سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
کارگری که قهرمان جهان شد
این روزها برای کارگران سختکوش و زحمتکشی که در شهرهایبندری جنوب کیسههای سنگین را در کشتیهای باری به دوش میگیرند و تا اسکله میآورند، بهترین روزهای سال است...
در پاییز و زمستان فقط بار سنگین کیسهها را تحمل میکنند و گرما و رطوبت هوا جان به لبشان نمیرساند. روزی که سجاد نیکپرست با اکراه روی سکو رفت تا مدال نقره پارالمپیک را به گردنش بیاویزند، کمتر کسی میدانست او یکی از کارگران اسکلههای جنوبی ایران بوده است. چه کسی میتوانست تصور کند کسی که پرچم ایران را در ورزشگاه ۸۰ هزارنفری لندن بالا برده، هنوز از درد کیسههای سنگینی که جابجا میکرده خلاص نشده است. شاید خودش هم آن روزهایی که کارگر گمرک بود تصور نمیکرد روزی به بلندترین قلههای ورزشی دنیا برسد. اما یکی از عصرهای خستگی که دریا سنگ صبورش شده بود، دست دوستی بر شانهاش نشست و مسیر زندگیاش را کاملا تغییر داد. سجاد نیکپرست که ضعف عصب چشم باعث شده روز به روز بیناییاش کم شود، کسی که از کارگری در اسکلههای جنوب به قهرمانی پرتاب نیزه پارالمپیک لندن رسیده است، از دوستی، ورزش و زندگی میگوید.
▪ سجاد نیکپرست که متولد استان بوشهر است، چطور سر از خراسان و مشهد درآورد؟
قبل از اینکه ورزش برایم جدی شود، در بوشهر زندگی میکردم. کارگر اسکله و کشتیهای باربری بودم. هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۵ بعد از ظهر همراه دوستانم ۶۰۰-۵۰۰ کیسه سنگین جابجا میکردیم. دستمزدمان برای این کار فقط روزی ۲۰ هزارتومان بود. آن زمان هم ورزش میکردم. ساعت ۵-۴ بعد از ظهر که کارم تمام میشد، برای تمرین به ورزشگاه میرفتم؛ اول یک ساعت روی چمنهای آنجا میخوابیدم و استراحت میکردم و بعد وارد سالن میشدم تا بتوانم تمرین را شروع کنم. یکی از همان روزها که خیلی خسته بودم، روی سنگی کنار دریا نشسته بودم و فکر میکردم که تا کی قرار است این وضعیت ادامه پیدا کند! چطور میتوانم شرایط زندگیام را تغییر دهم؟ حواسم به اطراف نبود که یک نفر روی شانهام زد. عرفان حسینی بود، پرسید چه شده و چرا ناراحتم؟ همهچیز را به او گفتم؛ گفتم که خسته شدهام، نه به تمرینهایم میرسم و نه درآمد خوبی دارم... و نمیدانم با این شرایط زندگیام به کجا میرسد! عرفان هم از سال ۷۹ ورزش میکرد. هر سال ۴-۳ ماه به مشهد میرفت و زیرنظر مربی تیمملی تمرین میکرد. به من پیشنهاد داد همراهش به مشهد بروم و گفت: «میخواهی به جایی برسی که دیگر کارگری نکنی؟ همین الان با خانوادهات صحبت کن، وسایلت را جمع کن و با من مشهد بیا.» گفتم: «پول ندارم.» گفت: «هر چه داریم روی هم میگذاریم. یک روز تو بیشتر داری و یک روز من. مربیام واقعا خوب است و حتما از ما حمایت میکند.»
▪ با همین گفتوگو مسیر زندگی شما تغییر کرد؟
بله، با خانوادهام صحبت کردم و چند روز بعد همراه عرفان راهی مشهد شدم. هر چه پسانداز داشتیم، روی هم گذاشتیم، وامهای زیادی گرفتیم که هنوز قسط آنها را میدهیم. همه آنها را برای مخارج روزمره و تمرینهایمان هزینه کردیم. فقط مربیمان پول نمیگرفت. مثل پدر یا برادر بزرگتر بالای سرمان بود.
▪ بعد از اینکه به مشهد رفتید، روند پیشرفتتان چطور بود؟
چند سالی بود که هم کار میکردم و هم ورزش و تمرینم را ادامه میدادم اما قبل از سال ۱۳۸۷ که به مشهد بروم، رکورد پرتابم ۴۷ متر بود. فقط ۳ ماه بعد از این تغییر شرایط ۶ متر به حد نصابم اضافه شد و رکوردم به ۵۳ متر رسید. با اینکه در مشهد هم امکانات کافی نداشتیم و برای تمرین و زندگی با سختیها و مشکلات زیادی روبرو بودیم، توانستم با تمرکز روی ورزش و تمرینهایم آنقدر پیشرفت کنم که یک سال بعد به تیمملی دعوت شوم و همراه تیمملی برای مسابقههای بینالمللی به تونس رفتم. در همان اولین حضورم در یک رقابت برونمرزی مدال نقره گرفتم. بعد از شرکت در چند رقابت داخلی و خارجی، برای مسابقههای آسیایی گوانگجو دعوت شدم و آنجا مدال برنز گرفتم. سال ۹۰ در مسابقههای جهانی آنتالیا با رکورد
۵۹ متر اول شدم. آن موقع آسیبدیده بودم و مشکل داشتم. خیلی تلاش کردم تا توانستم به رکورد مورد نظر برسم و به مسابقهها اعزام شوم.
▪ خانوادهتان با این کار شما موافق بودند؟
مادرم از ۲ سال پیش بیمار و در خانه بستری است ولی این دوری را تحمل کرد. چون فرزند آخر خانواده بودم و مشکل داشتم، خانوادهام از نقلمکان و دوری من راضی نبودند. ترجیح میدادند در بوشهر بمانم و کارم را انجام بدهم. بعد از اینکه از گوانجو برگشتم و استقبال مردم را دیدند، خودشان گفتند دنبال ورزشت برو و آن را ادامه بده. حتی وقتی مادرم سکته کرد و روی تخت بیمارستان بود، به خواهر و برادرهایم سفارش کرده بود به من چیزی نگویند.
▪ چطور به مسابقههای پارالمپیک لندن اعزام شدید؟
هم من و هم عرفان مرتب تمرینهایمان را پیگیری میکردیم تا رکورد لازم برای مسابقههای پارالمپیک را به دست بیاوریم. تا چند ماه قبل از المپیک از طرف فدراسیون حقوق کمی به ما تعلق میگرفت ولی وقتی فهمیدند ما آسیبدیدهایم، گفتند چون ممکن است مقام نیاوریم، حقوقتان را قطع میکنیم. این موضوع باعث شد مشکلات مالیمان بیشتر و تمرین کردن برایمان سختتر شود. مجبور شدیم از دوستان و اطرافیان پول قرض بگیریم و شرایط مالی لازم را تامین کنیم تا تمرینهایمان متوقف نشود و به پارالمپیک برسیم.
▪ بعد از مدال لندن شرایطتان تغییر کرد؟ دوباره به شما حقوق دادند؟
نه. از مسئولان فدراسیون خودمان کسی پیگیر شرایط ما نیست. چند ماه بعد از لندن برای مسابقههای جهانی به فرانسه رفتیم و مقام آوردیم. موقع برگشت، از فدراسیون نابینایان هیچکس برای استقبال نیامد. فعلا برای تامین زندگی از جوایز پارالمپیک لندن و رقابتهای دیگر هزینه میکنیم تا برای مسابقههای بعدی آماده باشیم.
▪ آلودگی و سرمای هوا، تاثیری بر تمرینهای شما ندارد؟
این مشکل هم به مشکلات دیگر اضافه شده، ولی وقفهای در کارمان ایجاد نکرده است. هوای مشهد در این فصل خیلی سرد است. مجبور بودیم از میوهفروشیهای اطراف چوب بگیریم و در زمین آتش روشن کنیم تا کمی گرم شویم و بتوانیم پرتابها را تمرین کنیم. با خرج خودمان ۵-۴ میلیون هزینه و در سالن دومیدانی فضایی آماده کردیم که بتوانیم در فضای سرپوشیده تمرینمان را ادامه بدهیم. حتی برای این کار هم به سختی مجوز گرفتیم. با وجود همه این شرایط و با وجود اینکه هیچ امکاناتی در اختیار ما قرار نمیگیرد، برای اعزام به مسابقهها از ما رکورد میخواهند ولی وقتی برمیگردیم، به مقام و مدالهایمان توجه نمیکنند.
▪ قله ورزش برای شما کجاست؟
در ورزش بالاتر از المپیک نداریم اما من رشته ورزشیام را خیلی دوست دارم و تا وقتی که بتوانم ورزش کنم، آن را ادامه خواهم داد.
▪ رژیم غذایی خاصی دارید؟
من مشکل معده دارم و چندبار خونریزی معده داشتهام، از هیچ دارو یا مکملی استفاده نمیکنم. تا جایی که بتوانم بیرون از خانه غذا نمیخورم. باید همیشه مواظب باشم بیماری معدهام عود نکند چون مجبور میشوم از شدت درد ۳-۲ روز بخوابم یا در بیمارستان بستری شوم. فستفود و ساندویچ اصلا نمیخورم. زندگی دور از خانواده همه این سختیها را دارد؛ آشپزی هم مثل بقیه کارها به عهده خودمان است. بعد از این همه سال دستپختمان هم خوب شده است. [با خنده]
▪ با توجه به سختیها چه چیزی به شما انگیزه میدهد که این رشته را ادامه بدهید؟
همین موفقیتها و همین که مدال میگیرم، انگیزه خیلی خوبی است. اینکه پرچم کشورمان بالا میرود و شادی مردم را میبینم، بزرگترین مشوق من است.
دست دوستی، راه موفقیت
سجاد و عرفان طوری از دوستیشان حرف میزنند که ارزش مدالهای طلا و نقره برابر ارزش و بزرگی این دوستی کمرنگ میشود. آنقدر دوست هستند که توقعشان از هم خیلی بالاست و شاید سر کوچکترین چیزی از هم دلخور شوند ولی این دلخوری بیشتر از نیم ساعت طول نمیکشد. سجاد نیکپرست میگوید: «موقع رکوردگیری برای اعزام به مسابقهها حواسمان به پرتابهای همدیگر است. همیشه نزدیک به هم پرتاب میکنیم تا هر دو به رکورد مورد نظر برسیم و با هم راهی شویم.» عرفان حسینی میگوید: «میدانستم سجاد میتواند پیشرفت کند و حقش نیست کنار شناورها باربری کند. ما روزهای خیلی سختی را پشتسر گذاشتیم ولی چون هدف داشتیم، همه آن سختیها را تحمل کردیم. یک شب وقتی از تاکسی پیاده شدیم و کرایه دادیم، هیچ پولی برایمان نماند. آن شب در خانه فقط یک نان و دو تخم مرغ داشتیم که شام هر دویمان شد. خدا ما را تنها نگذاشت چون با هم روراست و صادق بودیم. ما با هم خیلی دوست هستیم. در همان لحظههای سختی و ناخوشی هم با هم خوش بودیم و خوشی داشتیم. در سختیها رفیق و برادر واقعیات را میشناسی.»
صحرا بختیاری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست