون از آنجا كه این باید یا نباید یك رابطه یا تصدیق جدید را بیان می كند، لازم است كه ملاحظه و تبیین شود و دلایلی برای آن ارائه شود. چون روی هم رفته نافهمیدنی است كه چگونه این رابطه جدید می تواند استنتاجی از رابطه های دیگری باشد كه به كلی با آن متفاوتند. اما چون مولفان معمولاً این احتیاط را نمی كنند، من توجه به آن را به خوانندگان توصیه می كنم و حدس می زنم كه این توجه كوچك همه سامانه های عوامانه اخلاق را سرنگون خواهد كرد و اجازه خواهد داد، ببینیم كه تمایز خیر و شر صرفاً متكی بر روابط چیزها نیست و با عقل دریافت نمی شود.»رساله در سرشت بشر كه این قطعه معروف در آن آمده، اثری بود متعلق به عنفوان جوانی هیوم كه تالیف آن را در بیست و پنج سالگی به پایان برد و خیلی زود از انتشار آن «صدها و صدها بار» پشیمان شد. در مدت عمرش هیچ گاه با نام خود او منتشر نشد و او درباره آن نوشت، در اثر شور جوانی آن را پیش از موعد منتشر كرده است.سرانجام هم درخواست كرد این اثر به كلی ندیده گرفته شود. بعدها بخش سوم آن را كه به اخلاق اختصاص دارد، به صورتی جدید با نام تحقیق درباره اصول اخلاق به انتشار رساند و این اثر اخیر را بهترین اثر خود دانست. نكته مهم این است كه چرا در این «بهترین اثر» كه در دوره كمال و پختگی فكری او انتشار یافته است، از آن قانون مهم كه در آن قطعه معروف آمده، خبری اصلاً نیست؟ آیا نمی توان نتیجه گرفت هیوم توضیح و اثبات كامل بر نهاد خود را آسان نیافته و استدلال خود برای آن را كافی ندیده و آن را نیز جزء سخنانی شمرده كه در اثر شور جوانی به زیور طبع آراسته شده است؟ به هر صورت نخستین نكته ای كه درباره این قطعه باید گفت، این است كه پشتیبانی خود هیوم پشت سر آن نیست. البته یادآوری باید كرد كه آیندگان درباره كتاب رساله در سرشت بشر قضاوتی چنین منفی چون خود هیوم نداشتند و انصاف باید داد كه شاید از لحاظ اهمیت و ارزش نظری كتاب آیندگان درست تر از خود هیوم قضاوت كردند. چرا كه به راستی آن كتاب پر از ایده ها و اندیشه های بكر و مهمی است كه هنوز موضوع بحث دست اندركاران فلسفه اخلاق است. كمااینكه جان رالز در پایان درس گفتارهای خود درباره هیوم می گوید: «تاسف آور است كه می بینیم او از رساله با آن همه بخش های شگفت انگیزش برائت جست، بدون آن كه جای دیگری جایگزینی اصلاح شده یا همتای آن ارائه كند.»دومین نكته آنكه چنان كه در نوشته هیوم مشاهده می شود، او صراحتاً نمی گوید نمی توان از است، باید را استنتاج كرد و این امكان را به كلی رد نمی كند، بلكه می گوید این انتقال باید توضیح و تبیین شود. كوششی هم برای اثبات مدلل امكان ناپذیری آن نمی كند. آیندگان بودند كه توصیه هیوم به توضیح و تبیین را تبدیل به یك اصل یا قانون عام كردند و حتی آن را قانون هیوم نامیدند كه می گوید نمی توان از است باید را نتیجه گرفت.البته از قسمت پایانی سخن هیوم پیدا است كه برای این نكته اهمیت زیادی قائل بوده است. اما می توان پرسید پس چرا در اثر بعدی خود درباره اخلاق كه آن را برای تكمیل و تصحیح كتاب قبلی نوشته و مهمترین نكات آن را بسط و توضیح داده، این نكته فهم را بسط بیشتری نداده و حتی اشاره ای به آن نكرده است، نكته ای كه معتقد بود ممكن است بتواند اساس علم اخلاق عوامانه را سرنگون كند. باید توجه داشت كه اساس نظریات اخلاقی هیوم در دو كتاب یكی است، یعنی او موضع جدیدی اختیار نكرده است، پس این اصل در كتاب جدید هم می توانست به كار آید. آیا می توان حدس زد كه او نتیجه گرفته در نظریه اخلاقی خود محتاج این اصل نیست یا نمی تواند از آن یاری جوید، یا شاید حتی به عكس آن محتاج باشد؟ زیرا اساس نظریه هیوم این است كه عواطف و احساس ها و امیال انسانی عقلانی نیستند، اما بشر برای رسیدن به این هدف های نه لزوماً عقلانی باید از عقل استفاده كند یعنی وسایل باید عقلانی باشند و از این رو قاعدتاً «بایدها» به وسیله عقل و با اتكا به واقعیت ها كشف می شوند.اما دلیل آنكه این یادآوری كوتاه هیوم را آیندگان چنین جدی گرفتند و بدان پر بها دادند، چیست؟ به نظر می رسد علت اصلی آن این باشد كه این نكته ظاهراً بسیار معقول و منطقی و مطابق عقل سلیم می رسد.اما مطلب آنچنان كه به ظاهر به نظر می رسد، بدیهی نیست. سخن هیوم حاكی از آن است كه نتیجه یك استدلال نباید چیزی داشته باشد كه در مقدمه های آن استدلال نیامده باشد و چون در مقدمه ها «باید» دیده نمی شود و همه گزاره ها «استی» هستند، پس استدلال معیوب است. اما همچنان كه بسیاری از ناقدان هیوم همچون فیلیپا فوت و جان لزلی مكی به درستی یادآور شده اند، فقط ظاهر قضیه این است كه «باید» در مقدمه ها نیامده است. در بسیاری از استنتاج های منطقی یك یا چند مقدمه استدلال به دلیل آنكه بدیهی و بر شنونده معلوم فرض می شوند، ناگفته می مانند و در میان دیگر مقدمه ها دیده نمی شوند. اینگونه مقدمه های محذوف همان هستند كه در منطق با نام قیاس ضمیر (Enthymeme) یاد می شوند و مقدمه های پوشیده ای هستند كه آگاهی مخاطب از آنها مفروض انگاشته می شود. ما در فرایند استدلال خواه در زندگی روزمره و خواه در منطق بسیاری از پله ها و گام های استنتاج را با این فرض كه «گفتن ندارد» و مسلماً مورد قبول هست، ندیده می گیریم و ناگفته می گذاریم، اما این نه به معنی بی اعتباری استنتاج بلكه فقط صرف نظر از تكرار و تذكر بدیهیات است. اگر من از این مقدمه كه سیانور كشنده است، نتیجه بگیرم كه نباید سیانور خورد، یك مقدمه دیگر استنتاج را ناگفته گذاشته ام و آن این است كه من باید یا می خواهم زندگی خود را حفظ كنم.تا جایی كه اطلاع دارم در زبان فارسی نخستین كسی كه مسئله استنتاج باید از است را مطرح و درباره آن بحث كرد، دكتر سروش بود كه در كتاب دانش و ارزش (و نیز در تفرج صنع) بدان پرداخت. البته این بحث اصلی آن كتاب نیست، اما ایشان از آن بهره گرفته اند و البته قویاً آن را تائید كرده اند. آنچه اینجا باید بدان اشاره كرد، آن است كه ایشان نیز در آن كتاب به این مسئله مقدمه های پنهان یا ناگفته بی توجه مانده اند. از این رو می گویند از اینكه سیانور كشنده است، نمی توان نتیجه گرفت كه سیانور نباید خورد و اینجا است كه باید گفت مگر فقط از یك مقدمه هرگز می توان نتیجه ای گرفت؟ یك مقدمه به تنهایی نامتنج است از یك مقدمه استی نه فقط نمی توان نتیجه بایدی گرفت، بلكه نتیجه استی هم نمی توان گرفت. در استنتاج حداقل دو مقدمه لازم است. به اصطلاح با یك مقدمه تك، نتیجه دچار نقص تعین (Under determinate) است. در مثال فوق هم یك مقدمه دیگر هست كه عبارت از این است كه باید حیات خود را حفظ كرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.