جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا

عدالت, نقطه تلاقی فلسفه و سیاست


عدالت, نقطه تلاقی فلسفه و سیاست

آلن بدیو, فیلسوف نامدار فرانسوی امروز, كاوشی دارد در ارتباط میان دو مساله بسیار كهن فلسفه و سیاست

● درآمد

در این مقاله، آلن بدیو، فیلسوف نامدار فرانسوی امروز، كاوشی دارد در ارتباط میان دو مساله بسیار كهن: فلسفه و سیاست. او «عدالت» را نقطه تلاقی طلایی‌ای می‌داند كه فلسفه و سیاست در آنجا به یكدیگر می‌رسند.

از دوره افلاطون تا به امروز یك واژه است كه می‌تواند به طور خلاصه نشانگر توجه فیلسوف به سیاست باشد. این واژه «عدالت» است. پرسش فیلسوف از سیاست چنین است: آیا اساساً یك جهت‌گیری عادلانه وجود دارد؟ جهت‌گیری‌ای كه برای اندیشه عدالت را برقرار كند؟ آنچه كه باید با آن آغاز كنیم این است: بی‌عدالتی آشكار است، عدالت مبهم است.

زیرا آنكه مورد بی‌عدالتی واقع می‌شود گواه آشكاری است بر وجود بی‌عدالتی. اما چه كسی می‌تواند به عدالت گواهی دهد؟ بی‌عدالتی تاثیر و نمود روشنی دارد، تنفر، رنج و مصیبت را در پی دارد. اما چیزی نشان‌دهنده عدالت نیست، چیزی كه نه مضحك باشد و نه احساساتی.

پس آیا باید خودمان را با گفتن این سخن راضی كنیم كه عدالت همان غیاب بی‌عدالتی است؟ آیا عدالت یك واژه خنثای بی‌محتواست كه از یك امر منفی مضاعف حاصل می‌شود؟ من كه این‌طور فكر نمی‌كنم.

نه این‌طور فكر می‌كنم كه بی‌عدالتی از دسترس حس و تجربه و ذهن بیرون است و نه این‌طور كه عدالت از دسترس عقل و شعور و رویت خارج است.

بی‌عدالتی، بی‌نظمی بلافصل عدالتی كه نظم آرمانی باشد، نیست. عدالت، دست‌كم اگر معنای حقوقی آن را كنار بگذاریم، واژه‌ای است فلسفی كه به كلی صرف پلیس و دادگاه شده است اما این واژه فلسفی تحت‌تاثیر قرار گرفته است: تحت‌تاثیر سیاسی. زیرا فلسفه می‌داند كه از درك مسوولیت‌هایی كه در جهان بر دوشش نهاده شده، ناتوان است. حتی افلاطون می‌دانست كه برای برقراری عدالت شایسته است كه فیلسوف پادشاه شود، اما امكان وجود داشتن چنین پادشاهی دقیقاً وابسته به فلسفه نبود، بلكه به شرایط سیاسی وابسته است كه كاهش‌ناپذیر است. باید «عدالت» را نامی بدانیم كه فلسفه آن را برای حقیقت ممكن وضعیت سیاسی برگزیده است.

تا آنجا كه می‌دانم قسمت اعظم جهت‌گیری‌های سیاسی تجربی با حقیقت كاری ندارند. آنها تركیب منزجركننده‌ای از قدرت و افكار عمومی می‌سازند. ذهنیتی كه موجب ترغیب آنها می‌شود برآمده از جماعت مردم و گروه اعمال نفوذ است، برآمده از پوچ‌گرایی انتخاباتی و رویارویی نسنجیده گروه‌ها و اقشار جامعه است. فلسفه درباره همه اینها حرفی برای گفتن ندارد، زیرا فلسفه تنها به «تفكر» می‌اندیشد، اما این جهت‌گیری‌ها به وضوح «غیرتفكری» هستند. تنها عنصر ذهنی كه برای آنها حائز اهمیت است، منفعت و مصلحت است. برخی از جهت‌گیری‌های سیاسی، در تمام طول تاریخ، ارتباطی با حقیقت داشته و دارند، در واقع یعنی با یك حقیقت جمعی ارتباط دارند. این جهت‌گیری‌ها اقداماتی نادر و اغلب مقطعی بوده‌اند، اما همین‌ها تنها مواردی بوده‌اند كه فلسفه در مورد آنها اندیشیده است. این زنجیره‌های سیاسی، زنجیره‌های بی‌نظیر و یكتایی هستند، اینها به دنبال تقدیر نیستند، اینها یك تاریخ ماندگاری ایجاد نمی‌كنند. فلسفه می‌تواند در آنها یك ویژگی عمومی بیابد. این ویژگی همانی است كه این جهت‌گیری‌ها از مردم انتظار دارند كه فقط انسانیت عمومی محض و آشكار خود را به كار بگیرند. آنها به غرابت مصلحت‌های خود، برای مبادی عمل خود، اولویت نمی‌دهند. این جهت‌گیری‌های سیاسی یك بازنمایی‌ای از توانایی جمعی ایجاد می‌كنند كه عوامل آن را به برابری رهنمون می‌شوند. معنای «برابری» چیست؟ برابری به این معناست كه فعال سیاسی تنها معرف استعداد بشری خاص خود باشد. مصلحت تنها استعداد بشری نیست. همه موجودات زنده برای ادامه حیات نیازمند حفاظت از منافع و مصالح خود هستند. توانایی خاص انسان به درستی همان «تفكر» است و تفكر جز این نیست كه راه حقیقت را پیش بگیریم و از سطح حیوان ناطق گذر كنیم. بدین‌ترتیب یك جهت‌گیری سیاسی، شایسته است كه تحت نظریه عدالت تسلیم فلسفه شود، نظریه عدالت جهت‌گیری‌ای است كه تنها اصل اولیه و یگانه آن «اندیشه مردم» است، مردمی كه لایق حقیقت هستند. سنت جاس (Saint-Just) هنگامی كه در آوریل ۱۷۹۴ مقابل كنگره از آگاهی جمعی سخن می‌گفت دقیقاً به عنوان یك مساوات‌طلبی بود كه از استعداد حقیقت انسان حرف می‌زد: «ممكن است شما یك آگاهی جمعی داشته باشید، برای اینكه قلب‌ها در درك احساسات خیر و شر برابر هستند ‌و این آگاهی برآمده از تمایل مردم به خیر عمومی است.» و در یك زنجیره سیاسی كاملاً متفاوت، در ایام انقلاب فرهنگی در چین، همین اصل را مشاهده می‌كنیم، برای مثال در اصل شانزدهم كه در ۸ آگوست ۱۹۶۶ وضع شد: «بگذارید مردم خودشان از این جنبش انقلابی عظیم درس بگیرند، بگذارید اجازه بدهیم خودشان عدالت و بی‌عدالتی را تشخیص بدهند.»

لن بدیو

مترجم: محمد میرزاخانی